eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403
مشاهده در ایتا
دانلود
مردم سوریه فعلا داغ هستند حالیشون نیست چه بلایی قراره سرشون بیاد و چه زیبا گفت فاضل نظری : @zibastory از باغ می ‌برند چراغانی ‌ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ‌ات کنند پوشانده ‌اند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانی ‌ات کنند یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می ‌برند که زندانی ‌ات کنند ای گل گمان مکن به شب جشن می ‌روی شاید به خاک مرده ‌ای ارزانی ‌ات کنند یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه ‌ای بترس که شیطانی ‌ات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ‌ای است که قربانی ‌ات کنند @zibastory نشر حداکثری✅
🔆نتيجه رسيدگى به فقرا در هنگام سختى عالم عامل ، و حاوى دقايق فضائل ، و ماحى دقايق رذايل ، مجمع البحرين علم و تقوى مولانا الاءجل آخوند ملا فتحعلى ايد الله تعالى نقل فرمود از يكى از ثقات ارحام خود كه گفت : در يكى از سالهاى گرانى مرا قطعه زمينى بود كه در آن جو زرع كرده بودم . اتفاقا پيش از سايز مزارع خرم شد و خوشه بست و به خوردن رسيد. مردم از هر طبقه در سختى و گرسنگى بودند. دلم سوخت . دست از نفع آن برداشتم . پس به مسجد در آمدم و فرياد كردم كه جو آن زمين را واگذاشتم به شرط آن كه غير فقير از آن نبرد و فقير هم زياده از قوت روز خود و عيالش از آن نگيرد تا ساير زراعت ها به دست آيد. پس فقرا رو به آن جا آوردند و از سختى و شدت درآمدند و از آن هر روزه بردند و خوردند. مرا خبرى از آن نبود چون چشم از آن پوشيده بودم و اميدى از آن زرع نداشتم . تا آن گاه كه همه زرع رسيد و مردم در رفاهيت افتادند، و از آن زمين ديگر اميدى نماند و از جمع آورى ساير زراعت هاى خود فارغ شدم . گفتم به مباشرين جمع آورى مزارع كه به سمت آن قطعه روند و درو كنند؛ شايد از كاه آن چيزى عايد شود و در ميان خوشه ها چيزى مانده باشد. پس رفتند و درو كردند. پس از كوبيدن و پاك كردن آن چه به دست آمد از جو، چند برابر ساير زمين ها بود! علاوه بر آن كه بردن فقرا تاءثيرى در آن نكرد، بر آن چه متعارف بود افزود. و به حسب عادت مُحال بود كه يك خوشه در آن مانده باشد. و عجب آن كه چون پاييز شد، حسب مرسوم كه هر زمين زراعت شده بايد يكسال از او دست برداشت و زراعت نكرد آن قطعه معهوده را به حال خود گذاشتيم . نه شخمى كرده ، و نه تخم در آن افشانده بودم . تا آن كه اول بهار شد و برف ها را به اعانت خاكستر از روى زراعت ها برداشتند. ديديم كه آن قطعه بى شخم و تخم سبز و خرم و از همه زراعت ها بيشتر و قويتر است . چنان متحير شديم كه احتمال اشتباه در مكان آن داديم . چون زراعت ها رسيد حاصل آن چند برابر ساير زرعت ها بود. ((والله يضاعف لمن يشاء)). و نيز نقل فرمود از آن مرحوم كه او را بستان انگورى بود در كنار شارع عام . چون خوشه مو در اول مرتبه خوردن رسيد، امر نمود به نگهبان باغ كه از يك كرت آن كه متصل است به شارع دست بردارند و به مترددين واگذارند كه هر كس از هرجا به آن جا عبور كند بر او مباح باشد و حاجت خود را از او بردارد، و جز دادن آب كارى به آن كرت نداشته باشند. چنين كردند و از آن وقت چيدن تمام انگور هر عابرى از ان خورد و برد و كسى به آن كارى نداشت . چون در آخر پاييز بناى چيدن شد و از همه كرت هاى باغ فارغ شدند، به احتمال آن كه در ميان مو شايد چيزى از نظر عابرين پوشيده و در ميان برگ ها خوشه مخفى شده باشد، به آن كرت رفتند. چون محصول آن را آوردند، چندين برابر ساير كرت ها انگور داشت و خوردن آن همه مترددين علاوه بر نكاهيدن چيزى از آن بر آن افزود. 📚كلمه طيبه ، ص 272. @zibastory
