eitaa logo
❤عشـــق مـن مهــــدی❤
1هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
9.1هزار ویدیو
104 فایل
🔸مهـــــدویت 🔸اخــبارظهــــور و منطقه 🔸حدیث واخلاق 🔸️خانواده مهدوی کپی از کانال ازاد است اقا تنهاست. حرفی اگر بود👇 https://harfeto.timefriend.net/17283860346838 ارتباط با مدیر @Yamahdibeia تبادل نداریم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ۱۰۰ توحید در جمعه های ماه رجب 🔵 روایت شده هر کس در روز جمعه ماه رجب ۱۰۰مرتبه سوره قل هو الله احد بخواند برای او نوری باشد در قیامت که او را به بهشت بکشاند.😍 🌕 تذکر: حدود ۱۵ دقیقه زمان می برد. 📚 مفاتیح الجنان /اعمال
EsteghfarAmirAlmomenin[07].mp3
6.31M
بند ۷ استغفار امیرالمومنین.
🌷 بند ۷ استغفار🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ۷-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ رَصَدَنِي فِيهِ أَعْدَائِي لِهَتْكِي فَصَرَفْتَ كَيْدَهُمْ عَنِّي وَ لَمْ تُعِنْهُمْ عَلَى فَضِيحَتِي كَأَنِّي لَكَ وَلِيٌّ فَنَصَرْتَنِي وَ إِلَى مَتَى يَا رَبِّ أَعْصِي فَتُمْهِلَنِي وَ طَالَ مَا عَصَيْتُكَ فَلَمْ تُؤَاخِذْنِي وَ سَأَلْتُكَ عَلَى سُوءِ فِعْلِي فَأَعْطَيْتَنِي فَأَيُّ شُكْرٍ يَقُومُ عِنْدَكَ بِنِعْمَةٍ مِنْ نِعَمِكَ عَلَيَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند ۷: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که دشمنانم با آن درپی آبروریزی من بودند و تو نقشه ی آنها را از من برگرداندی و کمکشان نکردی که مرا مفتضح کنند؛ گویا من دوست توام که مرا یاری کردی .پروردگارا، تا کی معصیت کنم تو را و تو مهلتم دهی؟! چقدر معصیت کردنم طولانی شده و تو مؤاخذه ام نکرده ای و با وجود بدیِ کردارم از تو درخواست کردم و تو عطا نمودی؟! پس کدام شکر است که بتواند در برابر حتی یکی از نعمت هایت قرار گیرد؟ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
♨️واکنش امام جمعۀ اردبیل به تهدید ترور از سوی یک مقام دولتی جمهوری آذربایجان 🔹 آیت‌الله عاملی در واکنش به تهدید ترور از سوی مقام ارشد کشور جمهوری آذربایجان نوشت: هزار دشمنم اَر می‌کنند قصد هلاک. گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک 🔹 به‌تازگی فیلمی از رسانه‌های جمهوری آذربایجان منتشر شده که در آن رئیس شورای عالی رژیم باکو و مشاور ارشد علی اف از ترور امام جمعۀ اردبیل به ضرب گلوله سخن گفته است. ✍اگر کسی واکنشی از طرف دولت ایران نسبت به این گستاخی مقامات آذربایجانی دید به ما هم خبر بده؟ غریبانه باید از خودش دفاع کند! اما مگر بچه های باغیرت اردبیل نباشند که تفاله های صهیونیست، امام جمعه شجاع دل، بصیر و انقلابی شهرشون رو تهدید کنند. غلطی بکنند باکو بر سر الهام صهیونیست خراب خواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ جمعی از نیروهای انقلابی برای برگزاری در میدان پاستور مقابل نهاد ریاست جمهوری ▪️پیرو اظهارات دشمن شاد کن اخیر ظریف معاون غیر قانونی رئیس جمهور، جمعی از نیروهای انقلابی تصمیم گرفتند که در میدان پاستور نهاد ریاست جمهوری روز شنبه تجمعی برگزار کنند که ضروری است مورد حمایت امت حزب‌الله تهران قرار گیرد. ▪️اصل این اجتماعات بعد از اظهارات مرموزانه ظریف اقدام درست و به هنگامی است که به نوبه خودمان از زحمات این عزیزان تشکر و قدردانی می‌کنیم. کانال حوزه انقلابی از این تجمع خودجوش انقلابی امت حزب‌الله حمایت می‌کند. 🔺شنبه، ۶ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۵ میدان پاستور نهاد ریاست جمهوری حمل و نقل عمومی: ایستگاه مترو میدان حر ╰┅────────┅╯
4_6046623107278439117.mp3
2.78M
دعای سمات با نوای استاد فرهمند سلام علیکم عصر آدینه تون مهدی پسند غروب جمعه، وقت قرائت دعای سمات - یاصاحب الزمان... غروب جمعه دلم بوی یار می گیرد افق افق دل من را غبار می گیرد نه با زیارت یاسین دلم شود آرام نه با دعای سماتم قرار می گیرد دل صنوبری ام زین هوای مه آلود نه از فراق که از انتظار می گیرد.
