هدایت شده از ٠
#همسرداری
#تفاوت_های_آقایان_و_خانمها
🔵 #نگاه_آقایان به پیرامونشان #تونلی است
✅این یک خصوصیت طبیعی و ساختاری مردانه است که خداوند او را اینچنین خلق کرده است.
🔵پس قبول کنید که نگاه شوهرتان به اطراف تونلی است و اگر می خواهید چیزی را برایتان از آشپزخانه بیاورند، او را بیشتر راهنمایی کنید. مثلاً بگویید سمت چپ کابینت کنار کاسه آبیرنگ؛ یا سمت راست کابینت پشت بشقابها.
✅شاید همین دید تونلی باشد که آقایون میتوانند رانندگان خوبی برای مسیرهای جادهای باشند
و شاید به همین علت باشد که وقتی شما یک سفره رنگین برای شوهرتان میچینید، او فقط دیس برنج را میبیند!😳
💢 و بهخاطر زحمتی که برای ژله و سالاد کشیدهاید و در گوشه سفره است، تشکر نمیکند؛ حتی اگر از آنها هم بچشد!
🌺☝️شوهر شما به عنوان یک مرد و مخلوق پروردگار، زاویه دیدش تونلی آفریده شده است، پس این نکته را بدانید و هر روز با خود تکرار کنید.
⬅️باور کنید با دانستن همین زاویه دید تا حد بسیار بالایی از حرص خوردنها و مشاجراتتان کاسته خواهد شد.😃
#نگاه_خانمها به پیرامونشان، #پنکهای است
پنکه را دیدهاید❓
👈در همه جهتها میچرخد و هوا را جابهجا میکند.
📢☝️ نگاه خانمها به اطراف یک نوع نگاه پنکهای است.
🌸آنها میتوانند در حالیکه نگاهشان در یک خط مستقیم است، زاویههای بالا و پایین و چپ و راست را هم بررسی کنند.
🔷شاید بر اساس همین خصوصیت خانمها باشد که ...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#زنگ_تفریح
فامیل دور :👇
کیش و مات چیست؟!
شما به زنت میگی یک زنی رو دیدم
چقدر شبیه تو بود!
بعد خانمت میپرسه؛ خوشگل بود؟
اینجاست که نه میتونی بگی آره
نه بگی نه...!
یعنی کیش و مات..
یعنی هر کدومو بگی فاتحت خوندست...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
"دوست داشتنِ تو"
بذری ست
که هیچ گاه هیچ زارعی
قادر نیست ؛
مطابق آن را در جهانم
بکارَد ...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
زیر یه عکس تمام قد و زیبا از همسرتون اینو بنویسین و بفرستین واسش😍
قد یارُم بلنده
شیرینه مثل قنده....
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
دلم بهانه گیر شده
سفر می خواهد
هوای تازه میخواهد
قشنگی می خواهد
نه اصلا بی خیال...
هیچکدام را نمی خواهد
خوب من...
دلم تو را می خواهد
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
کی فکرشو میکرد
تو بشی دلیل حال خوب
و انگیزه تموم زندگیم...❤️
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#آقایان_بدانند
"انتظارات خانمها از آقایان"
1⃣ به عواطف او احترام بگذارید:
🍃 زنان همیشه قدردان مردهایی هستند که به عواطف و احساساتشان اهمیت میدهند. به خصوص وقتی از چیزی ناراحتند.
👈 از همسرتان بپرسید از چه ناراحت است و اگر گریه میکند به او دستمال تعارف کنید. مطمئن باشید ابراز احساسات باعث تقویت رابطه میشود.
✅ هیچ گاه احساسات یک زن را به تمسخر نگیرید و یا سرکوبش نکنید.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#آقایان_بدانند
"انتظارات خانمها از آقایان"
2⃣ اشتباهات خود را پنهان نکنید:
🍃 آیا میخواهید دل همسرتان را به دست بیاورید؟ زنان عموما به رشد شخصیتی علاقه دارند و مردی را دوست دارند که با ملاحظه و متفکر باشد، به خصوص وقتی مردی به اشتباهش پی میبرد.
