هدایت شده از ٠
#نکته
#جنسی
رابطه جنسي موفق 1 ساعت
1- آماده سازي عاطفي زن 20 دقيقه
2-آماده سازي جسمي زن 10 دقيقه
3- آماده سازي اندام جنسي زن 10 دقيقه
4- عمل جنسي 10 دقيقه
5- نوازش بعد از ارگاسم 10 دقيقه
🔴👆👆👆اینا همه غیر علمیست ،
رابطه ای که بر پایه عشق،احساس و غریزه باشد با دقایق که بر پایه منطق و ریاضی است محاسبه نمیشود ،
با لذتی که دو طرف از باهم بودن و یکی شدن در رابطه جنسی میبرند سنجیده میشود
ممکن است فردی در کمتر از 5 دقیقه تحریک شود و فردی دیگر به دقایل طولانی نیاز داشته باشد
✅قانون رابطه جنسی موفق اینست که از همسرتان لذت ببرید و لذت را به او تقدیم کنید هر چقدر که میخواهد به طول انجامد
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
#هردو_بدانیم
✅چه خوب است مرد به همسرش بگوید ای کاش همه ی زن ها مثل تو بودند، تو در دنیا نمونه ای🌹
💕وچقدر خوب که زن به شوهرش بگوید ای کاش همه ی زن ها مثل من خوش شانس بودند و شوهری مثل شما داشتند.
💞اسلام این گونه از اخلاقیات را می پسندد و می خواهد بین زن و شوهر الفت برقرار باشد.
زن خود را برای شوهرش و شوهر خودش را برای زنش بخواهد، نتیجه ی این گونه زندگی سعادت است.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#تکنیک به کار بردن صحیح جملات
در روابط هر جمله ای که با کلماتی مانند: باید، به هیج وجه، حتماً، اصلاً و... شروع شود
👈 اولاً: از لحاظ منطقی و تجربیات گذشته درست نیست
زیرا مواردی بر خلاف آن رخ داده.
👈 دوماً: باعث خراب شدن رابطه می شود.
مثلا نگویید :
✖ تو "هیچ" کاری برای من نکردی.
✖ تو "هیچ وقت" حوصله ی حرف زدن نداری.
✖ تو "هیچ وقت" به من اهمیت ندادی.
✖ تو "هیچ وقت" به خانواده من احترام نگذاشتی.
✖ تو "هیچ وقت" من را دوست نداشتی.
✖ "باید" برایم بخری.
✖ "باید" بیایی.
✖ "حتماً باید" ثبت نام کنی.
✖ "اصلاً" خانه پدرت نرو.
پیشنهاد می شود که بجای جملات فوق از جملات زیر در روابط استفاده کنیم.
✔ دوست دارم بیشتر با من حرف بزنی و بهم اهمیت بدی.
✔ نیاز دارم بیشتر به خانواده من سر بزنی.
✔ نیاز دارم که بیشتر به من توجه کنی و هر از گاهی به من بگویی دوستت دارم.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#نکته
#همسرداری
🍃 زندگی مشترک، یک میهمانی است، آن را با زیباترین احساساتتان آذین ببندید!
👈 همسرتان مهمان اصلی لحظات زندگی شماست، سعی کنید همواره میزبان و مهمان نواز شایسته ای باشید
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#آقایان_بدانند
🍃 توجه بیش از حد به کار
👈 یکی از مشکلات رایج زندگی های زناشویی این است که زوجین احتمالا ساعات کاری زیادی را بیرون از خانه صرف کار و قرارهای کاری می کنند. این ساعات زیاد کاری می تواند مشکل ساز شود چرا که به مرور باعث جدایی عاطفی زوجین از یکدیگر و حتی از فرزندان می گردد. برای جلوگیری از ایجاد چنین وضعیتی...
1⃣ بهره وری خود را در محیط کاریتان افزایش دهید تا راس زمان معینی از محل کار خارج شوید.
2⃣ برخی از وقتهای آزاد خود را برای بودن با همسرتان برنامه ریزی کنید.
