eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.4هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
403 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام من خودم فکر نمی کنم خیلی استرسی باشم ولی پسرم رو که می بردم مشاوره گفت چرا اینقدر استرس داری یه نوبت هم برای خودم گرفتم که با صحبت کردن باهام گفتند استرست مربوط به دوران کودکیت میشه ولی باز که فکر میکنم اگه بخوام کاری بدون برنامه انجام بدم استرس می گیرم حسابی طوری که تا صبح چند تا امتحان به جا بچه هام میدم و اگه نخونده باشن همشون رو رد میشم😊😊 ولی معمولا اگه همسری جونم همراهی کنه چون ایشونم مثل دوستمون دقیقه نودی هستند برنامه می نویسم چه برای امتحانات بچه ها چه مهمونی چه مسافرت کلا هر کاری بعد اینطوری راحتتر می تونم به همه ی کارها سر و سامان بدم والا روزهایی هست که ظهر میشه یه نگاه به دور و برم میکنم ظرفها رو فقط شستم ولی تو ظرف شویی مونده اتاقها رو هم نصفه نیمه تمیز نکرده مونده ولی وقتهایی میشه که برنامه ماهانه ناهار مینویسم کلی کیف میده
یه چیز عجیبیه میتونه یه خانواده رو دورهم جمع کنه میتونه یه خانواده رو از هم جدا کنه من خودم مادر شوهرم زبانش خیلی تیزه من هم با سیاست حرف زدن نرمش میکنم که واقعا معجزه میکه الانم باهم خوبیم😜
سلام من هروقت به شوهرم میگم ..مهدی جوووووووووونم .😍😍😍....میگه باور کن پول ندارم قسط هام زیاده😢😂😂😂😂
راجع ب بحث اول ک اگر جیغ جیغ کنم اصلا جواب نمیگیرم،عادت دارم با عزیزم جونم حرف میزنم حتی توجمع معمولا بهش مبگم بابایی یا گردالی،وقتی کارش دارم میگم بابا جووووووونی میگه چی کار میخای بکنی،بعضی وقتاهم ک ی چیزی میخام بگمش ولی نمیدونم چ جوری مظلوم میشم خودش میفهمه😂
واقعا راست گفتن زبان خوش مار رو از لونه ش درمیاره.......من بارها واسه م پیش اومده.... همیشه سعی میکنم با مهربونی و زبون خوش با شوهرم حرف بزنم واقعا جواب داده ولی یه وقتایی مخصوصا نزدیک پریودم اخلاقم گند میشه تند حرف میزنم شوهرمم همیشه بدترین واکنشو نشون میده .خانما باید سعی کنن تو بدترین شرایطم با مهربونی صحبت کنن حتما جواب میگیرن ولی با اعصبانیت و زبون تند و نیش دار هیچوقت به خواستشون نمیرسن
سلام روزتون بخیر من و همسرم هر دو تو این سه سال که عروسی کردیم واسه زندگیمون فداکاری کردیم البته بیشتر همسرم از خیلی خواسته هاش گذشته تا من احساس آرامش بیشتر کنم همیشه قدردانشم. وقتی حالم خوش نیس همه کارام گردنشه و تا وقتی حالم روبه راه نشه از پیشم نمیره. منم بیشتر تو مسائل مادی فداکارم😬😬نامزدی و عروسی و تقریبا ساده گرفتیم ازش انتظار مراسم آنچنانی و سرویس فلان قیمتو و خیلی چیزای دیگه نداشتم تا الانم هوای شوهرمو داشتم کلی قناعت کردم و البته خیاطی هم میکنم تا کمکش باشم زندگیمون بهتر بشه چندروز پیش هم همه پس انداز و طلاهامو دادم که وام بگیره واسه خونه و ماهم صاحبخونه بشیم اگه خدا بخواد .همسرم هم همیشه پیش خانوادش تعریفمو میکنه و قدردانه. در کل معتقدم واسه زندگی مشترک باید دو طرف فداکار باشن چه مادی چه معنوی
