#مسئولیت_پذیری
🤷چگونه دیگران را مقصر اشتباهاتمان ندانیم ؟
💠 همه ما به طور مداوم باید سعی کنیم مسئولیت کارهای خود را بپذیریم. هر کس در زندگی اشتباهات خودش را دارد. ما هم نباید برای مشکلاتمان به دنبال اشتباه دیگران باشیم. بلکه قدرت کنترل زندگی ما دست خودمان است.
💠 پس اگر مسئولیت همه اقدامات، تصمیمات و کارهای خود را بپذیرید، قطعاً هنگام اشتباه هم خودتان را کنترل می کنید و دیگران را مقصر جلوه نمی دهید.
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
#فرزندپروری
❓چرا تنبیه موثر نیست؟
❇️با تنبیه، بدرفتاری کودک تنها از دید تنبیهکننده مخفی میشود ولی در مجموعه رفتاری کودک باقی مانده و خاموش نمیشود.
❇️در تنبیه به کودک میگوییم چکار نکند، اما به نمیگوید که چکار کند.
❇️برای اثرگذاری تنبیه، والدین مجبور میشوند شدت تنبیه را به مرور افزایش دهند که به تدریج منجر به انزجار کودک از والدش میشود.
❇️با تنبیه، والدین نیز تنبیه خواهند شد چرا که خشم کودک برانگیخته میشود.
❇️تنبیه آموزش پرخاشگری به کودک است. تنبیه به خصوص تنبیههای جسمی هیچوقت فراموش نمیشوند.
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کلمات زشت را برای كودك معنی نکنید!
باید بگویید:
معنی این کلمهای را که به زبان آوردی نمیدانم.
ما چنین کلمهای نداریم.
و بهتر است بگویید
«این کلمه را نباید در خانه یا جای دیگر به زبان آورد»
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
😢😥😭😓😪😱
#_پرخاشگری_گریه_کودک
😖راه های پایان دادن به گریه یا پرخاشگری کودکان :
⚛بهترین واکنش از طرف والدین ،#بی_توجهی به گریه بی مورد کودک است.
⚛رفتارهای پرخاشگرانه در کودکان دلایل مختلفی دارد که برای هر کدام باید راه کار مناسبی در نظر گرفت.
⚛معمولاً کودکان برای اجابت خواستههایشان #گریه میکنند و سر و صدا راه میاندازند.
⚛خواستن بستنی و شکلات بیشتر جزو مواردی است که کودکان را وادار به گریه و سر و صدا میکند.
⚛برای حفظ سلامت جسمی و روانی کودک ، نمیتوان به خواست غیرمنطقی او پاسخ مثبت داد.
مثلا خوردن چندین بستنی یا شکلات آسیب جدی به سلامت کودک وارد میکند و از طرفی برآوردن خواستههای کودک او را از منظر روانی متوقع میکند.
⚛ گاهی برخی والدین برای از سر باز کردن کودک و جلوگیری از سر و صدای او در محیط ، به خواستههای غیرمنطقیاش پاسخ میدهند که این موضوع میتواند آینده کودک را تحت تاثیر قرار دهد.
👌🏻موقع گریه کودک #آئینه بزرگی را جلوی او بگیرید .
گرفتن آئینه مقابل کودک را راهکار دیگری برای تغییر رفتار گریه کردن در کودک است.
وقتی کودکی خیلی گریه میکند میتوان آئینه بزرگی را مقابل او گرفت و از او خواست تا خودش را در آن تماشا کند.
✴️گفتن جملههایی مانند : نمیخواهیم چهره تو را این گونه که در آئینه دیده میشود ببینیم ، موجب تفکر کودک نسبت به رفتارش میشود.
رفتاری که موجب در هم رفتن چهرهاش شده است.
👌🏻 دستهای کودک را برای 15 ثانیه بگیرید
✴️راه دیگری هم برای کنترل پرخاشگری کودک وجود دارد. والدین میتوانند دستهای کودک پرخاشگر را به مدت 15 ثانیه در دستشان گرفته و در چشمان او نگاه کرده و ادامه دهند: این رفتار باید خنثی و بدون اخم کردن والدین باشد. از طرفی نباید کلامی بین 2 طرف رد و بدل شود.
هر چند بیتوجهی میتواند موجب خاموشی #رفتار_پرخاشگرانه شود، اما ممکن است کودک پس از مدتی از این شیوه برای رسیدن به خواستههایش استفاده کند.
بنابراین توجه به گریه او میتواند دوباره رفتار نادرست گریه کردن برای رسیدن به خواستهرا در او به وجود آورد.