راس ساعت هشت ★ ♡🌺✧❥꧁🌺꧂❥✧🌺♡★ 🌺🍃ارادت رضوی اللهّمَ صَلِّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا ☆المرتَضی، الامامِ التّقیِّ النّقیِّ☆ و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْض☆ِ و مَن تَحتَ الثَّری☆ الصّدّیقِ الشَّهید☆ِصَلَوةً کثیرَةً تامَةً زاکیَة☆ًمُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً☆کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ🕯 ☆۞☆۞☆۞☆۞☆ 🌺🍃 يا اَبَا الْحَسَنِ ياعَلِىَّ بْنَ مُوسى اَيُّهَاالرِّضا 🕯يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِه 🕯ِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتشْفَعْنا 🕯وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ 🕯وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا 🌺🍃الْسَلٰامُ‌عَلیَڪَ‌یٰاعَلْےِ‌بْنِ‌مْوسَے‌الْرِضٰا ★ ♡🌺✧❥꧁🌺꧂❥✧🌺♡★
🔻قاضی شهید محمد مقیسه مردی ساده زیست از اهالی روستای مقیسه شهرستان داورزن •ایام نوروز ۱۴۰۳ از تهران به روستای مقیسه آمدم. پنجشنبه بود و جمعیت زیادی برای زیارت اهل قبور به آرامستان روستا آمده بودند. شنیدم قاضی مقیسه در روستا مشغول کشاورزی ست. باورم نمی شد که یک قاضی بلند پایه کشور در روستایی مشغول بیل زدن باشد . کنجکاوی باعث شد به همراه همسرم به دیدن او بروم . همسرم مرا به جنوبی ترین قسمت روستا برد. بعد از خانه پدری قاضی مقیسه ، باغ پدری شان بود .آنهم یک باغ کوچک و خانه‌ هم ، بسیار معمولی ساده زیستی قاضی اولین دریافتی من بود. قاضی مقیسه با چکمه های کشاورزی در حال بیل زدن بود. با چشم میدیدم ولی پذیرش آن با عقل سازگار نبود. به قاضی که نزدیک شدم ، قاضی مقیسه بیل را در زمین فرو کرد و او هم با لبخند به طرف ما می آمد . دستم را به سوی او دراز کردم . وقتی دستهای زمخت او در دستان من قرار گرفت ، آن زمختی دست های پر قدرت خیلی حرف ها داشت. بعد از یک سلام علیک و خوش و بش و خوشامد گویی ، تمام جسارتم را جمع کردم و از قاضی پرسیدم شما و بیل زنی؟ لبخندش بیشتر شد و گفت من با افتخار یک روستا زاده ام . دوباره از او پرسیدم آخه یک قاضی بلند پایه آن هم بدون محافظ در همچین جایی .. حرفم را قطع کرد و با همان لبخند خیلی آرام گفت : من نگران نیستم شما هم نگران نباش ، شهادت نقل و نبات نیست که نصیب هر کس شود.
