eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.4هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
403 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
میپُرسَن{🗣} اَنگیزِه و هَدَفِت واسِه اِدامہ زِندِگی چیِہ{} خُب این کِہ سُوال نَدارِھ{🙆} هَدَفِ مَن{🙇} اون چِشایِ زیباشِہ{❤️} لَبایِ{🌝}نازِش اَنگیزه یِ مَن اونہ{🍭} عشقم💓 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
🎉 🎉 💎 ١٠ 💟من به اندازه کافی خوب هستم, و زندگی برایم راحت ولذت بخش است.. 🗣هر جمله را 7️⃣ بار تکرار کنید تا در ضمیر پاک و بی آلایشتان نهادینه شود. جمله را روی برگه و یا آیینه هم میتونید بنویسید❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
‌عدد وسط دایره ؟؟؟!! پاسخ تست امشب در👇 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسکرین شات بگیرید تا متوجه بشید خلق و خوتون چجوریاست ؟! 😉 برای همسری هم ارسال کنید و بگید عکس اسکرینش رو براتون ارسال کنه😍 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
آقایی خوشتیپ و مهربونم برات اسفند دود کردم چشم نخوری عزیزم😍😍 دنیا دیگه مثل تو نداره نداره والا نمیتونه بیاره😉😘😘 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
بفرستید برای 😍 از جوابش عکس بگیرید و ارسال کنید برامون بزاریم کانال😍
❤️عشقتان ماندگار❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
❤️عشقتان ماندگار❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#‌چالش_‌اعضا ❤️عشقتان ماندگار❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#‌چالش_‌اعضا ❤️عشقتان ماندگار❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
رمان دوید به سمت اتاق خواب و لباس پوشید مردد بود بیاد به سمتم چی میشه که زیر لب گفتم: - قبل از اینکه از جلوی چشمام گمشی و دیگه آفتابی نشی فقط بهم بگو: من چی کمت گذاشتم؟ دیدی حتی نیم نگاهی بهت ننداخت. حتی زنده موندن و مردن تو زیر دست من براش مهم نبود. تو منو به چی فروختی کثافت؟!به یه بی ناموس بدقواره؟ دندونامو با حرص بهم فشار دادم و گفتم: - ماده سگ کثافت هر شب منو بازخواست میکردی به زنم دست زدم یا نه در حالیکه معلوم نبود روزش با چندتا حیوون پریدی. فقط گمشو از جلوی چشمام دورشو که غیر از اینجا جلوی چشمم آفتابی بشی زنده نمیذارمت. با صدای بلند چنان زد زیر گریه که اینبار فهمیده بود الاغی که دهنه زده بود و چشم بسته به دنبال خودش میکشید مرد و دیگه کسی نیست هرسازی زد به سازش برقصه. شاید فهمیده بود اگه زحمت به خودش نده و طعمه جدیدی پیدا نکنه باید کنار مادرش بخوابه و به پیرمردهایی تنشون رو بفروشه که از بوی عرق و دهنشون نمیشد بهشون نزدیک شد،تا از گرسنگی نمیره. **** رها شدن از عذاب برزخی که این مدت توش داشتم دست و پا میزدم بهترین دلیل بود واسه اینکه یک لحظه هم واسه مردن مریم سوگواری نکنم. شاید هنوز مدت زمان بیرون رفتن مریم از زندگیم به یک ماه هم نرسیده بود که فاصله زمانی بین هر باری که