3⃣ تلاش کنید توجهی را که مورد نیاز همسرتان است از وی دریغ نکنید.
4⃣ حتما بخش عمده تعطیلات اواخر هفته به خانواده تان اختصاص دهید
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
1_19782606.mp3
7.57M
#محبت_درمانی ۳
بعضیا از پولشون لذت می برند
بعضیا از بچه هاشون
بعضا از زیبایی شون
اما آدمای بزرگ... 💚
در کنار آنچه که دارند؛
😇از دارایی های دیگران هم لذت میبرند!
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#زنگ_تفریح
ﻫﻤﯿﺸﻪ با دید مثبت همسرﺗﻮﻧﻮ ببینید
مثلا ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺘﻮﻥ میگه ﺑﺮﺍﺵ یه ﭼﺎﯼی ﺩﻡ کن ، ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺧﺴﺘﮕﯿﺶ ﺩﺭ ﺑﺮﻩ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺗﻮﻥ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﻩ
ﺍﮔﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺨﺘﺘﻮﻥ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ، ﭼﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻃﻌﻢ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﻤﺰﺗﻮﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﯾﺮ ﺩﻧﺪﻭﻧﺸﻪ
ﺍﮔﻪ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎﯼ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺷﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺴﺘﯿﺪ
ﺍﮔﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﺧﺮﻭﭘﻒ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺘﻮﻥ ﻧﻤﯿﺒﺮﻩ، ﭼﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺛﺎﺑﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﯾﻠﮑﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ
ﺍﮔﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪﺗﻮﻥ ﯾﺎﺩﺵ ﻣﯿﺮﻩ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺨﺮﻩ، ﭼﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺁﯾﻨﺪﺗﻮﻥ ﭘﻮﻝ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﻪ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩید مثبت ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﭼﻮﻥ ﭼﺎﺭﻩ ﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ.
نمیشه کُشتش که... دیگه میخواستی ازدواج نکنی والا
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
رمان
#سرنوشت
#قسمت_هفدهم
شاید اون غریبه اگر میدونست ندا بابت نا آگاهی من چه رنجهایی کشیده اینقدر با چشماش بهش غبطه نمیخورد.
دستش رو به بازوی ندا گرفت و وقتی ازجمله" مراقب خودت باش" ندا
جون گرفته بودم ،تازه خودم رو روی نیمکت انتظار رها کردم
تا فارغ از هر دغدغه ای این دقایق باقی مونده از انتظار رو با مرور قشنگترین خاطره مشترک با ندا سر کنم
تا فرشته کوچولویی که داشت عنوان پدر رو بهم می بخشید
از راه برسه و به همه نگرانیذهام خط بطلان بکشه. ..
*
(داستان به روایت ندا)
صدای بوق مکرر نشون از قطع شدن تماس داشت ولی من هنوز توی شوک حرفهای مرد غریبه گوشی به دست خشکم زده بود.
طرز حرف زدنش شباهتی به آدمهای بی سروپا نداشت و یا پشت جملاتش احساسات تلافی جویانه ای به نظر نمیرسد.
موجی از اعتماد پشت کلماتش بود که با صدای جذابی که از عمق گلوش برمی خواست ،تو ذهنم دانای پیری مجسم شد که از عالم غیب اسرار آینده رو فاش میکرد.
گریه سامان منو به خودم آورد.
به محض اینکه بدن نرم و ظریفش رو تو بغلم گرفتم ، بوی عطر تنش رو با ولع به مشام کشیدم.
دلم نمیخواست وجود پاک و بیگناهش از افکار بدی که توی سرم میچرخید کوچکترین آسیبی ببینه.
ولی هرچی فکرم رو از موضوع منحرف میکردم باز پرتاب میشدم وسط یه دنیا علامت سوال و تعجب در مورد زنی که مرد غریبه ازش حرف میزد.
بار اولی نبود توی این موقعیت گیر کرده بودم.