@zibastory 🔆پاداش شايان حاج على شاه بازرگان جمعى از اجله دوستان از مرحوم حاج على شاه حكايت كردند كه : در ايامى كه مال التجاره به مكه معظمه مى بردم ، در بين راه جوانى را كه از گرسنگى و برهنگى مى لرزيد ديدم . بر حالت او ترحم نموده چند قرص نان و يك پيراهن كرباس به وى دادم . بسيار خوشحال شده دعا كرد. بعد از سه سال مال التجاره اى به بيروت بردم . وارد گمرك شده ديدم معطلى دارد. اجناس را گذاشته بيرون آمدم تا براى چند ساعتى غذا خورده استراحتى نمايم . سپس به گمرك براى خلاصى اموال كوشش كنم . وارد بازار شدم . مى گشتم تا جاى مناسبى پيدا كنم . ناگاه شنيدم يك نفر مرا به نام صدا مى زند. پيش رفتم جوانى در نهايت جلال و زيبايى و وقار ديدم . سلام كرديم . دست مرا گرفت و به مغازه اى كه به همان جوان تعلق داشت وارد شديم و نشستيم . منشى و نوكرهاى متعدد مشغول كار و رفت و آمد بودند. چاى و شيرينى آوردند؛ خورديم . سپس جوان گفت : براى چه كار به اين ديار آمديد؟ گفتم : مال التجاره آوردم و در گمرك مى باشد. فورا يكى از شاگردها را صدا كرد و گفت : برويد به رئيس گمرك بگوييد: اين اجناس به ما بستگى دارد؛ هرچه زودتر رسيدگى كنيد و اجناس را مرخص ‍ نماييد. چند ساعتى گذشت . اموال را آوردند. پرسيد: مى خواهيد همين جا بفروشيد؟ گفتم : بله . چند نفر دلال را طلبيد و قلم قلم اجناس را به آن ها داد. به قيمت مرغوب امر فروش نمود. شب شد. با هم ديگر به منزل رفتيم . خانه منظم و دستگاه عالى و غذاى ملوكانه وى از هر تازه واردى جلب نظر مى كرد. شب را با نهايت خوشى و كامرانى به سر بردم صبح به مغازه رفتيم . دلال ها آمدند و اجناس را فروخته ، پول ها را نقد كرد و منفعت زيادى بردم . بسيار خوشوقت شدم . روز را به گردش در شهر و ديدن مناظر عالى و غيره با هم ديگر گذرانده شب به منزل آمديم . تمام اين مدت در فكر بودم كه اين جوان كيست و از كجا با من آشنا شده ؟ ولى بزرگى او مانع بود از سؤ ال حال مى شد. شب راخوابيدم . بامداد اجازه مرخصى خواستم . گفت : نمى شود؛ امشب را هم نزد ما باشيد. گفتم : عاليجناب ، حاضرم . لطف و مرحمت شما بر اين غريب بى نهايت است . لكن چون غريب كور است ، درست بندگى به خدمت شما ندارم . گفت : حق دارى مرا نمى شناسى . آيا يادت هست كه در راه مكه نان و لباسى به فقير برهنه اى دادى ؟ گفتم : آرى ؛ يادم آمد. گفت : من همانم كه دو سال قبل مرا به آن حال ديدى . با يك دنيا تعجب گفتم : خواهش دارم سرگذشت خود را بفرماييد كه باوركردنى نيست . گفت : آرى ؛ راست مى گويى ، ولى بشنو. من در آن ايام در سخت ترين روزهاى زندگانى خود به سر مى بردم و با يك رنج و تهيدستى به مكه مكرمه مشرف شدم . و در همان روزها بود كه تو نيز به من كمك كردى . يك روز خود را به پرده كعبه چسبانيده عرض حاجت به درگاه كريم بى نياز و پروردگار ساز نمودم . گفتم : تو خدايى ؛ غنى على الاطلاق . و من بنده و آفريده تو هستم . آيا سزاوار است كه گرسنه و برهنه شب و روز به سر برم ؟! (بارى ) مال حلال و جاه و جلال از درگاه خداى متعال مساءلت نمودم . در همان عرض حاجت ناگاه مردى روبه روى من آمده گفت : آيا ميل دارى نوكرى بكنى ، به شرط آن كه فقط لباس و خوراك تو را بدهم ؟ گفتم : آرزوى من همين است و ديگر خواهشى نخواهم داشت . با همديگر به منزل ارباب چند دقيقه اى خودم رفتم و در ملازمت او از شهر به شهر در خدمتش كمر بستم . چند روز گذشت يك روز با كشتى سفر كرديم . چون به مقصد رسيديم . از كشتى بيرون آمديم . اسباب را كول حمال داديم و دو عدد چمدان را كه يك لحظه از خود دور نمى داشت به دست من داد. به حمال گفت : از پيش برو و ما را به فلان كوچه و خيابان راهنمايى كن و خودش از عقب حمال ، و من هم دنبال او مى رفتيم . وارد بازار شديم ، ناگاه سقف بازار خراب شد. و بر سر مردم ريخت . ارباب و حمال هم در زير آوار رفتند، ولى به من آسيبى نرسيد، وقت را غنيمت شمرده سرم را زير انداختم و راه ديگر پيش ‍ گرفتم . و ابدا پشت سرم را نگاه نكردم . به مسافرخانه اى رسيدم . داخل شده اطاق گرفتم . لختى در فكر و حيرت فرو رفتم . سپس يكى از چمدان ها را زير و رو كردم . به زحمت قفل را شكستم . زيرا كليد آن در جيب ارباب ، و زير آوار مانده بود. چون چمدان را باز كردم ديدم . به به ! خدا بده بركت ! پر از اسكناس و پول هاى مملكت هاى مختلف . مبلغى پول برداشته به بازار رفتم رخت و لباس تاجرانه خريدم . حمام رفتم پوشيدم . نوكرى هم پيدا كردم ، و همان روز از آن شهر بيرون رفتيم و در بين راه مشغول خريد و فروش و تجارت گرديدم . تا آن كه قضا و قدر ما را به شهر بيروت انداخت . دلم ميل كرد كه اين جا بمانم . با بعضى تجار مشورت كردم . گفتند: اگر پول دارى مغازه فلان تاجر را بخر كه مى خواهند بفروشند.
