eitaa logo
مُنْتَظِران ظُہُور
360 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
4 فایل
🌹 أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج🌹 🔴 ارتباط با ادمین 👇 @shahid_irani_313
مشاهده در ایتا
دانلود
خلاصه‌ی عشق یعنی حسین :) ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @zohoor_iran
شهیدی که عاشق و فدایی حضرت امام حسن‌مجتبی علیه‌السلام بود ❤️تمام هم و غمش نشر معارف الهی و کمک به مستمندان بود، خود را فدایی حضرت امام حسن‌مجتبی می‌دانست و غربت حضرت دلش را به درد می‌آورد. آن‌قدر صبور بود که توهین‌های معلمش به شال و لباس عزای مولایش هم او را از مسیر حق منحرف نکرد و مانند اربابش امام مجتبی، دندان بر جگر گذاشت و اعتراضی نکرد. محمد آنقدر در مسیر حق ذوب شده بود که اسرار را می‌شنید، مستجاب الدعوه شده بود و با ایمان کامل شهادتش را طلب کرد. دعایش را که پذیرفتند، با غسل و لباس پاکیزه به دیدار معبودش رفت. شهيد محمد مهدوی ۱۶ بهمن ماه ۱۳۶۶ در شيراز چشم به جهان گشود. او فرزند اول خانواده بود. دانشجوی رشته مهندسی نفت بود و همزمان در دانشگاه پيام نور، رشته مديريت صنعتی و در دانشگاه علوم قرآنی غدير در رشته تفسير قرآن تحصيل می‌کرد. وی سرانجام در ۲۴ فروردین ۱۳۸۷، در حسينيه‌ی ره‌پويان وصال شیراز بر اثر بمب‌گذاری گروهک تروریستی تندر، به شهادت نائل آمد. 🌹شادی روح پاک شهدای حسینیه‌ی ره‌پویان وصال شیراز صلوات. ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @zohoor_iran
می‌گفت : اخـم‌،توی‌محـیطی‌کـه‌پراز نامحـرمه،خـیلی‌هم‌خـوبه :) ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @zohoor_iran
موقع خواب در کنار همسرم و فرزندم دراز کشیدم. احساس کردم حالم خوب نیست و قلبم درد می‌کند. فرصت اینکه همسرم را صدا کنم پیدا نشد، احساس کردم در حال مرگ هستم. روح از تمام بدنم خارج شد و برای یک لحظه بالای بدنم ایستادم! ترسیده بودم. شوهرم را صدا کردم، ولی متوجه نشد، با دستم میخواستم او را تکان دهم اما دستم از بدنش عبور کرد! بعد از لحظاتی به بالا کشیده شدم. من وارد عالم دیگری شدم که رنگ ها خیلی واقعی و زیبا بود. شخص دیگری را دیدم که دورتر از من ایستاده، در همین حال که محو تماشای اطراف بودم، یکباره دیدم فرشته بسیار زیبا و باجبروتی کنار من قرار گرفت! او به من گفت: زمان حسابرسی رسیده، همراه من بیا. خیلی ترسیدم. او مرا با خود به جایی شبیه یک سالن انتقال داد. در مقابل من کتاب قطوری باز شد که صفحات آن سفید بود. صدای آرامش بخشی شبیه صدای اذانی که از بلندگو پخش می شود مرا صدا کرد و گفت: بخوان. احساس کردم خداوند مرا صدا می کند، بار دیگر مرا صدا کرد و گفت: اقرا کتابک... به صفحات این کتاب چشم انداختم. در ميان نور سفيد كاغذ، چند سوال را دیدم که باید جواب می دادم. اولین آنها در مورد حجاب بود بعد تابلویی مقابل دیدگان من قرار گرفت و تمام لحظاتی که از خانه خارج می شدم را نشانم دادند. آخرین بار عصر همان روز آخر بود. من به جز چادر، از مقنعه و حتی آستین استفاده می کردم و مراقب بودم در مقابل نامحرم، دستورات دین را رعایت کنم. یک تیک تایید در مقابل حجاب من قرار گرفت. قرار شد سراغ بقیه اعمال بروند... 📙نسیمی از ملکوت ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @zohoor_iran
🔴 🔹 یـکی از حـسـرت های مـن، وجود اسراف بسیار در زندگی‌ام بود. من فهمیدم که اسراف فقط ضایع کردن نعمت های الهی مانند خوردنی ها و آشامیدنی ها نیست، بدترین نوع اسراف، تلف کردن وقت و عمر بود... چه روزهایی که فقط صرف خوردن و خوابیدن شد و هیچ کار درستی انجام ندادم... ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @zohoor_iran
منو بقیه‌ پس‌ زده‌ بودن هزار بار ؛ آقای امام حسین‌ بود‌ که‌ آدم‌ حسابم کرد . ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @zohoor_iran
مـاهمگی‌درحـال‌رفتن‌هستیم‌ولی‌از‌خدا‌بخواهیم کـه‌توفیقـی‌بدهد‌کـه‌اولـاً‌بـا‌شهـادت‌مـا‌را از این‌دنیـا ببرد، ثـانیاً‌مـا‌رابـا‌دوستـان‌شهیدمـان‌مح‍ـشورکـند . ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @zohoor_iran
روزگـاری‌خـواهدآمـد کـه‌مردم‌به‌گنـاه‌افتخـار وازپاکـدامنی‌‌تعجـب‌میکـنند . امـام‌عـلی‌ع 🌸🥀 نهج‌البلـاغه،خطبـهٔ‌۱۰۸ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @zohoor_iran
‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌بہ‌یکی‌ازرفقاگفتم؛ من‌کہ‌کربلانرفتم‌🥺 اما تو‌کہ‌رفتی‌یکم‌برام‌توصیفش‌کن بگوچجورجـاییہ؟! لبخندی‌زدوبادلتنگی‌گفت: -بهشت❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @zohoor_iran
انتظـار‌تمـام‌شد؛ پـاسدارِ‌شهـید‌احمد‌متـوسلیـان، اولیـن‌ایـرانیِ‌راه‌گشـای‌قـدس، به‌وطـن‌بر‌می‌گـردد:)) ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @zohoor_iran
باباش‌میگفت: توی‌شهرخانواده‌سرشناسی‌هستیم‌ هرجا‌میرفت؛میگفتن: پسر‌محمد‌نوریه🙂 اما‌حالا‌من‌هرجا‌میرم‌میگن: پدر‌ نوریه✨🍃 چه‌افتخاری‌ازین‌بالاتر؟ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @zohoor_iran