👈 این اشتباه میتواند اعم از بدخلقی یا بیتوجهی به آنها به دلیل خستگی از کار باشد.
✅ آنها مشتاقند ببینند که شوهرشان سعی در جبران آن دارد. پس شجاع باشید و به اشتباهتان اعتراف کنید.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#آقایان_بدانند
"انتظارات خانمها از آقایان"
3⃣ نقش حَلّال مشکلات را بازی نکنید:
🍃 فقط گوش کنید و راهحل ارائه ندهید! وقتی چیزی همسرتان را آزار میدهد، او گوش شنوای شما را میخواهد نه نصیحت.
👈 مردها فکر میکنند باید همه چیز را حل کنند، زیرا عموما تمایل به حل مسئله دارند.
✅ اما برای یک زن گوش سپردن به حرفهایش مانند معجزهای عمل میکند که به عمیقتر شدن رابطه کمک میکند.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#آقایان_بدانند
"انتظارات خانمها از آقایان"
4⃣ سر تکان دادن کافی نیست! با دقت گوش کنید:
🍃 خانمها واقعا دوست دارند بدانند که به حرفهایشان توجه میکنید. کافـــی نیست سر تکان دهید و وقتی مکث میکنند منتظرند عکسالعمل شما همراه با توجه کامل باشد.
👈 مثلا اگر از کارفرمای خود شکایت میکنند دوست دارند چیزهایی از زبان شما بشنوند از قبیل: متاسفم که روز سختی داشتی یا چه بد، نگران نباش و... یادتان باشد سعی کنید در ارائه راهحل شتاب نکنید.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#تکنیک 7
👈#نام_تکنیک: عوض کردن موضوع در دعوا
✍اگر همسرتان روی یک موضع با شما جدل می کند، هر چه پاسخ دهید، دعوا بدتر می شود، بهتر است که شما موضوع را به طور ظریفی عوض کنید. البته این فقط یک تکنیک "موقت" برای کاهش مجادله و تنش است و یک تکنیک اساسی نیست.
در مثال زیر زن با مهارت از "تکنیک عوض کردن موضوع دعوا " استفاده می کند.
👤مرد: این چه وضع زندگی هست که من دارم، صبح تا شب اعصاب خوردی، صبح تا شب غر زدن های تو، آخه من چقدر حقوق میگیرم. اونجا هم خونه مادرم که یه احوالپرسی درستی با خواهرم نکردی.
👩🏻زن: چند دقیقه پیش، آقا احمد دوستت، چند بار زنگ زد نبودی، منم جوابش ندادم، الان بهش زنگ بزن، فکر کنم کار واجبت داره،
یا اینکه؛
👩🏻زن: مادرت که گفتی، قضیه صاحب خانه را براش گفتم، کلی خوشش اومد و خندید. گفت تو خوب باهاش حرف زدی.
یا اینکه؛
👩🏻زن: گفتی اعصاب خوردی، یادم اومد، باید داروهای مادرت هم بگیری، توانستی برای خونه هم برنج بگیر که تموم کردیم.
یا اینکه؛
👩🏻زن: چقدر ترافیک سنگینه، تو خوب می تونی از این ترافیک با این مهارت رد بشی. چقدر هوا آلوده شده
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از آرشیو
رمان
#سرنوشت
#قسمت_سیزدهم
از سر و وضع آراسته و لباسهای گرون قیمتش به نظر میرسید تاجری هست که واسه معامله سنگینی پیشم اومده.
ولی اگر موضوع کار بود نیازی نبود اونجور به هم معرفی بشیم.
تعارف کردم و روی مبل روبروی میزکارم نشست.
هنوز نمیدونستم قراره چه موضوعی رو مطرح کنه ولی رفتار مودب و محترمانه اش باعث شد رسم ادب به جا بیارم واسه همین اول گوشی رو برداشتم و از حمید خواستم چای و بیسکوییت بفرسته بالا.