خاطراتش به ذهنم سرک میکشید شده بود چند روز یکبار!! تلخی خیانت مریم فقط چند روز منو زمینگیر کرد. ولی وقتی فراقت یک روز تعطیل ،منو به اجبار به محکمه حقیقت کشوند، با نگاهی عمیق به لیست غرامتهای سنگینی که بابت مریم توی زندگیم پرداخته بودم،حقیقت برام از روز روشن تر شد که وقتشه مقید به قانون ضرربس بشم. تکلیف زندگیم رو با ندا روشن کرده بودم و درست زمانی که اون درگیر حلاجی اتفاقات غریب الوقوعی بود که در عرض یک روز مسیر زندگی هردو مارو صد و هشتاد درجه تغییر داده بود. من دنبال راهی واسه جبران باختهای مالی میگشتم که کمترین ارزش، در برابر وقت و انرژی واسه مخفی نگه داشتن رابطه با مریم رو داشت. مریم توی نه سالی که توی ذهنم جا خوش کرده بود، مجال زیر و رو کردن حقیقتهای زندگی رو بهم نداده بود. درست مثل فرمانروای مستبد که تو سرزمینی حکومت میکنه و با قلدری همه زیردستانش رو به اطاعت از خودش وادار میکنه. مثل کور مادرزادی بودم که تازه چشمام به روی زشت و زیبای منشور دوار زندگی باز شده بود. بابت مریم از همه ارزشهام و باورهام دست کشیده بود و حالا که خودش نبود احساس بی هویتی اذیتم میکرد. باید دوباره واسه خودم چارچوب منش و اخلاق رو از نو بنا میکردم. پس اولین قدم این بود که ندا رو با زندگی جدیدمون آشتی بدم. هرچی بود پا به پای من این وسط ضربه خورده بود، اون هم بیگناه!!! ولی افسوس که هرچی تو کوله بار تجربیاتم میگشتم ،اثری از اکسیر عشق واسه زندگی مشترک پیدا نمیکردم. شاید اگر فلش باورها و تفکرات خانواده ام،اینقدر متمایل به سنت دیرینه مردسالاری نبود ،میتونستم از رو عشق حاج رسول به مادرم الگو ببرم. ولی افسوس که سرسختانه پدر بر این عقیده پافشاری میکرد. "زن زندگی آدم باید به دل عزیز باشه و به چشم خار!!!" واسه همین هم،اونقدر که ندا ضعیفه ای بود که چراغ کاشونه ام رو روشن نگه میداشت و یه دوسه تا بچه تپل مپل برام به دنیا می آورد،برام کافی بود. خونه داری و آشپزیش هم که تا الان مقبول واقع شده بود. انگار پیر شدن به پای هم با همین ها ممکن بود!! خیانت مریم مصادف شد با اینکه همه ایده های نئوکلاسیک تو زمینه ازدواج سنتی رو به دست فراموشی بسپارم و بیام بشینم سر همون مکتب سنت گرایی که بابام استادش بود. کمترین حسنش این بود که سی سال بعد مثل بابام آدم با آبرویی میشدم که همه تا کمر جلوش خم میشدند. توی خاکی ریشه داشتم و مثل یه دسته برگ خشک اسیر دست باد نمیشدم که معلوم نبود منو به کدوم مخروبه ای برسونه و دفنم کنه. مرد مقتدر و موفقی که از وقتی پشت لبم یه کم سبز شد و خودم به اقتضای سن بلوغ صدام دورگه داشت میشد، دیگه خجالت میکشیدم بابا صداش کنم و به اسم حاجی تغییرنام داده بود، هیچوقت ندیده بودم توی مسئله ای درمونده بشه. با هیبتی که داشت به نظر نمیرسید تا بحال نم اشکی دم خونه چشمش روزنه به بیرون باز کرده باشه. همیشه حاجی برام نماد بارز سرو بلند بالایی رو داشت که جلوی تندباد و تگرگ هم کمر خم نمیکرد به آسونی سر تسلیم در مقابل مشکلات فرو نمی آورد. بلکه به موقع