از دولت ازدواج با مرد سربه هوایی مثل علی با انواع و اقسام چالشهای زندگی زناشویی مواجه شده بودم.
اما برخلاف بار اول که همه چیز رو درمورد شوهرم باور کردم،ته قلبم یه ندایی بی گناهیش رو جار میزد ولی صداش به جایی نمیرسید چون پای تبرئه عشق در میون نبود.
رفتارهای علی حاوی هیچ نکته ابهامی نبود.
جدای از تغییراتی که ناشی از تجربه اول پدر شدن بود هیچ رفتار خاصی از خودش بروز نمی داد که بر اتهاماتی که بهش وارد شده بود صحه بذاره.
نه مثل روزهای اول بی تفاوت و سرد رفتار میکرد و نه تظاهر به عشق می کرد.
مدتی بود آلبوم روزهای زندگی منم مثل همه زندگی های سه نفره معمولی داشت ورق می خورد.
تا اینکه حقیقت خیانت اول روی این شک سایه یقین انداخت و از سویی لحن آروم و نافذ مرد غریبه بدجور گریبان گیرم شد و شک دوباره مثل خوره به جونم افتاد و هر روز حس نزدیک شدن به بن بست رو بهم تلقین میکرد.
به قدری ذهنم درگیر اثبات معادله خیانت اون بود که ندونسته دست از هیاهوی اعتراض کشیدم و باز دیوار بلندی از سکوت بین ما کشیده شد.
به مرور زمان تسلیم حقیقت شدم و از انبوه ابهامات و ندونسته هام بدترین فرضیه برام به اثبات رسید،اینکه علی داره بهم خیانت میکنه.
روزهای آفتابی و بی دغدغه زندگی مشترکمون تیره و تار شده بود در حالیکه آخرین ستاره آرزوهامم رو به افول گذاشته بود.
هرچه از علی دست میکشیدم ، به پسرم دلبسته تر میشدم.
از غالب شخصیت یه همسر وظیفه شناس درآمده بودم و فقط سعی میکردم مادر مهربونی واسه سامان باشم.
جوری که با یه سرماخوردگی ساده اش سیاه روز بودم و به صدای قهقهه و غنج کودکانه اش دلم لبریز از امید میشد.
وقتی به خودم اومدم دیدم از وقتی سعی داشتم علی رو نادیده بگیرم دیگه مادر شدن برام لذتی نداشت و من فقط داشتم از هجوم آزار و شکنجه روحی نزدیکانم خودم رو پشت تن ظریف و بی دفاع پسرم مخفی میکردم.
هجوم احساسات منفی تو ذهنم تبدیل شد به کابوس شبانه ای که هرچند شب یکبار سراغم میومد و آرامشم رو برهم میزد .
اونقدر نگران ندا بودم که بدون هیچ نیت عوام فریبی گفتم خانمم ترسیده.
اجازه بده یه کم جلوتر همراهش باشم.
بدون هیچ مقاومتی اجازه ورود بهمون داد تا چند قدم بیشتر همراه قدمهای ندا واسه تجربه حس شیرین و تکرار نشدنی زندگیش بردارم.
انتهای راهرو درب دولنگه ای بود که مرز بخش محسوب میشد و امکان نداشت بتونم پا داخل اون محدوده بذارم.
ندا یک پا به طرف درب بخش برداشت و من مستاصل و امیدوار به اینکه دوباره ببینمش داشتم با همه احساسم که به چشمام اومده بود بدرقه اش میکردم.
این روزها دست از لجاجت باهام کشیده بود و دیگه رفتارش اونقدر بحث برانگیز نبود.
حتی شب قبل موقعی که داشتیم وسایل خودش و نوزاد رو کمکش توی ساک میچیدم بدون اینکه توی چهره اش عکس العمل دیگه بشه فهمید.
با حرکت لبهاش و صدای محزونش ازم حلالیت طلبید.