توی مبل جا به جا شد و گفت:
- نیازی نبود زحمت بکشید.
نیومدم زیاد وقت شما رو بگیرم.
اگه اجازه بدید حرفهامو باهاتون بزنم و سریع مرخص بشم.
- در خدمت شما هستم.
- نمیخوام زیاد موضوع رو کش بدم.
من سیما جودت هستم.
تقریبا دو سالی هست که پسرم با همسر قبلی شما همکار هستند.
از شنیدن این جمله عرق سرد به تنم نشست و فهمیدم با بحث خوشایندی روبرو نخواهم شد.
ولی ترجیح دادم سکوت کنم تا حرفهاش رو بشنوم.
- قبل از اینکه حرفمو بزنم اول بگم ممکنه اومدن من به اینجا زیاد کار درستی نبود.
با وجود اینکه ترسی از علنی شدن ملاقات امروز ندارم.
ولی این به صلاح هست که ندا خانوم در جریان این مسئله قرار نگیره.
هنوز از نیت خیر و شر اون زن خبر نداشتم ولی بوی بدجنسی از حرفهاش حس میشد از طرفی وقتی قضیه به ندا مربوط میشد کنجکاو شده بودم اول بشنوم چی میخواد بگه .
فقط سری به نشانه تایید پایین آوردم و وقتی دید آماده شنیدن هستم ادامه داد:
- چندماه پیش پسرم منو در جریان آشنایی با دختری قرار داد که مدتی بود باهم همکار بودن.
ازش خواستم اول بدون هماهنگی قبلی توی محل کارش مارو باهم آشنا کنه.
که این اتفاق افتاد و من جای مخالفتی ندیدم.
با اطمینانی که به حسام داشتم میدونستم هر کسی رو واسه ازدواج در نظر نمیگیره.
وقتی خواستم پا پیش بذارم واسه خواستگاری شنیدم یک سال مهلت میخواد تا درسش تموم بشه و اصرار داشت چون خانواده اش نسبت به روابط قبل از ازدواج سختگیر هستن این مسئله سرپوشیده بمونه.
واسه آشنایی بیشتر خواستم خودش به تنهایی رفت و آمد بیشتری داشته باشه تا با خلق و خوی همدیگه آشنا بشیم.
مدتی گذشت تا دیدم حسام عنوان کرد که اون خانم یه تجربه ازدواج ناموفق داشته که حاصلش یه پسر 6 ساله هست.
بالطبع این مسئله خوشایند من که هزار آرزو و حسرت واسه تنها بچه ام داشتم،نبود.
وقتی بنای مخالفت گذاشتم حسام وقتی خونه نبودم تا مانعش بشم برام یادداشت گذاشته بود که در اعتراض به مخالفت شما با ازدواجم از این خونه واسه همیشه دارم میرم.
یک هفته خواب و خوراک ازم گرفته شده بود و مثل مرغ سرکنده دنبالش میگشتم.
هرچی به موبایلش زنگ میزدم هیچ جوابی نمیداد.
به اجبار سراغ ندا رفتم و ازش خواستم از حسام بخواد به خونه برگرده و منم بر خلاف میلم با این مسئله کنار خواهم اومد.
تنها دلیل کوتاه اومدن من حسام بود که حاضر نبودم یک لحظه ناراحتی دوریش رو تحمل کنم و در ثانی وقتی بعدها از زبون ندا شنیدم که 5 سال پیش شما اون و بچه اش رو از خودتون روندید و رفتید دنبال زندگی خودتون کم کم با این موضوع کنار اومدم.
تا اینکه اون اتفاق واسه سامان افتاد.
کم کم متوجه شدم حسام مثل همیشه سرحال نیست و وقتی بررسی کردم فهمیدم شما واسه زندگی دوباره با ندا پیش قدم شدین و اون هم بهتون جواب منفی داده و شک ندارم علت اصلی این قضیه وجود حسام تو زندگیش هست.
چون تنها برگ برنده ای که در مقابل من رو کرد پشت کردن شما به خودش و بچه اش بود که با برگشت شما هیچ ارزشی دیگه واسه من نداره.