دست به توبره تدبیر میبرد و واسه هر درد لاعلاجم درمانی پیدا میکرد. به جز درد مریم که به موقع در مقابلش واکسینه نشده بودم. دلیلش همون انعطاف ناپذیری بابا و نرمش فوق تصورمادرم در برابرمرد زندگیش بود. به قول خودش مامانم رو هم قاطی بچه هاش بزرگ کرده بود و به میل و طبیعت خودش، تربیتش کرده بود. شک نداشتم اگر غیر از این هم بود مادر اسطوره رضایت وقناعت بود. هیچوقت ندیدم از چیزی گلایه و شکایتی کنه. به جز روزهای تب دار بچگیم اخم توی چهره
هدایت شده از 
اش ندیدم. در واقع مادرم به خنده بچه هاش میخندید و به ناخوشی شون حاضر بود جون فدا کنه. هیچوقت تو زندگی مشترکشون فانتزی به اسم عدم تفاهم و مشاوره روانشناسی وجود نداشت و من هم فکر میکردم همین که خونه ام پروپیمون باشه و جلوی جمع فامیل زنم رو خانم خطابش کنم و همینها رو با چاشنی یه کم ناز کشیدن که نتیجه سرو کله زدنهای مریم باهام و پا پس کشیدنهای ندا ازم بود،بلد شده بودم قاطی کنم، ازش میشه یه معجون درست و درمون زن زندگی درست کرد.!! اعتقادی به بحث سازنده نداشتم. همین جا شم اگه میدونستم سعی نمیکردم روزه سکوتش رو بشکنم. چون دیگه بعد از اون تغییرات هرمونی ناشی از بارداری و ویار حاملگی که لعنت نثارش میکرد،باعث شده بود هربار میرفتم خونه و ضعیف و بی حال از تهوع مکرر نگاهم میکرد. تو سکوت نگاهش صدای شکستن مهیب هرچی کاسه و کوزه بود روی سر خودم حس میکردم. دیگه عادت کرده بودم دغدغهای خرابکاریهای جنسیتی از بچگی گریبان گیرم بود!!!. از دولت سر همین هست که بهم میخوندن "مرد گریه نمیکنه"!!! چون دخترخالم درگیر این معضل نبود و راحت میتونست چنان آبغوره بگیره که دل مرغان آسمون رو کباب کنه. ولی من حتی حق نداشتم بغض کنم و یه کم انعطاف پذیر باشم. دست آخر به هر بدبختی و مصیبتی بود از غفلت مادرامون استفاده کردم و یه گوشه ای راضیش کردم باهام همکاری کنه کشفیاتم رواثبات کنم. هدف از پایین آوردن شلوارش فقط یه کم نگاه بود که کنجکاوی بچه گانه ام رو ارضا کنم، ولی وقتی لو رفتم چنان کتکی خوردم که نمیفهمیدم به چه جرمی این همه دارم شماتت میشم. دنبال حل کردن چالشهای روانی در مقابل جنس مخالف بودم که محرم و نامحرم رو مثل چماق تو فرق سرم کوبیدند. حتی منیرخانم همسایه بغلی و همسر حاج یوسف خدابیامرز که بچه ای نداشت واز بس من و خواهر دوقلوم رو مثل بچه های خودش دوست داشت،تا دیروز به مادرم تو حموم کردنمون هم میکرد و بعضی شبها تو بغلش برام غصه گفته بود تا به خواب ناز رفته بودم بهم شد نامحرم در صورتیکه از خاله واقعیم بهم نزدیکتر حسابش میکردم و چه بسا بیشتر دوستش داشتم. تو نوجوانی که هنوز شیرینی محبتهاش توی کامم بود، دلم میخواست با دیوار بینمون بجنگم که دیوارهای حیاط هم افتاد تو محدوده خط قرمزو نصیبم پیچش گوشم شد تا چشمم رو به جماعت نسوان درویش کنم. هنوز تو کف این مسائل بودم ناخواسته ،خواهرم طفلک شد موش آزمایشگاهی واسه سنجش و آموزش داشتن رگ غیرت و تعصب. و هرروز من درسم رو مرور میکردم واسه اینکه در آینده زندانبان خوب