مداحی آنلاین - بانوی صبر - استاد عالی.mp3
806.7K
🏴 #پادکست #محرم
♨️بانوی صبر...
👌#سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #عالی
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#پیامبرڪربلاےعشق💔
آن ڪسے ڪه همہاش گریہے عاشورا بود
آب مےدید بہ یاد جگرسقا بود
چشمایش همہ شب هیأٺ واویلا داشٺ
تانفس داشٺ فقط گریہ ڪن بابا بود
#شهادت_امام_سجاد(ع)🥀
#تسلیٺ_باد🏴
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
مداحی_آنلاین_ترک_رو_لبام_از_خجالتم_حمید_علیمی.MP3
4.92M
🔳 #شهادت_امام_سجاد(ع)
ترک رو لبام از خجالتم میسوزه
بزار بهت بگم زخم غیرتم میسوزه
🎤 #حمید_علیمی
#السلام_علیک_یا_سیدالساجدین_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
༻﷽༺
او #سیدالبڪاء حسینیہے خداسٺ
گریہ #سپاه او شد و پا در رڪاب شد
صفحہ بہ صفحہ ادعیہهاے #صحیفہاش
ناگفتہهاے #مرثیہ بود و #ڪتاب شد
#یازین_العابدین_ع💔
#وارث_غربٺ🍂
#ابن_الارباب💔
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
#داغدار_کربلا🍁
چهل سال بر سر در خانہ ے تو
■بہ جز پرچمِ ڪربلا پرچمے نیست
تو یعقوبے و پلڪِ مجروح دارے
■چهل سال گریہ، زمانِ ڪمے نیست
#السلام_علیک_یا_سیدالساجدین_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
مداحی_آنلاین_روضه_امام_سجاد_محمود_کریمی.mp3
13.61M
🔳 #شهادت_امام_سجاد(ع)
روضه امام سجاد علیه السلام
هر سال از راه دور میومد مدینه
🎤حاج #محمود_کریمی
#السلام_علیک_یا_سیدالساجدین_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
#زیارتنامه_امام_سجاد_ع
آیت الله مشکینی:
مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و شما آن امام را زیارت نکنید
⚫️ #شهادت_امام_سجاد_ع
#تسلیت_باد
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی 853 ✨آیه دوم «و
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
@zohoreshgh
❣﷽❣
🌷 #مهدی_شناسی ۸۵۳🌷
🌿شرح قرآنی دعای ندبه🌿
🔶فراز سی و یکم
🍀أَیْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِیَاءِ وَ مُذِلُّ الْأَعْدَاءِ؛
کجاست آنکه دوستان را عزیز و دشمنان را ذلیل خواهد کرد؟🍀
💠بخشی دیگر از چشم انداز حکومت عدل مهدوی در این فراز به تصویر کشیده شده است.
💠این تصویر به عزت یافتن مؤمنان و ذلیل شدن دشمنان در سایه حکومت حضرت بقیة الله مربوط است، چنانچه امام رضا علیه السلام در بخشی از صفات امام در حدیث معروف خود میفرماید: «إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِین». در قرآن کریم آیات فراوانی درباره عزت مؤمنان میتوان یافت که میتوانید به آنها مراجعه کنید اما به طور خلاصه بدانیم که «عزّت» به معنای نفوذناپذیری است. خداوند، پیامبر و مؤمنان هم این گونه هستند: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» و مکتب نیز از همین عزّت برخوردار است: «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ».
🔶فراز سی و دوم
🍀أَیْنَ جَامِعُ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی أَیْنَ بَابُ اللَّهِ الَّذِی مِنْهُ یُؤْتَی؛
کجاست گردآورنده سخن بر پایه تقوا، کجاست در راه خدا که از آن آمده شود؟🍀
💠در این فراز دو ویژگی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف معرفی شده که یکی از آنها به حکومت وی مربوط است؛ ازجمله: متحد کردن مردم بر محور خدا و تقوای الهی و دیگری به ویژگی شخصیتی ایشان مربوط است که محل ورود انسانها به سوی خداوند هستند و البته این دو ویژگی - که توضیح آن خواهد آمد - با هم ارتباط دارند.
✅نکتهها
🔺۱. امام رضا علیه السلام درباره ویژگیهای امامان معصوم علیهم السلام فرمود: «نَحْنُ کَلِمَةُ التَّقْوَی وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَی؛ما نمونه پرهیزگاری و ریسمان محکم الهی هستیم».