ظاهرا پدر و مادر ندا هم کاملا با من هم عقیده هستند و صلاح و خوشبختیش رو تو زندگی با شما میدونن ولی احساسات مانع میشه تحت فشارش قرار بدن.
تصمیم گرفتم شما رو در جریان بذارم تا باز روی برگشتن ندا پافشاری کنید.
با اصرارشما و از طرفی موج مخالفت من و پدرومادرش هم شما زندگی از دست رفته تون دوباره شکل میگیره و هم من با خیال راحت میتونم پسرم رو اونطور که دلم میخواد داماد کنم.
شوک ناشی از حرفهای سیما جودت زبونم رو بند آورده بود.
واقعا از خباثت و خودخواهی اون زن که پشت نقاب خیرخواهی و دلسوزی پنهون کرده بود،داشتم بالا میاوردم.
اونقدر باهوش بودم که بفهمم داره منو به عنوان یه طعمه قرار میده و به قیمت خودخواهی خودش حاضره دست به هر دسیسه ای بزنه.
با نفرت گفتم:
- خانم جودت تعجب میکنم شما که این قدر حساب شده دارید برنامه میریزید چطور اونقدر باهوش نبودید که فکر کنید ممکنه اومدن شما به اینجا نتیجه برعکس داشته باشه و احتمال داره نجابت و پاکی ندا واسه من زیر سئوال بره و به کل منصرف بشم.
- کاملا به جا میفرمایید.
فکر اونجا رو هم کردم.
در اینصورت یقین میدونستم که شما حاضر نیستی پسرتون تو دامن چنین زنی
هدایت شده از آرشیو
بزرگ بشه.
حداقل کاری که میکنید واسه گرفتن پسرت اقدام میکنی.
این هم ممکنه دوتا نتیجه داشته باشه.
یا ندا بخاطر حفظ بچه اش تسلیم میشه و یا سامان رو به شما میسپاره و حداقل پسر من مجبور نیست تا آخر عمر بچه کس دیگه ای رو بزرگ کنه.
جمله آخرش چنان منو بهم ریخت که با عصبانیت گفتم:
- متاسفانه شما چشماتون رو بستید و از ابتدا هر توهینی دلتون میخواد دارید میکنید.
من و ندا هنوز نمردیم که شما واسه پسرمون تعیین تکلیف کنید.
متاسفم از اینکه با کم عقلی خودم ندا و سامان رو تو یه همچین موقعیتی قرار دادم.
کاش اون روز اونقدر پخته بودم که فکر عواقب کار کثیف خودمو ببینم.
خانم محترم اگه با زیر و رو کردن گذشته من امیدوار شدید اونقدر رذل و نامرد هستم که یکبار دیگه خنجر دست بگیرم و از پشت به زن و بچه ام بزنم سخت در اشتباهید.
واسه اینکه روشن بشید عرض میکنم من حتی اگر بخوام هم نمیتونم سامان رو از ندا پس بگیرم چون وقتی داشت خیلی راحت از سر راه من کنار میرفت فکر اینجای کار رو کرده بود.
با عقل و منطق و دوراندیشی که تو ندا سراغ دارم بهش اطمینان دارم درست ترین تصمیم رو واسه زندگیش خواهد گرفت.
- آقای صولتی من حسام رو بیشتر از هر کسی میشناسم.
مطمئن هستم که نمیتونه با سامان کنار بیاد.
چون احساسش از وقتی شما برگشتید نسبت به سامان کلی فرق کرده.
میفهمم که اونروز به خاطر عشق ندا حاضر بود پسر شما رو روی چشماش بذاره.
ولی الان که ندا راه دیگه هم جز به یدک کشیدن سامان تو زندگی با حسام داره دچار تردید شده.
از طرفی هم شما جوونها اونقدر مغرورید که از روی احساس تصمیماتی میگیرید که بعدها متوجه جزع و فزع ما بزرگترا میشید.
زندگی ندا با حسام دوامی نداره.
