eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
410 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
❤️یکی از خاطرهای جالب وباانرژی شروع زندگی من،این بود که😍😍 از مدرسه که میومدم ناهار خونه پدرم بودم حدود ساعت 4 عصر اماده میشدم برم خونه خودم البته باخودم شامم می بردم🙈😜 ❤️تقریبا هرروز نزدیک خونه خودم یه اموزشگاه ارایشگری بود قبل از اینکه خونه برم اول می رفتم اونجا مدل میشدم😜😊 موهامو شنیون می کردم 200تومن هم هر دفعه میدادم تقریبا رایگان بود😜 خلاصه هر روز یه مدل مو جالب داشتم😂😂 بعدا ها سیدعلی می گفت الان چرا دیگه اونطوری موهاتو درست نمی کنی😂😂
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
سلام تو دوران نامزدی منو شوهرم خیلی خجالتی بودیم وکلا راحت نبودیم .. یروز دعوت بودیم خونشون ناهار ...ما رسیدیم نامزد جان سرکار بودن ......خلاصه ما نشستیم ....منم گفتم برم یه دوری تو حیاطشون بزنم پیش خواهراش......رفتم تو حیاط .....نامزد از سرکار برگشته بود وپشت بمن داشت خودشو پای شیر آب میشست وتمیز میکرد .....رکابیش از زیر بغل وکمر پاره بود 😐😐☺️☺️😂😂😂😂😂برگشت منو دید چون خجالتی بودیم یهو پرید تو حموم درو بست....منم برگشتم تو ساختمون .....ولی برای سالگرد نامزدیمون واسش رکابی خریدم😜😂😂😂😂😂😂
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
تو نامزدی همسرم اومده بود خونمون،شب خواست بره تا تو حیاط باهاش رفتم که مثلا بدرقش کنم😁مشغول گرفتن دل و دادن غلوه😜بودیم ،طولانی شد. داداشم بنده خدا میخواسته بره خونشون، هرچی منتظر مونده بود من برم بالا، نرفتم... یهو دیدیم داداشم اومد بیرون😱😱😱ماهم که مشغولِ....(فکر بد نکنید،دادوستد دل وغلوه بود فقط😁) دیگه نمیدونم چی دید وندید،فقط میدونم من وهمسرم از خجالت آب شدیم😰تا چند روز روم نمیشد به چشمای داداشم نگاه کنم😬🙈😂
💫باسلام خدمت همه خواهران مومن ومهربان گروه💫 🌼برای شفای یه خانم جوان که در تصادف کما رفته اند🌼 🌼قصد داریم بار دیگر هم نفس شیم باهم سوره شریف حمد رو ختم کنیم🌼 🌼انشالله که باهمکاری همه عزیزان این جوان عزیز با سلامتی کامل به آغوش خانواده برگرده🌼 🌼عزیزانی که نمایل به همکاری دارن اعلام کن🌼👈 @Fatemehseyed55 🌼انشالله اجرتون زیارت کربلا🌼
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
با نام خدا🌸سلام .خاطره من مال دوران نامزدیمه که بین فامیل دوطرف یه درگیری پیش اومد بعد از پدرم شنیدم که میخواستن ازدواج ما رو بهم بزنن منو همسر جان هم هول شدیم که چکار کنیم واسه همین ناچار قرار گذاشتیم شبونه بریم قم تا نتونن جدامون کنن البته بگم ما عقد بودیم 🙈بعد با همکاری مادرم ومادر همسری شبونه الفرار به سوی قم رفتیم یه هتل بود دقیق یادم نمیاد فک کنم نیاوران یا همچین چیزی اسمش بود ولی دوسه روزی که اونجا بودیم گرچه با استرس ولی خیلی بهمون خوش گذشت فکر بد نکنید بچه های خوبی بودیم 😄بعد از چند روزم که مامان همسری خبر دادن که برگردید با ترس ولرز رفتیم خونه اونا دم پدر شوهر گرم خیلی حمایت کرد منو بابام که رسما میخواست منو بکشه😬ولی پدر شوهرم بلافاصله بساط عروسی راه انداخت ماهم از خدا خواسته استقبال کردیم وشکر خدا همه چی به خیر گذشت الان دوتا جوجه اردک زیبا هم داریم😍اگه قابل پخش نیست مدیر جانا پاک کنن🌸
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
دوسال بین منو مهدی صیغه محرمیت خونده شد ولی خدایی تواین دوسال خونه من نمیومد یه روزلاستیک ماشینم پنچر شده بود من باتاکسی رفتم سرکاربرگشتنی مهدی گفت خانم مهدی میرسونمت اینوبگم خیلی ادم خجالتی هستتش توماشین هی دستمو میبردم نزدیک که بگیره ولی اون دستشو قایم میکردبغلش خدایی جای دختروپسر عوض شده😑اخرشم بهش گفتم زن گرفتی که دست خودتوبگیری بعدش خندیددستمو گرفت اما کلی عرق کرد😯🙃☹️🤣🤣🤣🤣