🔺۲. قرآن کریم دستور میدهد: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا». امروز، در دنیا گروههایی گرد هم جمع میشوند و تشکّلهایی به راه میاندازند: از جمله: تشکّل شغلی و حرفه ای مانند: تشکّلات دانشجویی و اصناف؛ تشکّل جنسی مانند: تشکّلات بانوان، جوانان؛ تشکّل نژادی مانند: سیاهان، اسرائیل؛ تشکّل منطقه ای و اقلیمی مانند: تشکّلهای آسیایی؛ تشکّل سرمایه ای و اقتصادی مانند: بانک جهانی یا سازمان اوپک (نفت) ؛ تشکّل قبیله ای مانند: کردها و عربها درحالی که تمام تشکّلهای بشری، ریشه ی عمیق علمی و فطری و معنوی ندارند و تک بعدی هستند؛ اما اسلام، محور تشکّل را حبل اللّه: «و اعتصموا بحبل اللّه
سرمایه اصلی تشکّل را ایمان میداند: «یا ایّها الذین آمنوا ادخلوا فی السّلم کافة»؛زیرا صلح و آشتی در مبانی، فقط در سایه ایمان است.
🔺۳. امام باقر علیه السلام فرمود: «ما همان حبل الله هستیم که آیه فرمود: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» و فرمود منظور از آیه «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً» همانا ولایت ما ائمه است.
بنابراین، در جامعه اسلامی فرمان و حکومت از آن خداست باشد و هیچ سلیقه شخصی، حزبی، نژادی، قبیله ای و مانند آن در این امر دخالتی ندارد.
🔺۴. اگر در این فراز آمده است که ولی عصر مردم را بر محور تقوا جمع میکند و از تفرقه نجات میدهد، حقیقت این تقوا همان پذیرش امامت معصومین و اطاعت از رهبر آسمانی است؛ چرا که در قرآن از زبان انبیای الهی این ملازمت تصریح شده و چنین آمده است:
«وَ لَمَّا جاءَ عِیسی بِالْبَیِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَةِ وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ؛ و چون عیسی همراه با دلایل روشن (و معجزات) آمد، گفت: همانا من برای شما حکمت آوردهام (و آمده ام) تا بعضی از آنچه در آن اختلاف میکنید برای شما بیان کنم. پس از خداوند پروا و مرا اطاعت کنید».
معلوم میشود که اولاً، رفع اختلافات دینی از اهداف انبیا بوده و ثانیاً، تقوا و اطاعت از رهبران الهی، تضمین کننده وحدت اجتماعی است. این نکته پر اهمیت از تکرار عبارت: «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُون» در آیات دیگر از جمله در هشت مورد در سوره شعراء از زبان پیامبران مختلف نیز استفاده میشود.
#مهدی_شناسی
#قسمت_853
#شرح_دعای_ندبه
#امام_زمان عج
#استاد_قرائتی
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ چگونه میشود به مقام «منّا اهل البیت» رسید؟
و در زمرهی این خانواده به حساب آمد...
#کلیپ #استاد_شجاعی
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فداییها رو میخرن!.mp3
7.76M
🏴 امام حسین علیهالسلام روزی که از مکه خارج شدن گفتن من «باذل» میخوام، یعنی فدایی ...
فدایی یعنی چه؟
امروز ما چه چیزی برای فدا کردن برای امام عصر داریم ؟
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #استاد_رفیعی
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
قرب به اهل بیت ۱۵.mp3
14.13M
💔 احساس تنهایی، یاس، شکست، افسردگی، پوچی، عقدهها و کینهها و ...
نشانهی عدم تقرب انسان به غیب (الله/ خانواده آسمانی و ...) است!
چگونه باید جبرانش کرد؟
مجموعه #قرب_به_اهل_بیت (علیهماالسلام) ۱۵
#استاد_شجاعی | #استاد_صفایی_حائری
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓🏴آیا هرگونه عزاداری، زمینه ساز ظهور است!؟
❌ممکن است عزاداری یک مسجد و یا یک هیات، مانع ظهور باشد!
👈لبیک یا مهدی و لبیک یا حسین، ترازی از آمادگی فردی و اجتماعی میخواهد.
🎙استاد ملایی
#محرم
#امام_حسین
#امام_زمان
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی استاد_رائفی_پور
♻️فیلم معجزه تربت سیدالشهدا علیه السلام که در ظهر عاشورا تبدیل به خون میشود...