وقتی ندا رفت توی تخت و بعد از یک ساعت دیگه صدای غلطیدنش توی سکوت شب شنیده نمیشد، رفتم توی اتاق تا بدون اینکه نگران قضاوتش بشم یک دل سیر نگاهش کنم.
نمیدونم چرا توی چهره اش هیچ ردپایی از زشتی که از یه زن باردار توی ذهنم نقش میبست، نبود.
اگر کمی زحمت مخفی کردن اون شکم گرد و جمع و جورش رو به خودش میداد نمیشد حدسی بر بارداریش زد.
جالب اینکه هر کسی از راه میرسید دلش میخواست با چشم بصری جنسیت جنین رو تشخیص بده.
تو مکاشفات و توصیه های بهداشتی خاله و باجی های دور و بر شنیده بودم بچه تو پهلوهاشه و گاهی به سرم میزد از یکی بپ
رسم، چه جوری میشه که اینو میگن.
ولی هیچ کس دوروبرم نبود که بپرسم و متهم به خاله زنک بودن نشم.
میترا از همونجا فهمید منتظر نوزاد هستیم و دور از چشم ندا واسه اولین بار قولم رو بابت جنسیت زیر پا گذاشتم و به میترا گفتم دارم پسر دار میشم.
توی لحظه های آخر بارداریش اونقدر احساسم بهش معصومانه بود که بابت همین هم عذاب وجدان داشتم.
ندا با عجله سرش رو زیر انداخت و در حالیکه مثل 9 ماه گذشته سعی میکرد تغییرات بارداریش رو بروز نده قرص و مصمم به سمت درب میرفت.
که در کمال ناباوری من ایستاد و وقتی از روی شونه اش داشت سعی میکرد برگرده و نگاهم کنه از بارون اشکاش نیمرخ گونه اش خیس خیس بود.
داشتم از حساس ترین خاطره مشترکمون تصویر تو ذهنم ذخیره میکردم که خیلی فرز چرخی زد و در چشم برهم زدن هرم بدنش که همیشه درجه حرارت بالاش برام مطبوع بود به بدن منم سرایت کرد.
خجالت میکشیدم بهش بگم چقدر دوسش دارم.
تا حالا بهش نگفته بودم و اصلا زبونم فلج شده بود.
ولی ندا که در اصل راهی مسیری بود که ترسش باعث شد رو همه غرورش فقط یکبار پا بذاره.
دستهاش رو کودکانه دورگردنم حلقه کرده بود و دلم میخواست تا آبد با اون تن صداش که به معصومیت دختر بچه ای بود که به گردن باباش آویزون شده و همه دار و ندارش عشق خالص و حمایت کننده پدر مهربونی هست که متقابلا اونهم حاضره بمیره و غم تو صورت عروسکش نبینه،همینطور برام حرف بزنه تا بهم شهامت بده و بگم چقدر دوستش دارم.
دستهام ناخودآگاه دور شونه های ظریفش حلقه شد و وقتی با دعای خیر و امید دیدارم بدرقه اش میکردم با تمام نیرو روی قلبم تمرکز کردم تا با صدای ضربانش حامل این پیام به قلبش بشه.
حس خوبی بود که دلم نمیخواست تموم بشه.
دلم میخواست هرچه زودتر به ساحل امنی میرسیدیم .
توی اون لحظه که داشتم تو سکوت با همه شرفم به خودم قول میدادم خوشبختت میکنم، خانم پرستاری که دیده بود اومدنش طول کشید و به راهرو اومد صداش کرد.
توی 6 ماه رابطه کاری کل هویت میترا در ذهن من توی سه خط خلاصه میشد.
یک زن خودساخته که بیزینیس و پول الویت اولیه زندگیش بود
و تمام معادلات زندگیش رو با اصول مادیگرایانه حل میکرد.
اونقدر توی این فضا غرق شده بود که بعد معنویات براش تعریف نشده بود.