چون من تردید رو تو چشمای بچه ام میخونم.
اون هنوز خام و جوونه.
متوجه نیست میخواد تو چه رودخونه وحشی و بزرگی تو مسیر مخالف شنا کنه.
این مسئله از روز پیش چشمم روشن تره و میخوام قبل از اینکه مهر یه زندگی ناموفق تو پیشونی بچه ام بخوره جلوی این کار رو بگیرم.
- خانم جودت من حاضر نیستم از طرف من ندا متحمل کوچکترین رنجشی بشه.
راه رو اشتباه اومدید.
درسته که همین الان هم آرزوی لحظه به لحظه من هست که ندا به زندگی با من برگرده.
ولی امکان نداره سر سوزنی باعث رنجشش بشم.
شاید تعجب کنید و اصلا به مذاقتون این حرفم خوشایند نیاد ولی ندا مثل یه جواهر بی قیمت هست که زندگی باهاش لیاقت میخواد.
چندان هم ادعای عقل شعور نکنید چون تا اینجا پسرتون ثابت کرده پخته تر و باهوش تر از شماست.
- به همین دلیل هم مثل زباله از خونه ات پرتش کردی بیرون؟
- اجازه نمیدم بیشتر از این به مادر بچه ام توهین کنی.
من آشغال بودم که لیاقتش رو نداشتم و شما که حاضرید به خاطر خودخواهی خودتون احساسات آدمها رو زیر پاتون له کنید.
اگر نیت خیر تو سرتون داشتید نیاز نبود دزدکی سراغ من بیایید و بخواهید منو طعمه واسه رسیدن به هدفتون قرار بدید.
پیشنهاد میکنم به جای اینکه به هر ریسمانی چنگ بزنید تا آدمها رو وادار کنید به میلتون رفتار کنن دلیل منطقی واسه حرفتون داشته باشید.
نه به صرف اینکه فلان خاله خان باجی پشت سر شما حرف خواهد زد که واسه پسرش یه زن بیوه رو گرفته با سرنوشت پسرتون بازی کنید.
در حالیکه بدنش از عصبانیت میلرزید از جا بلند شد و گفت:
- فکر میکردم به عشق پسرت برگشتی.
گفتم مرد شدی و برگشتی زن و بچه ات رو حمایت کنی تا زنت مجبور نباشه با عشوه و ادا خودش رو به یه پسر مجرد قالب کنه.
آشکار زهر خودش رو ریخت.
کنترلم از دستم خارج شد و محکم روی میز کوبیدم و گفتم:
- حق نداری پشت سر ندا اینطوری حرف بزنی.
برو گمشو از اینجا بیرون.
شاید اگر هر زن دیگه ای بود گریه اش میگرفت.
یا تو این موقعیت میشد ضعفش رو دید.
ولی چموش تر از این حرفها بود.
بدون اینکه ذره ای سر فرو آورده باشه روی پاشنه چرخید و محکمتر از وقتی اومده بود به طرف درب بیرون رفت و پشت سرش درب رو محکم به هم کوبید که از صدای بلندش از جا پریدم.
دیگه حوصله کار کردن نداشتم.
کتم رو پوشیدم و از دفتر زدم بیرون.
نای راه رفتن نداشتم.
تمام امیدم بابت برگردوندن خوشبختیم دود شده بود.
باز شده بودم همون مرده متحرکی که قبل از دیدن سامان و ندا بودم.
با حال نزار سوار ماشینم شدم و مسیر خونه رو در پیش گرفتم.
ندا داشت تو اون آتیش غرورش هم خودش رو میسوزوند و هم منو بچه ام رو به دنبال خودش فنا میکرد.
نمیفهمید تو این زندگی میتونه مثل یک ملکه حکومت کنه.
اونوقت حاضر بود تا آخر عمر کلفتی اون مادر فولادزره رو بکنه تا اجازه بده پسر کاکل زریش یه جرعه خوشبختی تو حلقش بریزه.