✅ #به_اشتراک_بگذارید
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۱۸ #قسمت_هجدهم🎬: جلوی در ساختمان رسیدند، یکی از مردانی که لباس نیروهای بعثی را به تن داش
#دست_تقدیر ۱۹
#قسمت_نوزدهم 🎬:
افسر بعثی نگاهی به پیش رویش کرد و با دیدن چندین مرد که همه با روی بسته و چوب و چماق در دست به او چشم دوخته بودند، آب دهانش را قورت داد و پایش را از درگاه هال بیرون گذاشت و همانطور که نگاه به مردان روبه رویش می کرد و طوری وانمود می کرد که نترسیده گفت:چ..چی شده؟ چه خبرتان هست؟ افسار پاره کرده اید؟!
در این هنگام مردی قوی هیکل، همانطور که چماق را کف دستش می کوبید گفت: این سوال ماست! شما چه خبر دارید که مانداریم؟! انگار افسار پاره کردید؟! ننه مرضیه، این پیرزن زجر کشیده و بی دفاع چکار کرده که نصف شب به خانه اش هجوم آورده اید هااا؟! ببینم صدام حسین چه نقشه ای در سرش دارد، نکنه میخواد عراق را از مخالفانش پاکسازی کنه و از شهر نجف و محله های شیعه نشین شروع کرده؟ و بعد صدایش را بالاتر برد و گفت: تا از زندگی مرخصتان نکردیم از اینجا مرخص شوید فورا...
افسر بعثی که انگار این حرکت برایش سنگین آمده بود، اسلحه کمری اش را کشید و ان مرد را نشانه رفت و گفت: گم شوید تا یکی یکی شما را از دم تیر نگذراندم، ان مرد و همراهانش هیچحرکتی نکردند و در این هنگام، صدایی از بالا توجهشان را به خود جلب کرد، مردی در تاریکی روی پشت بام دراز کشیده بود و با اسلحه ای افسر بعثی را نشانه رفته بود فریاد زد: حرکت اضافی کنی، مغزت توی دهنت خواهد بود.
افسر بعثی نگاهی به پشت بام کرد و با دیدن لوله تفنگ که او را نشانه رفته بود، اسلحه اش را پایین آورد، به راننده ابو معروف اشاره کرد و گفت: برویم و در یک چشم بهم زدن خود را بیرون خانه انداختند و همینطور که بیرون می رفتند زیر لب گفت: خاک بر سرت! ببین ما را توی چه مخمصه ای انداختی، اصلا آن کسانی که می گفتی هم اینجا نبودند، اگر از طرف ابومعروف نبودی همین الان یک گلوله توی مغزت خالی می کردم.
راننده که خودش هم ترسیده بود گفت: ن..نمی دانم کجا پنهانشان کردن، اما حسی به من می گوید، ان دو زن در همین خانه بودند.
افسر نگاه تندی به راننده کرد وگفت:احمق! به خاطر احساساتت مارا به اینجا کشاندی؟!یعنی مطمئن نبودی؟! و بعد سری تکان داد و گفت: خودم تمام رفتار و کردارت را به ابو معروف گزارش می کنم.
راننده سری پایین انداخت و گفت : و اما من تا ان دو زن را پیدا نکنم از نجف تکان نخواهم خورد چون می دانم برگشتنم به معنای مرگم به دست ابو معروف است..
آن دو سوار ماشین شدند و حرکت کردند و در تاریکی شب گم شدند.
مردی که از دور آنها را تعقیب می کرد، خود را به خانه ننه مرضیه رساند و صدا زد: رفتند...رفتند.
و با این حرف مردان داخل خانه که اینک با ننه مرضیه و عباس اختلاط می کردند، خنده ای سردادند و باهم گفتند: خدا را شکر..
ننه مرضیه از همه تشکر کرد، چون می خواست زودتر به داخل خانه رود و خبری از میهمانانش که هنوز کسی از وجودشان باخبر نبود بگیرد و زخم های عباس هم ببندد.
مردها یکی یکی خدا حافظی کردند و بیرون رفتند و تنها همان کسی که روی پشت بام بود ماند، او کسی جز ابو حیدر نبود، خود را به پله های گلی که به حیاط می خورد رساند و پایین آمد.