⚛توجه به رفتارهای پرخاشگرانه کودک میتواند موجب تثبیت آن شود بنابر این بهترین واکنش خنثی بودن است
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #شصت_وشش
_✨.... #بى_شرمانه بر لب و دندان اباعبداالله، سید جوانان اهل بهشت ، چوب مى زند!
و چرا چنان نگویى و چنین نکنى؟!..
تویى که جراحت را به #انتها رساندى و ریشه مان را #بریدى و خون فرزندان محمد(صلى االله علیه و آله و سلم) و ستارگان زمین از خاندان عبدالمطلب را به #خاك ریختى و یاد پدرانت کردى و به گمانت آنان را فراخواندى.
پس #به_زودى به آنان مى پیوندى و به #عاقبت آنان دچار مى شوى و آرزو مى کنى که اى کاش لال بودى و آنچه گفتى، نمى گفتى...
و آرزو مى کنى که ایکاش فلج بودى و آنچه کردى، نمى کردى...
بار خدایا!..
#حق ما را بستان و از ستمگران بر ما #انتقام بکش و #خشم و #غضب را بر قاتلان ما و قاتلان حامیان ما جارى ساز.
قسم به خدا که اى یزید!
تو پوست خود را #دریدى و گوشت خود را #بریدى و #به_زودى بر رسول خدا وارد مى شوى با بار سنگینى از #خون_فرزندانش و #هتک_حرمت خاندان و بستگانش، در آنجا که خداوند آشفتگى آنان را سامان مى بخشد،..
خاطر پریشانشان را جمع مى کند و حقشان را مى ستاند.
''و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل االله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.(38)
و گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شدند، مرده اند، آنان زنده اند و در نزد خداوندشان روزى مى خورند.''
و تو را همین بس که حکم کننده خداست. محمد #دشمن توست و جبرئیل #پشتیبان او. و به زودى آنکه سلطنت را براى تو آراست و تو را بر گردن مسلمین سوار کرد...،
خواهید دید که #ستمگران را چه عقوبت
و جایگاه بدى است.
و خواهد دید که کدامیک از شما #جایگاه بدترى دارید و لشگر ناتوانترى.
و اگر چه روزگار، مرا با تو #هم_گفتار کرد ولى من همچنان تو را #حقیر مى بینم و #سرزنشت را لازم مى شمرم و توبیخت را #واجب مى دانم. ولى حیف که چشمهایمان اشکبار است و سینه هایمان آتش وار....
در شگفتم!
و بسیار در شگفتم از اینکه بزرگ زادگان حزب #خدا به دست بردگان آزاد شده حزب #شیطان ، #کشته شدند!؟ و از دستهاى شماست که #خون_ما مى چکد و با دهانهاى شماست که #گوشت_ما کنده مى شود....
مگر نه اینکه #گرگها بر گرد آن بدنهاى پاك و تابناك حلقه زده اند و #کفتارها، آنها را در خاك مى غلطانند. اگر اکنون #غنیمت تو هستیم ، #به_زودى #غرامت تو خواهیم شد. آن هنگام که هیچ چیز جز #اعمال خویش را با خود نخواهى داشت و خدایت به بندگان خویش #ستم نمى کند.
و ملجاء و پناه من خداست...
ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #شصت_وهفت
_✨... #ملجاء و #پناه من خداست و #شکوه_گاه من خداست...
پس هر #مکرى که مى توانى بساز و هر تلاشى که مى توانى بکن.
به خدا سوگند که ریشه #یادما را نمى توانى بخشکانى..
و وحى ما را نمى توانى بمیرانى..
و دوره ما را نمى توانى به سر برسانى..
و #ننگ این حادثه را نیز نمى توانى از خود برانى...
#عقلت منحرف و محدود است و ایام حکومتت #کوتاه و معدود و جمعیتت #پراکنده و مطرود.
روزى خواهد رسید که منادى ندا خواهد کرد:
'' الا لعنۀ االله على الظالمین.(39)''
پس حمد و سپاس از آن خداى جهانیان است...
که براى اولمان #سعادت و مغفرت رقم زد و براى آخرمان ، #شهادت و رحمت.
از خدا مى خواهیم که ثوابشان را کامل کند...
و بر پاداششان بیفزاید و ما را جانشینان #شایسته آنان قرار دهد،...
که او با محبت و مهربان است..
و او براى ما کافیست و هم او #بهترین پشتیبان ماست.✨
نفسى عمیق مى کشى و مى نشینى...
پشت دشمن را به خاك مالیده اى،
کار را به انجام رسانده اى..
و حرفى براى گفتن ، باقى نگذاشته اى...
آنچه باقى گذاشته اى فقط #حیرت است...
یزید،
اطرافیان یزید،
بزرگان مجلس ،
زنان پشت پرده ،
سربازان و ماءموران و محافظان
و حتى اهالى کاروان...