و لایقی از کار دربیام. مشکل اصلی مرد ایرانی از همینجا شروع شد که وقتی بهمون غیرت دیکته میشد کنارش کسی بهمون نگفت، غیرت فقط این نیست که مثل سگ مراقب گوسفندهای گله ات باشی چون ناموس آدم هیچ شباهتی به گوسفند نداره و واسه خودش شعور شخصیت داره. بلکه ناموس پرستی به این میگن که اجازه ندی آب از آب تو دل جنس لطیف دوروبرت تکون بخوره و هر وقت از هر کجا کم آورد بتونه مثل کوه بهت تکیه کنه و هروقت نیاز داشت شونه ات رو از زیر سرش کنار نکشی. به مریم که رسیدم دیگه رسما از طرف همون زائده چالش برانگیز تحت فشار بودم. تازه سر ازتخم درآورده بودم که درگیر مریم هفت خط شدم. وقتی فهمیدم چرا گریه و التماسهای مریم واسه ترک تحصیل از دانشگاه دولتی که اونموقع شکستن سدش کار هر کسی نبود رنگ اصرار و پافشاری به خودش گرفته که دیگه دیر شده بود. مریم قبل از خودم فهمیده بود اگر یکسال دیگه توی دانشگاه رفت و آمد داشته باشم و با دخترهای باهوش دانشگاه با اعتماد بنفسی که از یدک کشیدن عنوان دانشجو پیدا کرده بودند برخورد داشتم،دیگه با سلاح خودش قادر به تصاحبم نیست. نقطه ضعفی که روش دست گذاشته بود مسئله ای بود که همیشه والدینم صورتش رو پاک کرده بودند و به طرز خوشایندی از طرف مریم جواب داده میشد. با همین سلاح با آرزوهام به دوئل اومد که نتیجه اش همون ترجیح دادن سرکه نقد شد به حلوای نسیه. توی مدتی که مبارزه میکردم با شهوتی که نیروی جوونی ازش بمبی ساخته بود،تمرکز افکارم غیر ممکن بود و درس خوندن توی اون شرایط هیچ چیزی عایدم نمیکرد. نتیجه همه اینها شد نقطه پایانی که مریم با خیانت کثیفش به آخر رابطمون گذاشته بود. و وقتی دیگه نقاب از چهره خودش افتاده دید،آخرین برگ برنده رو برام رو کرد ولی اینجای کار رو نخونده بود که دلم به پایه های زندگی مشترکی قرص بود که تنها نقطه اتکاش وجود یه فرشته کوچولو بود که تن ظریفش هنوز شکل نگرفته بود ولی هنوز نیومده دست به تغییرات عمیقی حداقل تو وجود من یکی زده بود. ولی هرچی من هدفم رو نشونه گرفته بودم و تخت گاز به سمتش می تاختم و سعی میکردم ندا رو هم با خودم هم مسیر کنم،ندا عقب گرد میزد و به سمت مسیر مخالف می تازید. همیشه خدا به هر محبتی که بهش میکردم به دیده شک و تردید نگاه میکرد و تو عمق کار دنبال رد پای خیانت و فریب می گشت. جوری به زمین و زمان شک کرده بود که خیلی دیر با تکه ای از وجودم
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝ که داخل بدنش بود کنار اومد و کم کم داشت به آرامش میرسید . درست زمانی که فارغ از ویار بارداری که عصبیش میکرد آروم و ساکت تو گوشه ای از مدینه فاضله ای که واسه خوشبختی تو ذهنش ساخته بود جایی واسه من و بچه مون، داشت باز میکرد ،مریم تازه خاکستر زیر آتش تو وجودش زبانه کشید و مثل خوره به روح و روان ندا افتاد. باز همون سوگواری که سه روز متوالی پشت کنکور موندن باعث شد بویی از جریان زندگی تو خونمون نباشه. خسته تر از اونی بودم که توی چشمهاش خیره بشم و متوجه رگه های قرمز تو چشمش که پشت اون صبرش