بعد به طرف ننه مرضیه آمد و گفت: ننه، دفعه اول من متوجه حضور این دو مرد شدم، آنها را داخل کوچه دیدم، گویا صحبت دو زن بود که از چنگ یکی از گردن کلفت های بعثی گریخته بود و وقتی عباس را با آن وضع دیدم، فورا به خانه رفتم، اسلحه ام را برداشتم و بقیه را خبر کردم تا به کمکمان بیایند و بعد صدایش را آهسته تر کرد و ادامه داد: معلوم است آن دو زن برایشان مهم هستند، اینها به این راحتی دست بردار نیستند، به خدا قسم اگر این اتفاق در شهری به غیر از نجف افتاده بود، تک تک خانه ها را می گشتند تا آن دو زن را پیدا کنند، اما در شهر نجف که اکثرا مسلمان و شیعه هستند دستشان کوتاه است و باید دست به عصا راه بروند.
ننه مرضیه سری تکان داد و ابو حیدر گفت: می خواهم با عباس صحبتی مردانه داشته باشم.
ننه مرضیه ابو حیدر را به داخل برد و گفت: من صحبت مردانه و زنانه نمی فهمم، هر چه هست در حضور خودم بگو، فراموش نکردی که عمری ننه مرضیه مانند یک شیرمرد مراقب شما شیربچه های محله بوده تا به این سن رسیدید و با زدن این حرف هر سه به داخل خانه رفتند.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۱۹ #قسمت_نوزدهم 🎬: افسر بعثی نگاهی به پیش رویش کرد و با دیدن چندین مرد که همه با روی بست
#دست_تقدیر ۲۰
#قسمت_بیستم🎬:
هر سه وارد هال شدند، ننه مرضیه که از کودکی ابو حیدر را بزرگ کرده بود و مثل چشمهایش به او اعتماد داشت، پیش روی او به سمت اتاق مهمانخانه رفت، در را باز کرد و گفت: کجا هستید عزیزان من؟!
اوضاع امن و امان است،بیایید بیرون.
محیا و رقیه هر دو از پشت کپه رختخواب بیرون امدند و ننه مرضیه لبخندی زد و گفت: آفرین! خیلی باهوشید و البته خدا هم کمکتان کرد و انگار مولا علی نمی خواست من شرمنده مهمانانش شوم و بعد اشاره به بیرون کرد و گفت: بیاید بیرون تا ببینیم موضوع از چه قرار بوده..
محیا و رقیه داخل هال شدند و همانطور که سلام می کردند نگاهی به صورت متورم و خونین عباس کردند، نگاهشان رنگ شرمساری گرفت و رقیه با بغضی در گلو گفت: ببخشید که باعث عذابتان شدیم، کاش قلم پایمان می شکست و....
ننه مرضیه به میان حرف او دوید و گفت: دیگر ازاین حرفا نزن، اتفاقا عباس خیلی خوشحال هست که توانسته خدمتی به همسایگان امام رضای غریب بکند و بعد رو به عباس گفت: این از خدا نشناس ها از کجا متوجه حضور اینها در خانه ما شدند؟!
عباس آب دهانش را قورت داد و همانطور که به ابوحیدر نگاه می کرد گفت:من چیزی نگفتم، فقط از چند جا پرس و جو کردم که چگونه سریع و بدون اتلاف وقت میشه به طرف ایران برویم، انگار اون مردک متوجه خواسته من شده بود و مرا تعقیب کرده بود و چون من به مکان هایی می رفتم که کارشان رد مردم به طرف ایران بود، بهم شک کردن که نکنه پای دو زن فراری در بین باشه و...
در این هنگام ابوحیدر سری تکان داد و گفت: بی احتیاطی کردی عباس! وقتی می دانستی این دو زن اینقدر برای مقامات بعثی مهم هستند، نمی بایست بی گدار به آب بزنی.
عباس نگاهی به رقیه که به گلهای رنگ رفته قالی چشم دوخته بود انداخت و گفت: من میدانستم مردی در تعقیب آنهاست اما نمی دانستم طرف مقابلشان یکی از گردن کلفت های حزب بعث هست و بعد صدایش را بلند تر کرد و گفت: آنها از ابو معروف حرف میزدند...