کارهای مردونه رو خوب از پسشون برمیومد و واسه من نکته جالب شخصیتی اش همین بود که چطور همزمان میتونه هم با کفش پاشنه بلند تعادلش رو حفظ کنه و یورتمه بره و با عشوه زنونه نگاه مردها رو به سمت خودش هدایت کنه و در چشم برهم زدنی اونها رو از خودش نا امید کنه.
همین تعریفی که تو ذهنم کردم باعث شد رفتارم به گونه ای باشه که اعتمادش جلب بشه و نوک پیکان هدفش نسبت به مردهای دیگه ، هیچوقت قلبم رو نشانه نگیره و همیشه از زاویه کنار نگاه میکردم و دلم میخواست بدونم چطور تونسته این مهارتها رو کسب کنه.
در واقع اون قطعه مذکر تو شخصیت میترا باعث شد پیشنهاد شراکتی که داد بهش اعتماد کردم و منافع مادیم رو هم مسیر باهاش قرار بدم.
سیاستهای خوش بینانه مالی من، به امید سود بیشتر تو بحث سرمایه گذاری در زمینه سهام کارخونه های مصالح ساختمانی نگران کننده شده بود.
در واقع دست به ریسک بزرگی زده بودم و همه تخم مرغهام رو توی یه سبد چیده بودم.
نتیجه بی تجربگی من داشت باعث از دست رفتن دو سوم سرمایه ای بود که نتیجه تلاشم توی یک دهه از عمرم بود.
شاید اگر میترا نبود تا با هوش و ذکاوتی که به صورت ذاتی ازش برخوردار بود،این ضربه مالی میتونست کمرم رو خم کنه.
خیلی زود وارد گودش کردم و با چند جلسه مشاوره درست بابت خرید و فروش به موقع سهام اگر چه سود چندانی برام نداشت ولی بلایی رو از بیخ گوشم رد کرد.
وقتی به خودم اومدم که اونقدر به میترا نزدیک شده بودم که دیگه فقط خانم یوسفی نبود و طی رفت آمدهای چند ماه اخیر میدونستم توی 19 سالگی دوست پسرش بهش خیانت کرده و اون به دنبال رویاهاش به سمت کشوری دیگه پرواز کرده بوده.
عجیب بود که دیگه رفتارهای میترا واسم معماگونه نبود.
میدونستم از چه کینه ای نسبت به مردها داره زجر میکشه.
گاهی ساعتها بدون نگرانی از اینکه افکارم به سمت مثبت یا منفی جهت پیدا کنه برام درد دل میکرد و صبورانه گوش میکردم و زمانی که لازم میشد بهش درست ترین راه رو نشون میدادم.
از احساسم نسبت به میترا با خبر بودم که رد پایی از خیانت به ندا توش وجود نداره.
ولی درست توی شرایطی که اونهمه انتظار واسه رسیدنش کشیده بودم ،بحران مالی داشت روانیم میکرد.
از توان توضیح هر کدوم مستلزم اگاهی از عاملش بود و زنجیره وار باید تحت فشار زیادی قرارش میدادم.
پس تصمیم گرفتم تو یه موقع مناسب بهم معرفیشون کنم.
روزیکه داشتم ندا رو واسه وقوع بزرگترین اتفاق زندگیم به بیمارستان میبردم مسیر خیابونها رو فراموش کرده بود.
اون روز استرس و ترس رو واسه اولین بار توی چشماش میدیدم ولی اونقدر داغون بودم که نمیتونستم با امواج انرژی مثبتم آرومش کنم.
صبح خیلی زود باید بستری
میشد و خدا رو شکر که من از شنیدن جیغ و دادهای زنی که در حال زاییدن هست معاف بودم.
همه چیز خیلی شیک تر و متجدد تر از اون چیزی که تو ذهنم مجسم شده بود اتفاق افتاد.
بیمارستان خصوصی هزینه هنگفتی بابت دستمزد پزشک جراح بهم تحمیل میکرد ولی توی اون شرایط حاضر بودم همه داروندارم واسه داشتن هردوشون بدم.
وقتی مراحل بستری شدن ندا انجام شد باید از یک کریدور رد میشد و به راهرویی عریض وارد میشد که انتهاش بخش بستری زنان بود.
