eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
58هزار عکس
59.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan ارتباط با خادم 👈 @mohebolMahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
😪 👌یادی از شهدای طلبه و روحانی 📝اوایل سال 60 بود. برای تشیع جنازه تعدادی از شهدا به دارالرحمه رفته بودیم؛ از مراسم، به اتّفاق مجتبی شروع کردیم به قدم زدن بین قبور شهدا؛👇 👤مجتبی حال و هوای عجیبی داشت. گفت: 《طلبه》 شوم. ☝️👈آن سال، سالِ سوم دبیرستان بود، چند ماهی به مدرسه رفت و بعد از دبیرستان خارج شد و شد طلبه؛👇 🔸همان اوایل طلبگی بود. به درخواست شهید حبیب روزی طلب، قرار شد طلوع آفتاب در گلزار شهدا، کنار مزار شهید سعید ابوالاحرار جمع شویم. هوا سرد بود و یخبندان. کسی که حاضر شد، مجتبی بود. حبیب که شروع کرد به صحبت، اشک های مجتبی هم شروع شد. 😭عجیب برای شهادت بی تابی می کرد. یک بار با هم از کنار قبر های تازه حفر شده رد می شدیم. به قبری خالی اشاره کرد و با حالی عجیب گفت: یعنی می شود این قبرِ من باشد! 🔺به اتفاق مجتبی و چند نفر از دوستان برای تفریح رفتیم منطقه سبزپوشان چند تا از بچه ها تصمیم گرفتیم که بریم سرچشمه که صد متری با محلّ اسکان فاصله داشت. به نزدیکی چشمه که رسیدیم متوجه صدای گریه ای شدیم که در کوه می پیچید. ایستادیم. صدای مجتبی بود. در گوشه ای خلوت، تنها و بلند اشک می ریخت و از خداوند طلب شهادت می کرد. حدود بیست دقیقه این اشک ریختن ها در برابر پروردگار ادامه داشت...  ⚫️عبادتش را هميشه مخفى می كرد. يك روز وضو گرفته بودم تا نماز بخوانم، وارد حجره شدم. ديدم مجتبى سر به سجده دارد و گريه می ‏كند. وقتى وارد شدم با وجود اينكه خيلى سعی می کرد كسى متوجّه نشود، امّا نتوانست جلوى خودش را بگيرد و صداى گريه‏ اش را قطع كند. مشغول نماز شدم، من نماز مى‏ خواندم و او همچنان اشک می ریخت. نمازم که تمام شد نشستم، براى اينكه ماجرا را تمام كند لبخندی زد و با خنده از حجره خارج شد... ✅✅ ادامه دارد......... 📩 📩 🍂 لطفا کانال را به دوستان طلبه خود معرفی نمایید🌹 ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ 🔰کانال 🔰 👇👇👇👇👇 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3841589265C7f79dcd393