فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ حرمم...❤️🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرش برات میمیرم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گف حر برو کنار ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-صلیاللهعلیکیااباعبدالله❤️🩹-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به امام رضا میگم حرفامو❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدتون مبارک😃✨❤️🔥
#ࢪمان_دختࢪعموۍچآدࢪۍمن👀🕊!
#پارت_4
#یاس
با دیدن اتوبوس که داشت داد می زد تهران تهران سریع سمت ش رفتم .
خواستم سوار بشم که گفت:
- خانوم بلیت؟
به صف بلیت ی نگاه کردم که شلوغ بود و گفتم:
- پول شو دو برابر می دم .
و از کیف پولم بهش دادم و سوار شدم.
اخرای اتوبوس نشستم دو نفر کم داشت یکم طول کشید تا اومدن .
از استرس ناخون هامو کف دستم فرو می کردم ای کاش زود تر راه بیفته.
بلخره راه افتاد و نفس راحتی کشیدم و به صندلی تکیه دادم.
ولی ۵ دقیقه نشد وایساد!
در باز شد و پاشا اومد بالا و گفت:
- سلام فکر کنم همسر من اشتباهی سوار این اتوبو..
و من و دید به من اشاره کرد و گفت:
- بعله اوناهاش.
دلم می خواست مهو شم.
بلند شدم و گرنه قطعا ابرو ریزی راه می نداخت.
پایین اومدم و سمت ماشین رفتم نشستم و درو کوبیدم.
پاشا هم نشست و راه افتاد و گفت:
- مگه جوجه مذهبی ها هم دروغ می گن؟
حوصله کنایه شنیدن نداشتم و گفتم:
- به شما ربطی نداره!
روی فرمون کوبید که از ترس پریدم و داد کشید:
- بسه دیگه تمام کن این مسخره بازی هاتو هی فرار می کنی عین بچه ها! خودت هم خوب می دونی زمین و زمان بگن نه تو اخرش مال منی! پس بهتره تمام کنی مسخره بازی هاتو اون روی منو بالا نیار!
اگر چیزی می گفت فقط می زدتم .
ساکت شدن و ترجیح دادم تا یکم جو بخوابه.
همیشه فکر می کردم همسرم یه پسر مذهبیه! و حالا!
بغض کرده بودم و دیگه حرفی نزدم کاری هم نمی تونستم بکنم!
پیش یه سوپر مارکت وایساد و پیاده شد درهای ماشین و قفل کرد و رفت توی سوپر مارکت.
با دست های پر برگشت و دروغ چرا حسابی دلم هوس هل و هوله کرده بود.
نشست و گذاشت شون روی پام و شادی نه انگار همون دیو دو سر قبل بود گفت:
- بیا به قول خودت ناهار که نذاشتم بخوری بخور.
منم با پرویی پاستیل و باز کردم و شروع کردم به خوردن.
بعد یکم گفت:
- تک خوری بیشتر بهت می چسبه اره؟
هوفی کشیدم من از این خجالت می کشم این هی می خواد سر بحث و باز کنه!
لب زدم:
- چی می خورید؟
با حرص خاصی گفت:
- واسه چی منو جمع می بندی مگه من چند نفرم؟ چیه نامحرتم؟ نترس امشب هر طور شده محرم ت می شم!
خودمم مطمعن بود چه به خوشی چه به زور این اتفاق می یوفته!
جواب شو ندادم که گفت:
- بستنی می خورم خانوم چادری!
بستنی و باز کردم و طوری گرفتم که دستم به دست ش نخورده اونم هوفی کرد و ازم گرفت.
خیلی خسته بودم