نگهبانی که پشت درب کوچک متصل به کریدور صندلی گذاشته بود و مانع رفت و آمد عموم به بخش بود،وقتی راز و نیازمون با ندا رو دید بهم اشاره کرد نزدیک تر برم.
میون کویر برهوتی که پابرهنه از یک گردباد سیاه که لحظه به لحظه بهم نزدیکتر میشد و من خسته و نفس زنان داشتم فرار میکردم ولی پاهام دیگه یاری نمیکرد و به سختی به دنبال خودم میکشیدمشون.
پاهام میون ماسه های نرم فرو میرفت و قدم برداشتن معمولی هم دشوار شده بود.
به پشت سرم نگاه کردم گردباد سیاه مثل هیولایی وحشتناک به طرفم میومد که وقتی دیدم کاری از دستم برنمیاد شروع به جیغ زدن کردم ولی عجیب بود صدای جیغم به گوش خودم نمیرسید.
تقلا بیهوده بود هیچکس نبود ببینه دارم تو گردباد گم میشم.
تو عالم رویا به این فکر میکردم که من تو این بیابون برهوت چکار میکنم.
چرا از خونه و زندگیم دور افتادم..
مرز رویا و واقعیت دستهای گرمی بود که دلسوزانه به سر و صورتم کشیده میشد و صدای جذاب و مردونه که به گوشم آشنا میومد.
وقتی کاملا بیدار شدم از ترس بدنم میلرزید و قادر به حرف زدن نبودم.
بعد از چند لحظه حیرت زده نگاهم کرد و بدون هیچ حرفی آغوشش رو به روم باز کرد.
دلچسب تر از امنیتی که تو حلقه محاصره بازوهاش حس میکردم این بود که نیازم رو حس کرده بود.
سرم رو به سینه اش چسبوند و با مهربونی گفت:
- آروم باش عزیز دلم.داشتی خواب میدیدی.
- علی خیلی وحشتناک بود.
خیلی ترسیده بودم.
خوب شد بیدارم کردی.
- چقدر عرق کردی؟
معلومه خیلی ترسیدی.
نگران نباش فقط یه کابوس بود عزیزم.
شبنم عرق سردی که به صورتم نشسته بود تو حرارت آغوشش خشک شد.
هرم نفسش بهم حس خوبی میداد و باعث شد کم کم به خواب عمیقی فرو برم.
اما این کابوس هر چند شب یکبار تکرار میشد و هر بار بیشتر میتونستم استیصال و نگرانی رو تو چشمهای علی ببینم.
بیشتر بهم محبت میکرد ولی هرچی تلاش میکرد فاصله بینمون رو از میون برداره کمتر نتیجه میگرفت چون تنها چیزی که میتونست خلاء رابطمون رو پرکنه کمی صمیمیت و دوستی بود ولی افسوس که واسه هردو ما سخت بود از پوسته زن و شوهر خارج بشیم و واسه هم بشیم همون مخاطب خاص.
حیا وحریم رو بهانه قرار داده بودیم و برای هم یک دنیا معما و ابهام شده بودیم.
تماس مرد غریبه در پیچ و خم گذر ایام داشت فراموش میشد و امیدوار میشدم به اینکه میتونم تو افکارم تجدید نظر کنم.
گر چه شیشه اعتمادم نسبت به مرد زندگیم ترک برداشته بود ولی گهگداری تو بازتاب نگاهش عشق مثل یه شهاب گذر میکرد و کافی بود دست از بی اعتمادی بکشم و منم چند قدمی برای کم کردن فاصله مون بردارم.
هجوم اتفاقات پیش بینی نشده ای که سر من و زندگیم آوار شد باعث شد هرچه قدر پیش رفته بودم،دوقدم بیشتر پا پس بکشم.
وقتی برای اولین بار به اشتباه به اسم میترا صدام کرد قلبم داشت از جای خودش کنده میشد.