با حرص رانندگی میکردم و مثل دیوونه ها با خودم حرف میزدم.
آخه ندا من چی به
هدایت شده از آرشیو
تو بگم؟
دختره کم عقل که فکر میکنی چشمم به موقعیت اجتماعی تو افتاده.
آخه اینا به چه درد من میخوره.
چرا نمیفهمی من خسته تر از اونم که دنبال عشق و عاشقی و هیجان باشم.
مثل بچه ها دست منو گرفتی تو تازه نفس و من از نفس افتاده،
منو هی به دنبال خودت میکشونی.
من فقط دلم یه زندگی بی دغدغه میخواد.
نمیخوام مثل یه پازل تیکه و پاره هر گوشه زندگیم رو از یک طرف جمع کنم.
دیگه به چه زنی اعتماد کنم واسه یه شروع تازه؟
یه زندگی پر از دلهره و استرس اینکه کی بهت خیانت میکنه؟
بعدشم تا آخر عمر جلوی تو گردن کج کنم و بچه مو گدایی کنم.
بسه دیگه من هرچی آزمون و خطا کردم.
نوبت تو شده دست به ریسک بزنی؟
خاک برسرت علی که همه این بلاها رو خودت به سر خودت آوردی.
اونروز که دنبال اون عفریته رو گرفتی زنتو ول کردی چشمت دربیاد و برو از دهن گرگ بکشش بیرون.
فقط میخواستی بندازیش تو بغل یه نره غول که حالا اون طفل معصوم خام محبتهایی بشه که یه روزی چشم میمالوند از تو نصیبش بشه.
تو دنیا تنها زنی که میتونستم روش قسم بخورم تا باشی به پات هست ندا بود.
اون چند نفری که سر راه زندگیم قرار گرفته بودند همه تو این امتحان مردود شده بودند.
دیگه بس بود نمیتونستم یکی یکی عمرم بذارم پای معلوم شدن نتیجه امتحان از زن زندگیم.
از سر کوچه که با ماشین وارد میشم چشمم به آزرای نقره ای که کنار دیوار خونه عزت خانم اینا پارک شده میوفته پاهام سست میشه.
طوریکه به سختی گاز و کلاج ماشین رو عوض میکنم.
بفرما شاهد از غیب رسید.
خانم گند زد به سرتا پای زندگیمون حالا خرم و خرامان کنار دست شوهر احمقش میشینه و تشریف میاره خونه مادر ه*رزه تر از خودش مهمونی.
از در خونه که میرم تو هرم صورتم باعث میشه وقتی مادرم میگه"خاک بر سرم،علی جان مادر چرا مثل لبو قرمز شدی؟"نکشوندم جلوی آینه ببینم چه ریختی شدم.ندیده میتونم حدس بزنم.
بدون کلامی میام از پله ها برم بالا که مادرم صدام میکنه
"مگه ناهار نمیخوری؟"
پیرزن بدبخت انگار نه انگار با من حرف میزنه.
همین که میگم
"من خوردم مادر من،فقط خسته ام میخوام بخوابم"
بره خدارو شکر کنه که تحفه نوظهورش باهاش یه جمله حرف زده.
ولی میدونم مادر اونقدر مهربونه که میفهمه باز با خودم درگیرم.
در اتاق خواب رو که باز میکنم دوباره گذشته تو ذهنم زنده میشه و صدای مریم تو گوشم میپیچه:
- جون مریم تمومش کن دیگه.
بذار زنت بشم لعنتیییییی.
بذار عروست بشم علی جون.
من تو سکوت فقط چهره عرق کرده مریم رو میدیدم که با چشمهای برق افتاده از نم اشک التماسم میکرد.
ولی من نمیخواستم مریم بازیچه دست من بشه.
اگه نمیشد چی؟
این منتهای نامردی بود اونم در حق کسی که از جونم برام عزیزتر بود.
هفت سال تمومه درب خونه عزت پا بدر شده بود قبله گاه من.