سلام عزیزان فداکاری کردن راه و رسم داره بعضی از آدما خبلی فداکاری میکنن ولی مدام اون کارو مثل چماق تو سر طرف مقابل میکوبن فداکاری نباید تبدیل به وظیفه بشه که در اون صورت باید حق خودتو ببوسی بذاری کنار و مثل یه غلام حلقه به گوش ^ دست به سینه باشی فداکاری واقعی رو همسران شهدای گرانقدرمون کردن که مثل شیر پشت همسرانشون ایستادن و مراقب کیان خانواده شون بودن و فرزندانی رو که تربیت کردن واقعا مفید برای اجتماع ما هم باید یادبگیریم چطوری فداکاری کنیم اکثرا در مورد این که خودمون چه فداکاری کردیم صحبت میکنیم ولی جز تعداد معدودی از فداکاری همسرانمون نکردیم کارهایی که اون ها میکنن آیا فداکاری نیست همین که توی سرما و گرما با این شرایط سخت دارن تلاش میکنن و پول در میارن فداکاری نیست خیلی خوبه که قدر دان فداکاری های همسرجان هم باشیم بالاخره هر مردی جایی برای زندگیش و همسرش فداکاری کرده
سلامممممم😊 نامزد من همیشه و همه جا فداکاری میکنه،وقتایی که میریم بیرون، انتخاب مسیر،انتخاب غذا،حتی انتخاب لباسش ولی باور کنید من دلم نمیادا هر دفعه ش میگم میگه من دوست دارم نظر تو باشه😍وقتایی که والیبال و تکواندو میره که واقعا جون و دلشن این ورزشا اگه ببینه من یه کم از ته دلم میخوام پیشم باشه بدون اینکه من به زبون بیارم خودش میگه حالا بمونه برا فردا در حالی که من میدونم چقد دوست داره ولی فداکاری میکنه و نمیره منم عذاب وجدان میگیرم و وقتی بفهمه که من از نرفتنش به باشگاه ناراحتم انقد منو میخندونه که یادم میره😊 منم دوست دارم فداکاری کنم ولی نمیذاره اصلا☹️ نیتمو زود میفهمه😁
ب نام خدا من حس پتروس فداکار دارم،موقع عروسیم خیلی چیزا نگرفتم حتی پول حلقه دادیم چیزای دیگه گرفتیم،نذاشتم شوهرم حتی تلوزیون بخره چون نداشتیم سرویس نگرفتم چمدون پر نکردم ولی توهمه موارد ابرو داری کردم و کسی چیزی نفهمید از زمان نامزدی طلاهام فروختیم،گذشت میکنم ازپس اندازام واسش هدیه میخرم اونم بدک نیست شده بگه واسه خودم نمیخام تو بخر ولی ازبس من خوبم منم نمیخرم☺️
واقعا لحظه لحظه زندگیهامون معجزه اس .....همینکه شب میخوابیم و صبح میتونیم صورت عزیزانمون رو دوباره ببینیم این بزرگترین معجزه اس بنظرم ....سلامت جسم و روحمون ....سلامتی همسر و بچه هامون ....پدرو مادرامون اینا همش جای شکر گذاری داره بنظرم ....خدا همیشه و همه جا تو نظرمون باید باشه ...