بیشتر از حس حسادت زنونه خشم از بلاتکلیفی تو وجودم زبانه کشید.
دلیل کافی برای رفتن داشتم ولی برای قانع کردن دیگران کافی نبود.
فقط تو دانش کمی که درباره خصوصیات مردان داشتم،همینقدر میدونستم به روش بیارم روش زیاد میشه.....
کلمه ای که از دهان علی به اشتباه خارج شد، صرفا یک کلمه نبود بلکه تیر خلاصی بود که به قلب رابطه مون خورد.
از اون به بعد وقتی طبق اصل با چادر سفید رفتن و با کفن سفید برگشتن،دیوارهای خونه برام حکم زندان پیدا کرد، نمیتونستم میزبان بهشت برین واسه مرد خیانتکاری باشم که از ابتدا به کوچکترین عهدش وفا نکرده بود و هر لحظه ممکن بود جای منو با زن دیگه ای عوض کنه و خیلی زود منم به سرنوشت عشق دیرینه اش دچار بشم.
ادامه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست
#رمان_سرنوشت
#قسمت_اول 👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8355
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8402
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8461
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8500
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8612
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8644
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8804
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8858
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8918
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8947
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9060
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9100
#قسمت_چهاردهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9171
#قسمت_پانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9243
#قسمت_شانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9357
#قسمت_هفدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9412
هدایت شده از ٠
#حدیث
💓 بهترين مردان امّت من كسانى هستند كه نسبت به خانواده خود خشن نباشند و اهانت نكنند و دلسوزشان باشند و به آنان ظلم نكنند.
#پیامبر_اکرم_ص
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
سلام.دوستان.باصفا
سلامےبه زیبایےعـشق
به لطافت دل
به نرمے ابریشـم مهربانے
به وسعت تبســم زندگے
به امتداد آسمان مهرورزے
وبه بلنداےافــق نگاه زیبا
#صبح_بخیر
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#چالش
اگه زندگی این قابلیت ها رو داشت از کدوم استفاده می کردی؟؟
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
خدا وقتی داشت تورو می افرید حواسش پرت ارزو های من بود ...
شدی همون ارزوی من.. 😉
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#عاشقانه
پنج شنبه را باید چای☕️ دم کرد تلفن☎️ را کشید ... پرده را بست ، خاموش و کم نور و روبه روی هم نشست💑 ...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
تو شدی جسم و جان من ...❤️
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#انرژی_مثبت
#تکلیف
🎉 #جمله_تاکیدی_امروز 🎉
💎 #مرداد_١١
💟تمام افکارم را بر آن چه دوست دارم متمرکز میکنم..افکار وعقاید قدیمی را دور می ریزم..آزادی وتغییرات در راه است.
🗣هر جمله را 7️⃣ بار تکرار کتید ، تا در ضمیر پاک و بی آلایشتان نهادینه شود.