هفت سال وقتی در خونه رو باز و بسته میکردم چشمام دنبال چماش میگشت بلکه از گوشه قاب پنجره ای،لای درب خونه یا حتی روزنه آجر کنده شده گوشه حیاط قدیمی خونشون تیر نگاهش خلاصم کنه از این همه التهاب.
کاش مریم من میمردم و نمیدیم مرگ یک فرشته رو.
چطور اون فرشته معصوم و پاک شد دیو زشتی که خونه ام رو آتیش زد و راهش رو کشید و رفت.
میام رو تخت قدیمی دوران مجردیم دراز بکشم ناله چوبهای کهنه اش تو گوشم طنین میندازه و باز صدای آه و ناله های ه*و*س انگیز مریم تو گوشم میپیچه.
- بذار منم لذت رو باهات حس کنم دیگه عوضیییی
- نکنه عارت میاد من خودمو زنت بدونم؟
علی جون،تو هفت ساله مرد منی وهمه روحم درگیرته .
رابطه ام با مریم جدی تر و شدیدتر شد تا اینکه زمزمه دختر حاج رضا شایگان تو خونه مطرح شد و من ندیده فقط گفتم نه.
ولی هنوز به پاس هفت هشت شوهری که عزت عوض کرده بود جرات نداشتم حتی نفس بکشم و بگم نیم نگاهی به در خونه عزت خانوم میندازم.
طبق کتاب قانون آبروداری که بابام نانوشته تو مغزمون فرو کرده بود عشق مریم ننگ و عار بود.
از نظر اهالی محل هرکس از در خونه عزت میرفت تو مجرم و گناهکار بود.
چه برسه به من پسر حاج رسول صولتی بشه داماد عزت و دائم در رفت و آمد باشه.
ولی مریم همه ته قلبشون به پاکیش ایمان داشتند و نهایت رحمی که بهش میکردند این بود که نادیده بگیرنش.
از بچگی از بازی با دختربچه های محله محروم بود.
شروع دوستی من و مریم از جایی شد که یه روز غروب که از مدرسه برمیگشت دوسه تا پسر که می دونستند مرد غیرت مندی تو خونه عزت نیست تا بعد حقشون رو کف دستشون بذاره دختره طفل معصوم رو بین تیر کوچه و دیوار گیر انداخته بودن و میخواستن اذیتش کنن.
داشتم از دبیرستان برمیگشتم خونه .
توی تاریکی غروب صدای جیغ خفیفی به گوشم خورد.
صدا از پشت وانت قراضه ای که دوسه قدم جلوتر از من کنار کوچه پارک شده بود میومد.
پا تند کردم
هدایت شده از آرشیو
و وقتی رسیدم خون غیرت بچه محلی جلو چشمم رو گرفت و تا میخوردن اون دوتا عوضی رو زدم و وقتی دیدن حریف زورم نمیشن پا به فرار گذاشتن.
ادامه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست
#رمان_سرنوشت
#قسمت_اول 👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8355
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8402
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8461
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8500
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8612
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8644
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8804
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8858
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8918
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8947
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9060
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9100
هدایت شده از ٠
#تکنیک 7
👈#نام_تکنیک: عوض کردن موضوع در دعوا
✍اگر همسرتان روی یک موضع با شما جدل می کند، هر چه پاسخ دهید، دعوا بدتر می شود، بهتر است که شما موضوع را به طور ظریفی عوض کنید. البته این فقط یک تکنیک "موقت" برای کاهش مجادله و تنش است و یک تکنیک اساسی نیست.
در مثال زیر زن با مهارت از "تکنیک عوض کردن موضوع دعوا " استفاده می کند.
👤مرد: این چه وضع زندگی هست که من دارم، صبح تا شب اعصاب خوردی، صبح تا شب غر زدن های تو، آخه من چقدر حقوق میگیرم. اونجا هم خونه مادرم که یه احوالپرسی درستی با خواهرم نکردی.