ابو حیدر با شنیدن این اسم دهانش از تعجب باز ماند و رو به رقیه و محیا گفت: شما دو زن جوان و شیعه و ایرانی را با این جنایتکار چه کار است؟
رقیه همانطور که سرش پایین بود با لحنی شرمسار گفت: من اصلا ابومعروف را درست نمی شناختم ما میهمان ابو حصین برادر شوهرم بودیم اما انگار ابومعروف برای دخترم محیا نقشه داشت و...
ابو حیدر که با شنیدن این حرف تا عمق مطلب را گرفته بود گفت: که اینطور! باید بگویم طبق تعاریفی که از این روباه مکار شنیده ام مگر اراده به انجام کاری نکند و تا به هدفش نرسد دست بردار نیست، پس حالا که طرفتان ابو معروف است باید با احتیاط بیشتری عمل کنید، من پیشنهاد میکنم تا شرایط رفتن به ایران مهیا می شود، جایتان را تغییر دهید و مدتی پنهان شوید.
عباس که انگار دلش نمی خواست میهمانانش بروند گفت: اما ...
ابو حیدر گفت: اما و اگر ندارد باید این کار را کرد.
ننه مرضیه که پیری دنیا دیده بود حرف ابو حیدر را تایید کرد وگفت: آخر چگونه این دو زن را از این خانه بیرون ببریم ؟ آنها احتمالا ما را زیر نظر دارند و سوال دوم اینکه آنها را کجا ببریم؟
ابو حیدر لبخندی زد و گفت:...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۲۰ #قسمت_بیستم🎬: هر سه وارد هال شدند، ننه مرضیه که از کودکی ابو حیدر را بزرگ کرده بود و
#دست_تقدیر ۲۱
#قسمت_بیست_یکم🎬:
ابو حیدر لبخندی زد و گفت: نبینم ناراحت باشی ننه مرضیه! مگه پسرت ابوحیدر مرده که...
ننه مرضیه لبخندی زد و گفت: خدا نکنه، خدا پدر و مادرت را بیامرزه پسرم، حالا چکار کنیم.
ابو حیدر نگاهی به رقیه و محیا که همچنان ساکت به زمین چشم دوخته بودند کرد و گفت: این خانم ها هم مثل خواهر و دختر خودم، بیان پیش من و ام حیدر، از وقتی بچه ها رفتن پی زندگیشون ما هم حسابی تنها شدیم، میتونن از پله های پشت بام بیان بالا رو پشت بام، خونه ما هم که پشتش چسپیده به خونه شما راحت میتونن بیا اونور، در خونه ما از کوچه بعدی باز میشه و اون مردک اصلا به ذهنش خطور نمی کنه اونجا را زیر نظر بگیره، از طرفی من چند تا دوست دارم که می تونن برای رفتن به ایران کمکشون کنن، فردا میرم پیششون ببینم چه می کنن...
ننه مرضیه که انگار چشماش برق می زد گفت:ببین مادر، من و عباس هم می خوایم ایران بریم و بعد صدای بغض دارش را پایین آورد و ادامه داد: نذر دارم برم حرم امام رضای غریب! باید نذرم را ادا کنم میترسم بمیرم و نتونم...
حیدر به میان حرف ننه مرضیه پرید و گفت: ان شاالله صد سال سایه تان بالا سر ما هست، به به، چی از مسافرت اونم زائر خراسان شدن بهتر!
باشه من فردا میرم و خبری میگیرم
ننه مرضیه با چشمانی پر از محبت به ابو حیدر نگاه کرد و گفت: خدا ازت راضی باشه، یکدفعه مثل عباس نری کلاه بیاری و با سر برگردی هااا
ابو حیدر نگاهی به چهره متورم عباس کرد و گفت: من اینقدرا ناشی نیستم ننه، قول میدم چنان بی صدا از مرز ردتون کنیم که خودتون هم نفهمین و با زدن این حرف از جا بلند شد و رو به رقیه و محیا گفت: خوب خواهرای گلم، مثل اینکه مولا علی میخواد برکت پذیرایی از میهمانانش را به من بده، پاشین وسایلتون را بدین به من و از تاریکی شب استفاده کنیم و با هم بریم خونه ما...
رقیه و محیا از جا بلند شدند و رقیه همانطور که با نگاه و کلامش از عباس و مادرش اجازه می گرفت گفت: اگر آقا عباس و ننه مرضیه اجازه بدن ما حرفی نداریم و بعدش اینکه ما جز همین چادر سر و لباسای تنمون وسایلی نداریم.
