eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
59.7هزار عکس
61.1هزار ویدیو
1.3هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ظهور نزدیک است
11.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️حاج قاسم سلیمانی می گفت: در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا (رهبری) گفتن به بچه‌های حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن. 🔺از رادیو و تلویزیون حزب الله و مناره‌های مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد! ⁦🤲🏻⁩ در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن برای برطرف شدن بیماری چه اتفاقی افتاد؟؟ ❗️⁩چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁦!؟ 🌹ظهور نزدیک است .... گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
هدایت شده از ظهور نزدیک است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشک نریز آقاجان، ما همه قاسم سلیمانی هستیم. وصیت : حضرت آیت الله خامنه ای را و میبینم را بر سایر امور ترجیح دهید الهی بمیرم که از نزدیکترین افراد به حضرت آقا بود بر غریبی و مظلومیت ایشون تاکید کرده 📭 جهت سلامت و تعجیل فرج عجل الله تعالی فرجه الشریف و سلامتے و شفای همه بیماران و رفع بلا و گرفتارے 🦋•• به عشق حضرت آقا لطفا نشر دهید... 🌹ظهور نزدیک است .... گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 @zohoore_ghaem https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 ابراهیم مۍگفت: برای رفع گرفتارے ها با دقت را بگویید...♥️🌿 ─═┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅┅─ @zohoore_ghaem
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره ای شنیدنی از حاج آقای قرائتی😊 ─═┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅┅─ @zohoore_ghaem
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡 از کجا بفهمم فکری که الان توی سرمه، از سوی شیطانه یا از سوی فرشته‌ها ؟! instagram.com/ostad.shojae1
─═┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅┅─ @zohoore_ghaem
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
4_6028605341514598915.mp3
11.29M
۱۳ ❓چرا بعضی وقت‌ها، با اینکه علم و اطلاعات لازم، برای تصمیم‌گیری درست را داریم، در انتخابمان اشتباه می‌کنیم و بعد، پشیمان می‌شویم؟! ❓چرا برخی محققان علوم تجربی، به جای اینکه طی پژوهش‌هایشان، با مشاهده‌ی خلقت بدیع خداوند، روز به روز به او نزدیک‌تر شوند، به مرتبه‌ی کفر و انکار او می‌رسند؟! 💢این دو پرسش، یک پاسخ مشترک دارند! @Ostad_Shojae
زمین را در مقایسه با سیارات و ستاره ها ببینید تا به عظمت خلقت پی ببرید! ➰سیاره مشتری ۱۳۰۰ زمین را در خود جای می‌دهد. ➰خورشید ۱۰۰۰ سیاره‌ی مشتری را در خود جای می‌دهد! ➰ستاره‌ی یو وای اسکوتی، ۴۹۰۰۰۰۰۰۰۰ خورشید را در خود جای می‌دهد! ➰ستاره‌ی یو وای اسکوتی را در کنار سیاه چاله‌ی Ton 618 ببینید، این سیاه چاله ۴۳۰۰۰۰۰ یو وای اسکوتی را در خود جای می‌دهد! ✍اینها همه برای انسان خلق شده!! کمی بیندیشیم🤔 ─═┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅┅─ @zohoore_ghaem