👩🏻زن: چند دقیقه پیش، آقا احمد دوستت، چند بار زنگ زد نبودی، منم جوابش ندادم، الان بهش زنگ بزن، فکر کنم کار واجبت داره،
یا اینکه؛
👩🏻زن: مادرت که گفتی، قضیه صاحب خانه را براش گفتم، کلی خوشش اومد و خندید. گفت تو خوب باهاش حرف زدی.
یا اینکه؛
👩🏻زن: گفتی اعصاب خوردی، یادم اومد، باید داروهای مادرت هم بگیری، توانستی برای خونه هم برنج بگیر که تموم کردیم.
یا اینکه؛
👩🏻زن: چقدر ترافیک سنگینه، تو خوب می تونی از این ترافیک با این مهارت رد بشی. چقدر هوا آلوده شده
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#قانون 6
🔴#نام_قانون: قانون لباس
✍زن و شوهر، لباس هم هستند.
✅زن و شوهر لباس هم هستند و اشکالات و ایرادات هم را می پوشانند و به دیگران نمی گویند که همسرم چه اشکالاتی دارد. پس: از درد و دل کردن و بیان عیوب همسرت با پدر و مادر و خواهر و آشنایان و دوستانت خودداری کن که زندگیت به نارضایتی بیشتر کشیده خواهد شد. پس برای همسرت لباس باش.
✅زن و شوهر لباس هم هستند و نمی گذارد عیوب جنسی و غرایز آشکار شود. مگر ندیده ای که وقتی همسرت از تو دور است، چگونه غرایز جنسی آشکارتر می گردد. پس برای همسرت لباس باش(دکتر حمیدرضا ایمانی فر).
✅زن و شوهر لباس هم هستند و لباس زینت و زیبایی و آبروست. مگر ندیده ای در مراسمی که همسر همه هستند و همسر تو نیست، احساس بدی داری که چرا زینت تو با تو نیست؟ پس برای همسرت لباس باش.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#حکیمانه
🔴#داستان زناشویی
✍کبوتری شروع به ساختن لانه کرد. خیلی با دقت و با خرج کردن هزینه زیاد آن لانه را ساخت، روز افتتاح لانه، جشن مفصل و پرهزینه ای کرد. چند روز اول خوب بود، اما به تدریج احساس کرد که یک بوی بسیار بد و غیر قابل تحملی لانه را فراگفته است. چاره ای نداشت جز آنکه آن لانه را رها کند و مجدداً شروع به ساختن یک لانه دیگر از اول بکند. این کار را کرد. اما مجدداً پس از چند روز دید که لانه اش پر از بوهای بد و غیر قابل تحمل شده است. بنابراین باز لانه را ترک کرد و شروع به ساختن لانه ای دیگر کرد و این کار را چندین بار تکرار کرد تا مجبور شد برای مشاوره و کمک پیش لاک پشت دانا برود. لاکپشت دانا گفت: دلیلش آن است که تو بجای آنکه در بیرون از لانه ادرار کنی، در خانه خودت ادرار میکنی، بنابراین لانه ات، پس از مدتی بوی بد میگیرد و مجبور به ترک لانه میشوی، بجای ترک لانه این رفتار ناپسندت را عوض کن(داستان به نقل از دکتر علی صاحبی: تنظیم: و اضافات: دکتی حمیدرضا ایمانی فر).
مثال:
🙊دیشب یک آقایی به من زنگ زد و گفت: من وکیل هستم و دو بچه دارم و همه چیزم تکمیل است و میخواهم یک زن دوم بگیرم که بیوه است. من گفتم: حتما زن خودت زیباتر هست و فقط با او مشکل ارتباطی داری. گفت: بله.
🙏در اینجا اگر لاکپشت دانا بود به این مرد می گفت: بجای اینکه دائماً بخواهی لانه ات را عوض کنی، بهتر است که در لانه فعلی خودت ادرار نکنی و رفتارت را تغییر دهی.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
زندگی در جریان است
مهم نیست راه بروی
بدوی
یا بخوابی
همین که پویا باشی
و در ذهنت حرکت کنی
تو سرشار از امیدی
شبتون پر از عشق🌸
#شب_بخیر
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
دعا عهد
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