معجزه زندگی من برگشت پسرم به زندگی بود. پسرم سال اول مدرسه ش که تازه هفته اول کلاس اولش بود زمانیکه به خونه میومد همیشه آیفون و میزد و من منتظرش جلوی درب خونه تو پله ها میموندم تا بیاد بالا چون خونه ما طبقه چهارم یک مجتمع بود..ولی از شانس بد بعد از یکهفته ده روز که اینکار و میکردم یه روز در حیاط باز بوده و پسرم با دوستش که پسر همسایه طبقه پایینمون بودن اومده بود بالا به طبقه چهارم که رسیده بود از پاگرد چهارم خم میشه که دوستشو صدا کنه یهو کیفش که خیلی سنگین بود کله میکنه و برمیگردونش به سمت پایین.تصور کنید یه بچه هفت ساله.. پسرمم تنها کاری که کرده بود با یه دست و پنجه انگشتش گوشه نرده ها رو گرفته بوده و دوستش هم متوجه نمیشه بچم از ترسش یه دستی یه قسمت نرده ها تو دستش یود و در خونه همسایه پایینی که باز بوده رو میدیده و داد میزده خاله کمک ..که اونها هم متوجه نمیشن از شانس بد پسرم ،برق پله ها هم خاموش میشه و این میترسه و من دیدم دیر کرد و یه صدای خفیف تو پله میاد یکی میگه خاله خاله ...در و باز کردم برق پله ها رو روشن کردم دیدم پسرم معلق بین زمین و آسمون مونده و انگشتاش سیاه شده ..دیگه دستش بی حس شده بود من با حیغ و داد و فریاد هرچی زور میزدم بکشمش بالا نمیتونستم و همش میگفتم خدایا بچم خودشو نگه داشته تا الان خودت کمکم کن من نندازمش پایین ..دستام بی حس و سست بود..خلاصه به زور کشیدمش بالا خیلی سنگین بود وزن کیفش..واقعا من اونروز معجزه خدا رو دیدم و پسرم و دوباره بهم داد و عمر دوباره از خدا گرفت..هنوزم یادم میفته خدارو شکرمیکنم و تنم میلرزه😢😢
سلام فقط ی جمله میگم . آخه چرا باید فقط در سختی ها حضور خدا رو حس کرد .😔 پلک زدن 👀 رو بهش فک کنید اگه این حالت فنری نباشه برا اینکه چیزی بیینم باید دوتا دستمون پلکو بده بالا . کسایی هستن که از این نعمت کوچک بی بهره هستن . زندگی سر تاسر معجزه اس
وقتی دخترم بدنیا اومد مشکل قلبی داشت هنوز دوماهش نشده بود که تو بیمارستان قلب تهران بستری شد اونجا واقعا معجزه رو به چشمم دیدم بچه هایی بودن که هیچ امیدی به زنده بودنشون نبود و مادراشون پشت در اتاق عمل ناامید دعا میکردن اما با کمال تعجب دکترا، زنده از اتاق عمل بیرون میومدن دختر بچه ای بود که موقع بدنیا اومدن دکترا گفته بودن به احتمال زیاد تا دو سالگی بیشتر زنده نمونه اما اون‌موقع که من تو بیمارستان دیدمش 5ساله بود دوتا عمل باز انجام داده بود و کلی آنژیوگرافی. مادرش آورده بودش که بازم سیتی آنژیو بشه و بهش بگن تو چه وضعیتی هستش شبهای محرم بود و مادرش کلی گریه میکرد و التماس به خدا. جواب سیتی خیلی خوب بود حتی دکترش هم باورش نشد اونجا بچه‌های که مشکل قلبی داشتن رو پدر مادرا واسه تبرک اسماشون رو عوض میکردن دخترا میشدن فاطمه و پسرا علی یا حسین. اینا همه واسه من حکم معجزه رو داشت و بزرگترین معجزه شفای دخترم بود☺️