قایمشون میکرد،بشم. تو شرایطی که دلم میخواست یکی بدون اینکه خواسته یا ناخواسته سرزنشم کنه و پای درد دلم بشینه و راه درست رو نشونم بده،هیچ گوش شنوایی وجود نداشت..... از ندا به خاطر شرایط پیش اومده توقعی نداشتم. چون به زعم من از موضوع مریم بی خبر بود اینطور دنبال ردپای خیانت میگشت چه برسه به اینکه تبدیل به یقین میشد. قصدم بود یه روزی که یقین پیدا کردم حجم فکرش به وسعت درک سنگین گناهم و باور پشیومونیم برسه ازش حلالیت بطلبم. دلم میخواست مثل مادر آرامش باطنیش باعث سعادت و آسایش بچه هام باشه. نه اینکه مدام سایه شک آفتاب زندگی مشترکمون رو تاریک کنه. ولی الان معلوم نبود تشنج شنیدن این مسائل تا چه حد میتونه باعث آزار جگر گوشه خودم بشه. دیگه نمیدونستم مریم خیلی وقته با برداشتن نقاب از چهره واقعیش ،من واقعی من رو هم به ندا معرفی کرده. ولی ندا همچنان با سکوتش توی دادگاه ذهنش منو محاکمه کرده بود و حکمم رو هم صادر کرده بود و دیگه واسه دفاع دیر شده بود. منو و ندا از هم دور و دورتر میشدیم بدون اینکه بخواییم بفهمیم میتونیم همدیگه رو دوست داشته باشیم. ندا کینه و نفرتش رو فرومیخورد و فقط هر از گاهی با تیغ هایی سطحی که با زبون تند و تیزش و لجبازی باهام به تن و بدن زندگیمون وارد میکرد میفهمیدم به یه چیزی اعتراض داره. تنها کورسوی امید هم تو بالین خاموش شده بود و به خاطر خطرتهدید به سقط جنین جرات نداشتم محکم بغلش کنم. چون همیشه مراقب بودم تنها امیدم به ادامه زندگیم که دیگه تو شکم ندا، کم کم به ثمر میرسید به یاس تبدیل نشه. تنها کاری که تو اون شرایط از دستم برمیومد این بود که مراقب سلامت هردو اونها باشم. از مریم که متنفر شده بودم دامنه نیازهای رضایت و آرامشم فقط به جسم محدود نمیشد و مثل اسب سرکش تو ذهنم تاخت و تاز نمیکرد و کاملا تونسته بودم بهش لجام بزنم و صبورانه منتظر بشینم تا ندا هم دوباره امیدی به زندگیمون داشته باشه. داشتم رو پارامترهای غلط که تو ذهنم واسه عشق به جنس مخالف همیشه در نظر داشتم، خط میکشیدم که میترا سر راهم قرار گرفت و باز همه معیارهام رو به هم ریخت. میترا زن خودساخته ای بود که تلفیقی از روشنیهای شخصیت ندا و مریم بود. ولی چون 4 سال سنش از خودم بیشتر بود و توی مناسبات کاری به هم معرفی شدیم تا مدتها واسم خانم یوسفی بود. میترا زنی بود که تا اون سن ازدواج نکرده بود و خونسرد و بدون هیچ رفتار شتاب زده ای منتظر شاهزاده رویایی سوار بر اسب سفیدی نشسته بود که قرار بود اون رو به قصر رویاها ببره. پدرش خودش رو بازنشسته کرده بود و اداره تمام امور رو به اون سپرده بود. سرسختی و دقت تو حفظ زاویه بین فک و گردنش که برداشتن قدمهای محکم و مصممش رو باعث میشد و نگاه سرد و نافذش منتهی میشد به ترس خفیف از تایید و یا عدم تاییدش . از طرفی پوست سفید و با طراوتش رو که به نعمت آزاد اندیشی و تجدد توی هاله از ابهام نبود. و از سوی دیگه اندامش با حرکات و سکناتی که موقع کوچکترین حرکتش با عشوه صادرمیشد هر مردی رو وسوسه میکرد که باهاش دوست