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
سلام یبار منو اقایی رفتیم استارا جوج برده بودیم قرار بود تاشب بگردیم همین ک رسیدیم بارون شدیدی گرف خیلی خورد تو ذوقم ولی اقامون کم کاری نکرد خونه گرف رفتیم اونجا خیلی خوش گذشت😍 ........... با نام خدا🌸سلام .خاطره من مال دوران نامزدیمه که بین فامیل دوطرف یه درگیری پیش اومد بعد از پدرم شنیدم که میخواستن ازدواج ما رو بهم بزنن منو همسر جان هم هول شدیم که چکار کنیم واسه همین ناچار قرار گذاشتیم شبونه بریم قم تا نتونن جدامون کنن البته بگم ما عقد بودیم 🙈بعد با همکاری مادرم ومادر همسری شبونه الفرار به سوی قم رفتیم یه هتل بود دقیق یادم نمیاد فک کنم نیاوران یا همچین چیزی اسمش بود ولی دوسه روزی که اونجا بودیم گرچه با استرس ولی خیلی بهمون خوش گذشت فکر بد نکنید بچه های خوبی بودیم 😄بعد از چند روزم که مامان همسری خبر دادن که برگردید با ترس ولرز رفتیم خونه اونا دم پدر شوهر گرم خیلی حمایت کرد منو بابام که رسما میخواست منو بکشه😬ولی پدر شوهرم بلافاصله بساط عروسی راه انداخت ماهم از خدا خواسته استقبال کردیم وشکر خدا همه چی به خیر گذشت الان دوتا جوجه اردک زیبا هم داریم😍اگه قابل پخش نیست مدیر جانا پاک کنن🌸
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
سلام اول خاطره من برمیگرده به اولین روزی که عقد کردیم ،مادرشوهر برای اقایی شیرینی اورد گف اولین شیرینی رو بذار دهن خانومت😋ولی از اونجایی که شوهرمن به شدت خجالتی بود گرفت همه ی شیرینی هارو خودش خورد و الفراررر🤪ماهم از شدت خنده دلامون رو گرفته بودیم😆🤣،و یکی دیگه اینکه از اونجایی که من خیلی شیطونم 😌شب عروسی وقتی شوهری عسل دهنم گذاشت جلو همه یک گاز محکمی از دست طفلکی گرفتم 😝فقط از شدت درد این لبو قرمز شده بود🤣
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
سلام یبار منو اقایی رفتیم استارا جوج برده بودیم قرار بود تاشب بگردیم همین ک رسیدیم بارون شدیدی گرف خیلی خورد تو ذوقم ولی اقامون کم کاری نکرد خونه گرف رفتیم اونجا خیلی خوش گذشت😍 ........... با نام خدا🌸سلام .خاطره من مال دوران نامزدیمه که بین فامیل دوطرف یه درگیری پیش اومد بعد از پدرم شنیدم که میخواستن ازدواج ما رو بهم بزنن منو همسر جان هم هول شدیم که چکار کنیم واسه همین ناچار قرار گذاشتیم شبونه بریم قم تا نتونن جدامون کنن البته بگم ما عقد بودیم 🙈بعد با همکاری مادرم ومادر همسری شبونه الفرار به سوی قم رفتیم یه هتل بود دقیق یادم نمیاد فک کنم نیاوران یا همچین چیزی اسمش بود ولی دوسه روزی که اونجا بودیم گرچه با استرس ولی خیلی بهمون خوش گذشت فکر بد نکنید بچه های خوبی بودیم 😄بعد از چند روزم که مامان همسری خبر دادن که برگردید با ترس ولرز رفتیم خونه اونا دم پدر شوهر گرم خیلی حمایت کرد منو بابام که رسما میخواست منو بکشه😬ولی پدر شوهرم بلافاصله بساط عروسی راه انداخت ماهم از خدا خواسته استقبال کردیم وشکر خدا همه چی به خیر گذشت الان دوتا جوجه اردک زیبا هم داریم😍اگه قابل پخش نیست مدیر جانا پاک کنن🌸
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
تو نامزدی همسرم اومده بود خونمون،شب خواست بره تا تو حیاط باهاش رفتم که مثلا بدرقش کنم😁مشغول گرفتن دل و دادن غلوه😜بودیم ،طولانی شد. داداشم بنده خدا میخواسته بره خونشون، هرچی منتظر مونده بود من برم بالا، نرفتم... یهو دیدیم داداشم اومد بیرون😱😱😱ماهم که مشغولِ....(فکر بد نکنید،دادوستد دل وغلوه بود فقط😁) دیگه نمیدونم چی دید وندید،فقط میدونم من وهمسرم از خجالت آب شدیم😰تا چند روز روم نمیشد به چشمای داداشم نگاه کنم😬🙈😂 ........ سلام تو دوران نامزدی منو شوهرم خیلی خجالتی بودیم وکلا راحت نبودیم .. یروز دعوت بودیم خونشون ناهار ...ما رسیدیم نامزد جان سرکار بودن ......خلاصه ما نشستیم ....