💫🇮🇷💫🇮🇷💫💫🇮🇷💫🇮🇷💫🇮🇷💫🇮🇷رمان امنیتی و تلنگری 💫 🇮🇷قسمت ۹۵ و ۹۶ دیگه دوست نداشتم داخل همچین جمعی باشم که زینب انگار افکارم را خونده باشه، اشاره به من کرد و آرام زیر گوشم گفت: _چند دقیقه دیگه که بهت اشاره کردم زیر بغل منو بگیر، من وانمود میکنم حالم خوش نیست، بعد به این بهانه از سالن بیرون میریم و فلنگ را میبندیم. آب دهنم را آرام قورت دادم و‌گفتم: _باشه.. منم دوست ندارم اینجا باشم و نگاهم به سمت دیگه سالن افتاد و ادامه دادم: _انگار دارن پذیرایی میارن، اون پاکتها چی هستن؟ زینب چشمکی زد و گفت: _آره اونم چه پذیرایی، الان فرصت نیست بعدا بهت توضیح میدم، فقط با اشارهٔ من همون کاری گفتم بکنی هاا زیر زبانی بله ای گفتم و منتظر شدم، یک چشمم به صحنهٔ پیش رو بود که اون دوتا خانم داشتند عنترک بازی درمیاوردن و من اصلا دوست نداشتم ببینم چی میگن و یک چشمم هم به میز نوشیدنی بود که داشت به ما نزدیک میشد در همین احوالات بودم که زینب اشاره کرد، سریع زیر بازوش را گرفتم... یه دست زینب روی شکمش بود و دست دیگه اش روی دهانش، اینقدر خوب فیلم بازی میکرد که هر بیننده ای با دیدنش احساس می کرد درد شدیدی را داره تحمل میکنه. زینب با ایما و اشاره از کاترینا و بقیهٔ کسانی که میشناخت عذرخواهی کرد و من هم زیر بازویش را گرفتم و کم کم به در سالن نزدیک شدیم. خبری از نگهبان نبود، زینب آهسته گفت: _تا نگهبان نیست سریع بریم بیرون پا را که از سالن بیرون گذاشتم انگار از دنیای وحوش بیرون آمدم، نفس عمیقی کشیدم و رو به زینب گفتم: _اونجا داشتم خفه میشدم به خدا... زینب خنده ریزی کرد و گفت: _منم حال تو را داشتم، مجبور بودم تحمل کنم تا ماموریتم را به اتمام برسونم، تازه اگر مونده بودی حتمااا خفه میشدی... نگاهی بهش کردم و گفتم: _چرا؟! قرار بود اون دو تا مجری بی‌حیا برنامه‌های جدیدتری و بیانیه های محکمتری صادر کنند؟! زینب که از لحن کلامم خنده‌اش گرفته بود گفت: _روی اون میزهای چرخان مشروب بود، میموندی مجبور میشدی برداری، حتی اگر خودت هم نمیخوردی، بعد از صرف آب شنگولی توسط اطرافیانت، حال تو هم حتما بهم میخورد، چون اونوقت با یه جماعت بی عقل طرف بودی که هر کار و حرکتی میکردند... آه کوتاهی کشیدم و گفتم: _چقدر آدم پست باشه که بیاد همچی جاهایی و برای مملکت و شرف و حیای خودش نقشه بکشه، اونم نقشه ای که باعث نابودی وطنش میشه و صد البته نابودی خودش.. همانطور که تند تند از خیابانها میگذشتیم، زینب سری تکون داد و گفت: _اینا بعضیاشون و بعضیهاشون که فریب دشمن را خوردند و پای در راهی گذاشتند که سردمدارشون ابلیس هست، گاهی نمیدونن چه حماقتی میکنن اما وقتی به خود میان که کار از کار گذشته .. سرم را تکون دادم و گفتم: _آره وقتی شروع به توبه میکنند که توی چنگ پلیس گیر افتادن.. زینب لبخند کمرنگی زد و گفت: _منظورم این نبود..اونا وقتی به خود میان که گذر پوست به دباغخونه افتاده و عزرائیل میخواد جونشون را بگیره... اونوقت میفهمند یک عمر گوش به فرمان شیطان بودند و الان بازگشتشون به سمت خداست و در محضر خدا باید جواب بدن... عاقبت همه مرگ هست و بدا به حال کسایی که با این اوصاف به دیدار خدا میرند، اینا میشن، درسته در ظاهر فکر میکنیم دنیا را دارن ولی واقعا همون دنیا هم ندارن، آخه انسان فطرتا پاک و خداجو هست و وقتی شیاطین انسان را از فطرت و ذات خودش که همون خداست، دور میکنند، هر چند هم که عیش و نوش دنیاشون به راه باشه اما همیشه یه حفرهٔ بزرگ و خالی توی زندگشیون هست که تمام خوشی‌های زود گذر دنیا را زایل میکنه... به حرفهای زینب که فکر میکردم، میدیدم واقعا راست میگه..برفرض ما قیام کردیم و به اصطلاح آزادی را گرفتیم، برهنه شدیم، خودمون را به مردهای هیز تقدیم کردیم و در منجلاب هوی و هوس غوطه ور شدیم، آخرش چی؟؟ آیا با این وضع که جامعه مون را به کثافت کشوندیم خودمون احساس رضایت میکنیم؟! نه به خدا نمیکنیم... من که خودم هم تو اون بودم و هم چیزهای بعدش را دیدم... لذتی را که در اون دو رکعت نمازی که خوندم در هیچ جا پیدا نکردم.... بعد از این اتفاقات به این نتیجه رسیدم که دین آزادی ست، اسلام دین آرزوهاست... اسلام دین خوشبختی ست... توی همین افکار بودم که متوجه شدم زینب اشاره میکنه سوار ماشین بشم. همون ماشینی که ما را آورده بود. کنار زینب نشستم و یکدفعه از زبونم پرید: _زینب جان، امشب دقیقا ماموریتت چی بود؟ من که متوجه نشدم کار خاصی بکنی... بعدم قضیه اون پاکتها چی بود؟