بشه. از سویی کارزار زندگی منو در تنگنای سکوت گذاشته بود و افسرده ام کرده بود و از طرفی اون توی حرکات چشمم دنبال نشانه ای از تحسین و واگویه اینکه "شما خیلی دافی!!!" میگشت . هر روز از محال بودن این رخداد مطمئن تر میشدم. چون هنوز اتفاقات اخیر رو هضم نکرده بودم. دست رد به سینه همراه و همزبون که هر از گاهی باهاش گپ بزنم نمیزدم. ولی پا گذاشتن توی این میدون مسئولیت هایی به دوشم میگذاشت که تازه از زیر بارشون شونه خالی کرده بودم و داشتم نفس راحت کشیدم. ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#‌چالش_‌اعضا ❤️عشقتان ماندگار❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#‌چالش_‌اعضا ❤️عشقتان ماندگار❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
سلام درایام عادت ماهانه خواندن قرآن از گوشی چ حکمی دارد؟ مرجع رهبری حکم سایه ابرو چیه؟ امیری کارشناس احکام ح ا: سلام علیکم اشکال نداره فقط چهار تا ایه که سجده واجبه داره رو نخونید بقیه موارد اشکال نداره اشکال نداره اگر زیر پوستی هست انجام میشه مثل هاشور وتاتو اشکال نداره فقط زینت محسوب میشه باید از نامحرم پوشیده بشه وگرنه مانع غسل و وضو نیست ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
اجازه نده که پیشقدم بشن شما پا پیش بزارید تا ثوابش رو هم شما ببرید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
سوال سلام خودم ۳۰ شوهرم ۳۶ سال دارند ده ساله ازدواج کردم شوهرم افسردگی داره و دوماه پیش قرصهاشو قطع کرده بود بدون اطلاع من و اقدام ب خودکشی کرده بود ک باردوم سراز بیمارستان درمیاد میره خونه مادرش ک تو روستا زندگی میکردن از گذشته تا اونروز رابطه من با خانواده همسرم در حد سلام واحوالپرسی بود چون در گذشته مخالف ازدواج ما بودن و بعداز اینک همسرم رفته بود خونه مادرش اونا فکر میکردن بامن مشکل داره و بخاطر همین نسبت ب من بد بین شدن و اومدن خونمون و خواهرشوهرم گف ما اصلا تو این ده سال تو رو عروس نمیدونستیم و لیاقت خانواده مارو نداشتی میخوای برادرمو بکشی و با پول اون ازدواج کنی خوشبخت بشی و از لونه سگ دراومدی و برادرشوهرم برگشت گف تو فاحشه ای و یکی بزرگتر از تو رو داشتم ی لگد گذاشتم انداختمش بیرون دخترمم دادم بزرگش کنه خودم رفتم زن گرفتم و الان خوشبختم بعد برگش ب همسرم گف تو لذت زن دومو نچشیدی خودم برات زن میگیرم خیلی بهتر ازاین . منم ک دیگ گریه میکردمو فکم قفل شده بود هیچی نمیتونستم بگم . البت اینم بگم اینا خانواده روستایی هستن و من خودم بزرگ شده شهرم پدرم فرهنگی بازنشسته و مادرم خانه دار واقعی و اگر بخوام واقعیتو بگم خیلی از اونا سر تریم ولی هیچ وقت بروی خودم نیاوردم و سعی کردم ب همین زندگی قانع باشم ک چون واقعا دوسش داشتم هم خودشو هم شغلشو هم دین وایمونشو و هم اینک هم پشتم وایمیستاد ولی بعداز اینک رفت خونه اونا دیگ کلا آدم دیگ ای شده اصلا حس میکنم هزار سال غریبه است برام از نظر رفاهی همیشه در رفاه کامل بودمو ولی درخانه همسرم اینطور نیس اما