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا پس از فوت به آسمان بردند و از من پرسیدند که چه آورده‌ای؟ داستان قبول شدن عمل آیت الله عبدالله گلپایگانی با تغییر نیت... @zibastory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی زیبا.. چرا فکر میکنید که خدا صدای شما رونمیشنوه... ببینید عااااااالیه ‌‌@zibastory •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔بترسیم از کسی که سکوت کرد وقتی دلش رو شکستی... 🌹اون بجای تو تمام حرفاش رو به خدا زد @zibastory •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🚫 ! 🚫 @zibastory 💠 جوانی از رفیقش پرسید : + کجا کار می‌کنی ؟ _ پیش فلانی + ماهانه چند می‌گیری ؟ _ 500 + همه‌ش همین ؟ 500 ؟ چطوری زنده‌ای تو ؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه ! خیلی کمه !!! 👈 یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد . صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد . قبلا شغل داشت ، اما حالا بیکار است . 💠 زنی بچه‌ای را به دنیا آورد . زن دیگری گفت : + به مناسبت تولد بچه‌تون ، شوهرت برات چی خرید ؟ _ هیچی ! + مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! 👈 بمب را انداخت و رفت . ظهر که شوهر به خانه آمد ، دید که زنش عصبانی است و ... کار به طلاق کشید و تمام . 💠 پدری در نهایت خوشبختی است . یکی می‌رسد و می‌گوید : + پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟!! 👈 صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند ... 📛 این است ، سخن گفتن به زبان شیطان❗️ در طول روز ، خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم : 🔸 چرا نخریدی ؟ 🔸 چرا نداری ؟ 🔸 چطور این زندگی را تحمل می‌کنی ؟ یا فلانی را ؟ 🔸 چطور اجازه می دهی ؟ ❗️ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد ، یا از روی کنجکاوی یا فضولی ... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم !!! ♦« کور » وارد خانه‌ی مردم شویم و « کـَر » از آنجا بیرون بیاییم ! @zibastory •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☄ در روز قیامت در مورد تربیت فرزندان و خصوصا سوال خواهد شد چه جوابی داری؟! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @zibastory
❤️ غبار کربلا مانع آتش فاضل کامل سید الواعظین مرحوم سید محمود امامی اصفهانی (رحمة اللّه علیه ) نقل نموده اند: یکی از خلفای بنی مروان اولاد دار نمی شد به مقتضای عقیده فاسد خود نذر کرد که اگر خدا پسری به او بدهد، او را بر سر راه زوّارهای حضرت سیدالشهدأ علیه السلام بفرستد، و آنها را به قتل برساند. اتفاقا بعد از مدّتی خداوند پسری به او عطاء می نماید، تا اینکه بزرگ میشود و به او وصیت می کند که باید بروی سر راه زوّارهای حسین علیه السلام و آنها را به قتل برسانی. پسر شبی در خواب دید قیامت است و ملائکه غلاض و شداد جمعی را می برند بسوی جهنّم، تا یک شخص را آوردند بکشند بسوی آتش، رسول خدا (ص ) به ملائک فرمود: اگر چه این مرد گناه کار است لیکن شما نمی توانید او را به جهنّم ببرید زیرا روزی به زمین کربلا می گذشت غباری از آن زمین بر بدن او نشسته است. عرض کردند: غبار را از او می شوئیم، حضرت فرمود: غبار را میشوئید امّا چشم او که به بقعه و بارگاه فرزندم حسین علیه السلام افتاده نمی شود که بشوئید. پس ملائکه عذاب او را رها کردند و ملائکه رحمت آمدند و او را به بهشت بردند. آن پسر از خواب بیدار شد و از قصد فاسد خود بر گشت و توبه نمود و فورا به زیارت آن حضرت رفت و زوار را حرمت و نوازش می کرد. ثمرات الحیوة . کرامات الحسینیه ج 1 ص 202. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @zibastory
حرکت عجیب یک گاو که جهان را در بُهت و حیرت فرو برد! این کلیپ بیش از 500 میلیون بازدید در سراسر جهان داشته😲 فیلمشو الان ببین👇👇 ╔◦•🌸◉🌿◉🌸•◦╗ @best_natur ╚◦•🌸◉🌿◉🌸•◦╝
1_15429661362.mp3
10.68M
گوش دهید و منتشر کنید. @zibastory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگر یک جایی بیچاره و گرفتار شدید بگید یا صاحب الزمان ادرکنی @zibastory استاد عالی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•