منم گفتم برم یه دوری تو حیاطشون بزنم پیش خواهراش......رفتم تو حیاط .....نامزد از سرکار برگشته بود وپشت بمن داشت خودشو پای شیر آب میشست وتمیز میکرد .....رکابیش از زیر بغل وکمر پاره بود 😐😐☺️☺️😂😂😂😂😂برگشت منو دید چون خجالتی بودیم یهو پرید تو حموم درو بست....منم برگشتم تو ساختمون .....ولی برای سالگرد نامزدیمون واسش رکابی خریدم😜😂😂😂😂😂😂 ...... ❤️یکی از خاطرهای جالب وباانرژی شروع زندگی من،این بود که😍😍 از مدرسه که میومدم ناهار خونه پدرم بودم حدود ساعت 4 عصر اماده میشدم برم خونه خودم البته باخودم شامم می بردم🙈😜 ❤️تقریبا هرروز نزدیک خونه خودم یه اموزشگاه ارایشگری بود قبل از اینکه خونه برم اول می رفتم اونجا مدل میشدم😜😊 موهامو شنیون می کردم 200تومن هم هر دفعه میدادم تقریبا رایگان بود😜 خلاصه هر روز یه مدل مو جالب داشتم😂😂 بعدا ها سیدعلی می گفت الان چرا دیگه اونطوری موهاتو درست نمی کنی😂😂 ....... جز بهترین خاطرات زندگی من خرید جهزیه وسیسمونیه که با مامانم ورسول وخواهرا میرفتیم خیلی خوش میگذشت
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
سلام یه خاطره خیلی جالب مربوط به اوایل عروسیمون هست😁 مادرشوهرم قرار بود ناهار بیاد خونمون و تصمیم داشتم رشته پلو(به سبک خودمون)درست کنم... کلی استرس داشتم ینی زیاداااااا لوبیاشو پختم و کنار گذاشتم...رشته هارو تفت دادم و خلاصه موقع پخت یادم رفت رشته هارو بریزم و اشتباهی رشته هارو نجوشیده لابلای برنج صاف شده ریختم🙊🙊🙊🙊🙊🙊 یکدفه دیدم قیافه مادرشوهر اینجوری شد🧐😒😨😧 منم اصلا هواسم نبود بعد که از آشپز خونه رفت بیرون تازه فهمیدم چیکار کردم😂😂😂😂
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
باسلام 😘 وتشکرازمدیرکانال زوجهای بهشتی😍🙏 بابت کانال خوبشون👌 شب عروسیمون یه اتفاقی افتاد که هیچ وقت فراموش نمیشه😱 عروسی ماتوشهرملایربود ولی خونمون اراک بود بعدازپایان عروسی پدرشوهرم اصرارداشت که مابمونیم ملایر، خونه ی عموی شوهرم😣 (خونه ی پدرشوهرم اینا تهران بودو ملایرخونه نداشتن) من وآقامون خیلی ناراحت بودیم ازاین بابت😩😩 آخرشب خواهرم به من گفت خودت بروبه پدرشوهرت بگوکه سختته بمونی خداخیرش بده منم رفتم وازپدرشوهرم خواهش کردم اجازه بده برگردیم اراک اونم اصلادلش نبود ولی خواسته ی منو قبول کرد😜😘 قرارشد باماشین داییم تااراک بریم وخواهرمم باهامون اومد توراه ماشین داییم خراب شد😏😒 من بالباس عروس وچادرسفیدباآقامون کنارجاده ایستاده بودیم آقامون گفت خوبه بااتوبوسی 🚎که مهمونارو میبره اراک بگیم اگه ازاینجاردنشده بیاد ماروهم ببره 🕺🚎💃 (برای فامیلای اراکی یه اتوبوس گرفته بودن) خلاصه بافامیلا تماس گرفتیم که بیان ماروهم ببرن😍 وقتی بااون وضع سواراتوبوس شدم برای همه فامیل جالب بود که عروس بااتوبوس دارن میبرن😱🤕😜 چشمتون روزبد نبینه وقتی بااون حال وروز رسیدیم اراک تازه فهمیدیم کلید خونمونو نیاوردیم😩😩😩😭😭😭😲😲😲 مجبورشدیم بریم خونه ی مامانم کلید خونه ی مامانمم که نداشتیم آقایون ازدیواررفتن بالا درو برامون باز کردن😳😳😳 واون شب باناراحتی تاصب خوابیدیم آقامون می گفت مامانم اینا راضی نبودن اینجوری شد😥🤔😴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحہ ۱۲۳ استاد پرهیزگار .MP3
1.13M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه مائده✨ 🍃🌹🍃🌹
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش #خاطره خاطرات جالب از شروع زندگی تون یا حتی قبل ترش البته اونایی که قابل پخشه😊 تعریف کنید ❤️ک
ماشین عروس ما ی پارس سفید بود که بادوتا پاییون قرمز بزرگ تزیین شده بود .بعد از اینکه با دلبر جان خواستیم برین سالن تو اتوبان یکی از پاپیونا کنده شد افتاد وسط جاده .کلی با هم خندیدیم .بعد با همون وضعیت رفتیم در گل فروشی تا جناب گل فروش ی فکری به حال ماشینمون کنه. خلاصه دیر رسیدیم سالن اما حسابی با دلبرجان خندیدیم.