هیچ وقت بروی خودم نیاوردم من گفتم چون اکثر موارد باهام خوب نیستو ابراز علاقه نمیکنه شاید دوس نداره باهام ادامه بده چون حتی بچه رو هم بغل نکردو ی بوس کنه حداقل هرچقد هم پسرم گف ک بابا پاشو بریم خونمون ولی گف من اینجا میمونم و هیچ وقت نمیام. الان ۵ روز برگشته خونه خودمون دراین ۵ روز خیلی سرد باهام برخورد کرده حالا موندم چکار کنم بهش گفتم میرم دادگاه درخواست طلاق میدم مهریه مو میزارم اجرا اصلا اعتنا نکردن و واکنشی نشان ندادند من چکار کنم امیدی ب این زندگی و رابطه هست کمکم کنید لطفا سرکارخانم دردونه: سلام خدمت شما دوست عزیز .خیلی متاسفام برای وضعیت پیش اومده ولی عزیزم شما با یک پسر بخواین مهرتون رو اجرا بزارین ویا اصلا طلاق بگیرین فکر میکنید مشکلتون حل میشه بنده با موردهای مختلف مشاوره سروکار دارم بعد از طلاق چون بچه هم دارین بامشکلات بیشتری مواجه میشین .همسر شما یک فرد عادی نیست بیمار هستن لطفا کمک کنید درمان بشن وکنارش بمونید واگر میتونید با یک مشاور حضوری صحبت کنید چون ایشون افسردگی دارن رفتارهایی که از ایشون سر میزنه دست خودشون نیست ونیاز به محبت وکمک شما دارن واگر شما بهش کمک کنید حتما حالشون خوب میشه ومیتونید باهم زندگی خوبی داشته باشید وخانوادشون هم هر کاری کردن شما ببخشید به خاطر زندگی خودتون اونها هم احتمالا دوچار سوءتفاهم شدن وبه اشتباه افتادن در مورد شما .شما با مهر ومحبت وکمک به همسرتون نشون بدین که در مورد شما اشتباه فکر کردن .مطمئن هستم که با صبوری کردن شما همسر فداکار زندگیتون درست میشه .فقط صبور باشین وبا کارهای شتاب زده وضع رو بدتر نکنید .فقط برام جای سوال هست که ایشون مگه با شما دکتر نرفته بودن که بعدش رفتن روستا یا چطور دوماه داروشون رو نخوردن شما متوجه نشدین؟ ✅✅✅✅✅ سوال نه داروها دست خودش بود ومنم چون اسباب کشی داشتم اصلا حواسم بهشون نبود و موقع رفتن ب جایی کلا از خصوصیات بدش هست از اول نامزدی تا الان ب ندرت درجریان میزاشت منو و اون روز هم من چون شبش ی کوچولو بحث کرد در حد ی حرف و من بهش گفتم حوصله ندارم باهات بحث کنم و رفتم نمازمو خوندم فک کردم هرجی هیچی نگم بهتره چون گفتم ی چیزی اون میگ وی چیز من و دعوا میشه در پیش خودم کوتاه اومدم ک فردا صبحش وقتی رفته بود هیچی ب من نگفته بود و من تا ساعت ۱۱ صب فک میکردم اداره است وقتی زنگ زدم بهش گف روستام و ب قصد خود کشی اومده بودم اینجا.بعدشم ادامه ماجرا الانم کمکی ک ازتون میخوام اینه ک آیا پیشقدم بشم برا رابطه ... یانه ؟ هنو هیچ کاری نکنم ؟؟واقعا نمیدونم چطور رفتار کنم باهاش؟ مشاور👇 بله حتما اینکار رو بکنید ایشون اگر افسردگی دارن خیلی رفتارها دست خودشون نیست وناخواسته انجام میدن احتمالا اسباب کشی کردین اعصابشون فشار اومده سعی کنید بهش محبت کنید ارامش روانیش رو تامین کنید کارهایی که باعث میشه دلخوری ایجاد بشه دوری کنید سعی کنید به حرفهاش گوش کنید ودلداریش بدید ودر مورد دو ماه هم فعلا چیزی نگین انگار که اتفاقی نیفتاده اجازه بدین یکم به حالت عادی برسن بعدا به موقع باهاش صحبت میکنید از نظر نیاز جنسی حتما تامینش بکنید چون ایشون رفته بودن احتمالا غرور مردانشون