📖 🧕 ✍دوران پهلوی رو ندیده و درک نکرده‌ام اما گاه خاطراتی از اطرافیانم می‌شنوم که بازگو کردنش خالی از لطف نیست. 🧕مادرم می‌گوید: ١٤ ساله بودم که ازدواج کردم. دو خواهر شوهر ٧ و ٨ ساله در خانه داشتیم. تابستان بود و روستای محل زندگی‌مان داشت مقدمات آماده‌سازی یک مدرسه ابتدایی را تدارک می‌دید. موجی از شادی و شعف اهالی روستا و بخصوص بچه‌ها را فرا گرفته بود. آنها برای رفتن به مدرسه، سر از پا نمی‌شناختند. روزشماری کودکان، واقعا دیدنی و وصف‌ناپذیر بود. بالاخره آن تابستان گرم و انتظار کشنده‌اش به پایان رسید و ماه مهر، آغوش خنک و پاییزی‌اش را به روی بچه‌ها گشود. دختر و پسر با بدرقه گرم خانواده راهی مدرسه شدند. روزها می گذشت و بچه ها با شوق و ذوق درس می‌خواندند. مدیر مدرسه که آقایی جوان بود همراه زن و فرزندش در همان مدرسه زندگی می کرد. خانمِ آقای مدیر یک فرش ٦ متری روی دارِ قالی داشت و هر دانش آموزی مجبور بود روزانه یک ساعت برای همسر مدیر فرش ببافد و الا از رفتن به سر کلاس محروم می‌شد. بچه‌ها هم از سر ناچاری به راحتی با این مسئله کنار آمده بودند و برایشان اهمیتی نداشت. یک روز خواهر شوهرم با ناراحتی از مدرسه به خانه آمد و گفت: آقای مدیر ما را مجبور می‌کند که برایش برقصیم و من از این کار خوشم نمی‌آید. همه از شنیدن این خبر شوکه شدیم. نرم نرمک، خبر در روستا دهان به دهان چرخید اما کسی جرأت اعتراض کردن نداشت. به همین علت اکثر اهالی روستا از جمله پدرشوهرم مانع رفتن دخترانشان به مدرسه شدند. 🧕آن شب سرد زمستانی که زندایی همراه دخترخوانده‌اش به خانه‌مان آمده بود، برای چندمین بار خاطره عجیبش از دوران پهلوی را برایمان بازگو کرد. او می‌گفت: آن موقع ما در شهرکرد زندگی می‌کردیم و من کلاس پنجم دبستان بودم. در کنار درس و مشق، مجلس رقص و پایکوبی در مدرسه‌مان همیشه برقرار بود. یک روز مدیر مدرسه با خوشحالی گفت: ماه آینده تولد اعلیحضرت است و ما دستور داریم که زیباترین و شیک‌پوش ترین دخترهایی را که رقص بلد باشند، برای این مراسم به تهران اعزام کنیم. صدای هورای دانش آموزان پنجره‌های سالن را لرزاند. اکثر دانش‌آموزان دوست داشتند، اعلیحضرت را از نزدیک ببینند. از آن روز به بعد تمام هم و غم ما تمرین رقص بود تا اینکه بالاخره روز موعود فرا رسید. دانش‌آموزان سر صف، منتظر اعلام اسامی بودند. استرس و اضطراب در صورت‌ها موج می زد. اسم هر دانش آموزی که خوانده می‌شد صدای کف و هورای بچه‌ها به هوا برمی‌خاست. کم کم داشتم ناامید می‌شدم، اما بالاخره اسم من هم به عنوان آخرین نفر اعلام شد. از فرط خوشحالی جیغ کشیدم. آن موقع اعتقادات مذهبی عمیقی نداشتم و از اسلام فقط یک نماز و روزه را بلد بودم. همراه دوستان و مدیر مدرسه، حدود ٢٠ نفر بودیم که یک روز قبل از تولد شاهنشاه وارد تهران شدیم. جشن باشکوهی برپا بود. ریخت و پاش‌ها و همهٔ آنچه که آنجا می‌دیدیم، برایمان باورکردنی نبود. گویی آن منطقه قطعه‌ای از بهشت بود. آن روز در جشن تولد شاه همراه دوستانم رقصیدم اما نفرتی از شاه و درباریان در دلم و سوالاتی در ذهنم جرقه زد. _چرا باید مردم شهر من و شهرهای دیگر در آن وضعیت اسفناک و با کمترین امکانات بهداشتی و رفاهی زندگی کنند اما شاه و خانواده‌اش در این باغ بهشتی؟ _چرا باید این همه تفاوت بین سبک زندگی ما و شاهنشاه وجود داشته باشد؟ _چرا او و خانواده‌اش در کاخ زندگی کنند و ما مردم در ویرانه‌هایی به نام خانه؟ هر روز به این پرسش‌ها می‌اندیشیدم اما پاسخی برایشان نمی‌یافتم جز سایه‌هایی از نفرت که بر لایه‌های ذهنم شتک می‌زد. سرانجام همین نفرت باعث بیداری و پیوستنم به طرفداران امام خمینی ره شد. ✍بارقه bareghe.blog.ir
از توصیه‌هاے ڪلیدے براے داشتن یڪ زندگے مومنانه: هر وقت در زندگےات گیرے پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا ڪرده است؛ زود برو با او خلوت ڪن و بگو با من چه ڪار داشتے ڪه راهم را بستی؟ هر ڪس گرفتار است، در واقع گرفته‌ے یار است.