میتونید روی یک برگه و یا روی آیینه بنویسید و جلوی دید خودتان قرار دهید
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
4-01 (www.DrFarhang.Mihanblog.com).mp3
6.63M
✨🌺 #ازدواج_موفق_۱۶ 🌺✨
#دکتر_فرهنگ
پیشنهاد ویـــ👌ــژه،
براے تمام مجـــ💍ـــردها 😍😍
تمام قسمتها در کانال :
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 💖زوجهای بهشتی💖
✅ #مشاوره #آنلاین #رایگان
ارسال سوالات احکام به آیدی👇
@Mansoureh920
ارسال سوالات مشکلات جنسی به آیدی👇
@narjess57
ارسال سوالات مشاوره خانواده به آیدی 👇
@dordon68
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@narjess57
@dordon68
@Fatemeh6249
@Niloofar64
@Sepideh1823
@Marziiiieh
@Mansoureh920
آیدی ادمینها👆 جهت گرفتن لینک سوپر گروه زوجهای بهشتی
گروه مختص بانوان است
ورود آقایان ممنوع🚫
#لیست
#چله_نماز_اول_وقت
روز اول👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3420
روز دوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3557
روز سوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3960
روز چهارم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5173
روز پنجم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4059
روز ششم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4354
روز هفتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4648
روز هشتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4788
روز نهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5031
روز دهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5174
روز یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5245
روز دوازدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5339
روز سیزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5549
روز چهاردهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6431
روز پانزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6566
روز شانزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6693
روز هفدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6785
روز هجدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7234
روز نوزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7379
روز بیستم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7675
روز بیست و یکم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7754
روز بیست و دوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7861
روز بیست و سوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8012
روز بیست و چهارم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8143
روز بیست و پنجم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8204
روز بیست و ششم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8310
روز بیست و هفتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8599
روز بیست و هشتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8701
روز بیست و نهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8913
روز سی ام👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9036
روز سی و یکم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9160
روز سی و دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9391
روز سی و سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9458
#چله_نماز_اول_وقت
#نماز_بانشاط
✅
#روز_سی_سوم
به هیچ وجه عبادتی که هر روز و روزی پنج مرتبه انسان باید انجام بده این عبادت لازمه اش "این نیست که حتماباید سر نماز گریه کنی"
اگر بنا بود هر وقت نماز میخونی گریه هم کنی، خدا می فرمود:
عزیزم هر موقع حال داشتی نماز بخون
ولی اتفاقا خداوند متعال دستور نماز رو یجوری صادر کرده که "حالِ شما رو هم بگیره !"
طرف گفت: آقا من چیکار کنم از نمازخوندم لذت ببرم؟!
❓
گفتم پس کی میخوای آدم بشی؟!
❗
گفت یعنی چی؟؟؟!!
گفتم: خدا گشته (به تعبیر بنده) یه عبادتی رو پیدا کرده و به تو پیشنهاد داده که "اتفاقا ازش لذت نبری...
اما تو از همین نمازم میخوای لذت ببری؟؟؟
توسختیِ تلخیِ این امر مکرر (که طبیعتا چون تکراریه لذتش ازبین میره) رو باید تحمل کنی،
تا تو آدم بشی و رشد کنی و بالا بری.
اگه از نماز خوندن ابتدای راه لذت ببری که رشد نمی کنی
✨ زمانی نمازخوندن شروع می کنه انسان رو رشد دادن، اونوقتی نماز چرک روح آدم رو می گیره که "لبه ی زبر نماز بیاد روحتو بسابه "
مثلا نشستی غرق در بازی هستی یا غرق کار یا غرق استراحت یه دفعه صدای اذان میاد:
الله اکبر
چیه حالت گرفته شد!؟
" بلندشو تا رشد کنی و آدم حسابی بشی"
برای رشد معنوی اول باید کتک نماز بخوری
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
تـــمـــامـــ وســـعـــتـــ قـــلـــمـــرو احـــســـاســـمـــ بـــرایـــ تـــو🙏 ! مـــیـــ تـــپـــد❤️.......... هـــمـــانـــ قـــلـــبـــمـــ را مـــیـــ گـــویـــمـــ گـــاهـــیـــ تـــنـــگـــ مـــیـــشـــود ❤️😔! گـــاهـــیـــ بـــهـــانـــهـــ گـــیـــر ❤️😣! گـــاهـــیـــ بـــیـــ هـــوا ســـر بـــهـــ هـــوا مـــیـــ شـــود ❤️😶! گـــاهـــیـــ....... امـــا بـــیـــ شـــکـــ زمـــانـــیـــ آرامـــ اســـتـــ کـــهـــ😉؛ . . . تـــو بـــخـــنـــدیــ☺️ـ و هـــیـــچـــ... 👫مـــدثـــمـــ هـــمـــیـــشـــهـــ بـــخـــنـــد👧 بـــاجـــهـــ؟😛
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#عاشقانه
"بوسه" را گذاشته اند
برای همین جور موقع ها دگر عزیزِ جانم
همین جور موقع هایی که
دوستت دارم جواب گوی حسی
نیست که من به تو دارم ....💋
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