و بعد رو به عباس گفت: ببخشید آقا عباس، به خدا من شرمنده شما شدم، به خاطر ما خیلی اذیت شدین، ان شاالله هر چی از خدا می خوایین به حق مولا علی نصیبتون کنه.
عباس با شنیدن این دعا، نگاهی از زیر چشم به رقیه کرد و همزمان با اینکه آه کوتاهی می کشید گفت: ان شاالله شما هم حاجت روا بشید و دیگه از این حرفا نزنین، من کاری نکردم، از طرفی قراره همسفر باشیم و به ایران رسیدیم جبران می کنید دیگه ما میشیم میهمان و شما میزبان و خنده ریزی کرد...
ننه مرضیه با شنیدن این حرف خنده بلندی سر داد و گفت: عباس من، داره میشه همون عباس چند سال پیش، دیگه انگار از دنیا و مردمش گریزان نیست و از خنده ننه مرضیه همه به خنده افتادند و به طرف حیاط حرکت کردند.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
#پنحشنبه ست
به یاد می آورم که معلم میگفت
جاهای خالی را باکلمات مناسب پر کنید
ولی افسوس بعضی ازجاهای خالی هرگزپرنمیشوند..
آخر هفته است،
جاهای خالی بسیاری پرنمیشوند
جز تکرار خاطره ای و #فاتحه #صلوات
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #ارباب_حسیـــن_جانم
دِلِ پُرخواهِشِ مَن را
بِه حَریمَٺ وا کُن..
شَبِ جُمعِه
هَم نِشینِ مادَرَٺ زهرا کُن
مَن حَرَم لازِمَم اَرباب،
بِطَلَب ڪَربُبَلا
قَلَم وُ کاغَذَش اَزمَن،
تو فَقَط اِمضا کُن
🌹 #صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
🌹 #اللهم_ارزقنا_کربلا
🌹 #شب_جمعه
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
مداحی آنلاین - نماهنگ حالم بده - ستوده.mp3
5.12M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃حالم بده ...
🍃دیگه از گریههام معلومه
🎙 #حسین_ستوده
⏯ #استودیویی
🌙 #شب_جمعه
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
Farahmand.Komeil.mp3
30.74M
🌺 #دعای #کمیل
مخصوص شب های جمعه☝️☝️
🎙 👈 #محسن_فرهمند
متن دعای کمیل👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/51
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#اعمال_شب_جمعه 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/192
#دعای_کمیل👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/51
و دعای پر فیض شب جمعه
#اعمال_روز_جمعه👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/198
برای دستیابی به پست مورد نظر روی لینک کلیک کنید
#التماس_دعای_فرج 🌺😍👆👆👆
°💚°❁°💚°❁°
°❁°💙°❁°
°💚°❁°
°❁°
@zohoreshgh
❣﷽❣
از امام سجاد پرسیدند:آقا به شما کجا خیلی سخت گذشت؟
... سه مرتبه فرمود #الشام #الشام #الشام ....
امام سجاد (علیه السّلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: در شام، #هفت_مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود🚫.
۱- ستمگران👹 در شام، اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کردند و بر ما #حمله نمودند و کعب نیزه به ما می زدند💥.
۲- #سرهای_شهدا را در میان هودج های زن های ما قرار دادند😭، سر پدرم و سر عمویم عباس (علیه السّلام) را در برابر چشم عمه هایم #زینب (سلام الله علیها) و ام کلثوم (سلام الله علیها) نگه داشتند😭 و سر برادرم علی اکبر (علیه السّلام) و پسر عمویم قاسم (علیه السّلام) را در برابر چشم سکینه و فاطمه (سلام الله علیها) (خواهرانم) می آوردند و با سرها #بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت😭😭.
۳- زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش🔥 بر سر ما می ریختند، آتش به #عمامه ام افتاد، چون دست هایم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت🔥 و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید😭.
۴- از طلوع خورشید☀️ تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز🎶 ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم #بکشید آن ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند😔.
۵- ما را به یک ریسمان بستند⛓ و با این حال ما را از در خانه ی #یهودونصاری عبور دادند.
۶- ما را به بازار #برده_فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند😔 ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت🚫.
۷- ما را در مکانی جای دادند که #سقف نداشت❌ و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم و از #تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر می بردیم😭.
✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨
@zohoreshgh
🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
°❁°
°💚°❁°
°❁°💙°❁°
°💚°❁°💚°❁°