❤️عشقتان ماندگار❤️ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
ایجاد تنوع در رابطه 💟می تونید تو گفتگوی تلفنی یا پیامکی تون از ماجرای خرید لباس زیرتون و پوشیدنش از حمام رفتن و ...از انتخاب لباس زیر تون برای پوشیدن و .... برای تحریک همسرتون استفاده کنید 🌹خانومها مطالعاتتون رو تا اونجا که می تونید بالا ببرین از اونچه که همسرتون بهش علاقه داره بگیر تا اشپزی و طراحی و پزشکی و .... 🌹هر کاری خواستین انجام بدین قبلش تو اینترنت بررسی کنین ایده های خوبی می گیرین 🌹 اطلاعات اقتصادی شما در شکل گیری وضعیت اقتصادی خودتون و خانوادتون بسیار بسیار موثره ادامه دارد ...😊😉 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
ایجاد تنوع در رابطه 💟می تونید تو گفتگوی تلفنی یا پیامکی تون از ماجرای خرید لباس زیرتون و پوشیدنش از حمام رفتن و ...از انتخاب لباس زیر تون برای پوشیدن و .... برای تحریک همسرتون استفاده کنید 🌹خانومها مطالعاتتون رو تا اونجا که می تونید بالا ببرین از اونچه که همسرتون بهش علاقه داره بگیر تا اشپزی و طراحی و پزشکی و .... 🌹هر کاری خواستین انجام بدین قبلش تو اینترنت بررسی کنین ایده های خوبی می گیرین 🌹 اطلاعات اقتصادی شما در شکل گیری وضعیت اقتصادی خودتون و خانوادتون بسیار بسیار موثره ادامه دارد ...😊😉 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
💟 شده تا حالا به همسرت زنگ بزنی بگی خانمم امشب دوست دارم با هم شام بریم بیرون بعدشم قدم بزنیم؟ شده حرفاتو تو یه نامه با دست خطت بنویسی و بذاری تو یه پاکت و بهش بدی؟ شده شبا براش قصه بگی براش کتاب بخونی؟ شده بگی دوست دارم همین الان بغلت کنم؟ شده بعد ده سال زندگی تو چشماش نگاه کنی بگی هنوزم عاشقتم؟ اینا سادس اما برای زنان یه دنیا ارزش داره. خرید طلا لوازم سفر و امثالهم فقط موقتا نیاز به توجه خانم هارو جواب میده! زنا نیاز به احساسات و توجه عمیق دارن با کارای ساده و کم هزینه هم میشه همه دنیاش بشی امتحان کن همین ...😉 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 
10 مرداد؛ جشن چله تابستان 10 مرداد ماه چهلمين روز از فصل تابستان است كه ايرانيان اين روز را جشن مي گرفتند و آن را جشن چله تابستان يا چله تموز مي ناميدند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ @zoje_beheshti
هدایت شده از 
🍃 زنان دوست دارند با همسرشان ساعت‌ها به گفتگو بنشیند و از سیر تا پیاز همه ماجراهایی که برای خودشان و یا دیگران اتفاق افتاده را تعریف کنند، رفتاری که شاید چندان مساعد حال مردان نباشد. 👈 یک مرد موفق، مردی است که این خصلت زنانه را بشناسد و با ترفندهایی به ارضا این حس زنانه همسرش بپردازد. ✅ توصیه می‌شود ساعاتی از وقتتان را صرف هم صحبتی با همسرتان کنید و با دل و جان، گوش به حرف‌هایش بسپارید... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