با سلام خدمت همه دوستان گلم همین که سالم هستیم خودش یک معجزه است ولی من چند جا تو زندگیم معجزه خدا رودیدم شوهرم راننده هستن ومتاسفانه دیابتی شدید رفته بودن برای خاک برداری مسجد جامعه ویادشون رفته بود انسولینشون رو ببرن دخترم 6 ماهش بود به من زنگ زدن که خودت رو برسون درمانگاه وقتی من رفتم نه دیگه هوشی نه حواسی یک جنازه رو تخت منم شک زده بودم دخترم خودش رو می نداخت رو باباش وتکونش میداد بادستاش پیراهنش رو می کشید دکتر گفت دستگاه قند خون میزنه خطر یعنی قند بالای 900 لحظه های بدی بود اعزامش کردن با همون یکم نفسی که داشت که در بیمارستان همونم نفس هم رفت به هر بدبختی برگردوندنش چند روز تو کما بود ومعجزه یعنی اینکه با اون شرایط قند دکتر گفت نه هیچ کدوم از اعضای بدنش اسیب ندیده چشماش خدا راشکر خوبه ومی تونه راه بره چون هرکس دیگه ای بود احتمال این که پاهاش قطع بشه زیاد بوده واین یعنی معجزه
من معجزه خدارو خیلیییی حس کردم خیلی خیلی آخریش مربوط میشه به پارسال و سفر کربلامون که با مامان و بابام رفتم و دایی وچن تاازفامیلامون،اونجا مارو بردن بازار تو شهر کربلا از طرف تورمسافرتیمون،تنها جوونی ک از فامیلامون رفته بود من بودم و به همین خاطر چن تا ویلچری رو من و بابام و داییم میبردیم،خانم ویلچری از یه مغازه مهر گرفتن و یه کم چونه زدن در مورد قیمت😂 منم خیلی دلشوره داشتم خلاصه قیمتارو حساب کردن و من تا سرم رو برگردوندم دیدم کسی از کاروان ما نیس😢 قلبم داشت کنده میشد خود منم خیلی ترسوهستم اینجور مواقع ولی چون خاله و مامانم و یه خانم مسن که رو ویلچر بود باهام بودن حفظ ظاهر میکردم😱متاسفانه گوشی موبایلمم باطریش تموم شدو تااینکه شب شد من انقد گریه کردم امام حسین رو صدا زدم،مامانم اینا داشتن قشنگ سکته میزدن😂🙈 ۴ساعت الاف بودیم بازار هم داشت مغازه هاش تعطیل میشد و اون جام شباش امنیتش خیلی ده برا ۴تا خانوم و هییییییچ ماشینی هم نبودمثل ایران باشه دربست بگیرم😁 فقط گاری بود با صاحبای هیز و چشم چرون😢 خیلی دلمون شکست تااینکه از دور یکی از آقایون کاروانمون رو دیدم،فکر کنید با چنات سرعتی دویدم طرفش همچین پریدم بغلش گریه کنان ک بیچاره کپ کرده بود زنشم کنارش بود هی دلداریم میداد😆 اونم گریه میکرد میگفت تاالان ۵بار باباتون و دایی تون این بازاررو اومدن و رفتن و ناامید شدن و کل کاروان دنبال شما میگشته،منم برای آخرین بار گفتم رد شم از اینجا و ...نمیدونید چه حالی بودم خانما از طرف کاروانمون ماشین فرستان دنبالمون بابام ک تو آسانسور هتل من رو دیدمحکم زد تو سر خودش و گفت یاامام حسین گریه میکرد میگفت شکرت خدایااینا زندن😂😂منم خندم گرفته بود خیلی ولی خودمو کنترل کردم😁 خلاصه معجزه خدارو دیدم جایی که چندین بار پدرم اومد و من رو پیدانکرد بعد از استغاثه ما ۴نفر به امام حسین مارو همونجا پیدا کردن. ببخشید طولانی شد ولی یدونه دیگشم بگم🙈 معجزه بعدیم هم مربوط به ازدواجم هست،بعد چندسال باکلی زجر و سختی به عشقم رسیدم😍 از نظر خودم کاملا معجزه بود چون خونوادم اطلاعی نداشتن از رابطمون و اگ بویی میبردن عمرا میذاشتن ازدواج کنیم ولی خدا آنچنان لطفی کرد که با عزت و سربلندی عقد کردم و آبرومم نرفت😍 ببخشید خیلی طولانی شد🙏🙈🙈
دست خدا بالاترین دستهاست قربونش برم همیشه به فکر بنده هاشه منم بارها شده مشکلات زندگیم به مو رسیده ولی پاره نشده خدا دستگیر عالم هست
ب نام خدا سلام😍😍😍😍😍😍 همین ک شوهر کردیم معجزه است😅😅😅 فقط باید منتظر معجزه بزرگتر باشیم ک مردا جگر له نکنن😂😂😂