همه #مبهوت این سؤالند که...
آیا #تو همان زینبى که #داغ دیده اى؟!
تو همان زینبى که #اسارت چشیده اى؟! تو همان زینبى که #مصیبت کشیده اى ؟!
یعنى اینهمه درد و داغ و رنج و مصیبت ، ذره اى از #جلال تو نکاسته است؟
یعنى اینهمه تخفیف و تحقیر و تکفیر و ارعاب دشمن ، ذره اى تو را به #عقب_نشینى وانداشته است؟
این لحن،... لحن محکومیت و اسارت نیست ، لحن #سیطره و #اقتدار است.
تو به کجا متصلى زینب؟
تو از کجا مدد مى گیرى؟
تو اهل کدام جلالستانى ؟
اکنون یزید باید چیزى بگوید...
و این #سکوت_سنگین مجلس را بشکند. اما چه بگوید؟...
تو چیزى براى او باقى نگذاشته اى.
همه این برنامه ها و مقدمات و تشریفات براى #شکستن_شما بوده است...
و تو نه تنها نشکسته اى که #درنهایت استوارى و اقتدار، #دشمن را مچاله کرده اى و دور انداخته اى.
تو همه دیدنیها و به رخ کشیدنیها راندیده گرفته اى.
تو یزید را #رسواى خاص و عام کرده اى.
اکنون #هراقدامى از سوى یزید او را رسواتر و ضایعتر مى کند....
قتل و غارت و شکنجه و اسارت، امتحان شده است و #نتیجه اش این شده است. باید دستى بالاى دست این تحقیر بیاورد
تا به شرایط مساوى دست پیدا کند....
و همین راه را پیش مى گیرد:
👈فرو خوردن خشم و اظهار بى اعتنایى.
این بیت شعر، بهترین چیزى است که در آن لحظه به ذهنش مى رسد:
_این فریادى است که شایسته زنان است و مرثیه سرایى بر داغدیدگان آسان است.
اما نه، این شعر، مشکلى از یزید را حل نمى کند....
بهترین گواه ، عکس العمل نزدیکان و اطرافیان اوست.
ناگهان #زنى از زنان بارگاه یزید، بى اختیار، باسربرهنه ، خود را به درون مجلس مى افکند،...
بر سر بریده امام ، سجده مى برد و فریاد واحسیناه سر مى دهد و از میان ضجهه ها و مویه هایش این کلمات شنیده مى شود:
_اى محبوب خاندان رسول الله! اى فرزند محمد! اى غمخوار یتیمان و بیوه زنان! اى کشته حرامزادگان!... اى یزید! خدا دست و پایت را قطع کند و به آتش دنیا قبل از آخرت بسوزاند.
یزید، دستور مى دهد که او را هر چه سریعتر از مجلس بیرون ببرند...
#ابوبرزه_اسلمى رو مى کند به یزید و مى گوید..
ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #شصت_وهشت
#ابوبرزه_اسلمى رو مى کند به یزید و مى گوید:
_واى بر تو اى یزید! هیچ مى دانى چه کرده اى و چه مى کنى؟ به خدا قسم من #شاهد بودم که بر همین لب و دندانى که تو چوب مى زنى ، #پیامبر بوسه مى زد و خودم شنیدم که درباره او و برادرش حسن، مى فرمود:
(شما هر دو سرور جوانان اهل بهشتید. خدا بکشد قاتلان شما را و لعنتشان کند و مقیم دوزخشان گرداند که بد جایگاهى است.)(40)
#خشم یزید از این کلام ابوبرزه اسلمى ، افزونتر مى شود....
و فرمان مى دهد که او را کشان کشان از مجلس بیرون ببرند.
و او در آن حال که توسط ماموران بر زمین کشیده مى شود به یزید مى گوید:
_بدان که تو در قیامت با #ابن_زیاد محشور مى شوى و صاحب این سر، با محمد(صلى الله علیه و آله وسلم)
#یحیى_بن_حکم برادر #مروان که همیشه از #یاران و #نزدیکان یزید بوده است، فى البداهه این دو بیت را براى یزید مى خواند:
_آنان که در کربلا بودند، در خویشاوندى نزدیکترند از ابن زیاد که به دروغ، خود را جا زده است.آیا این درست است که نسل سمیه مادر بدکاره ابن زیاد به شماره ریگ بیابانها باشد و از دختر رسول االله، نسلى باقى نماند؟!(41)
یزید، #چوبى را که در دست دارد، به سوى او #پرتاب مى کند و فریاد مى زند:
_ببند دهانت را.
یحیى به اعتراض از جا بلند مى شود و به قهر مجلس را ترك مى کند و به هنگام رفتن فقط مى گوید:
_دیگر در هیچ کار با تو همراهى نخواهم کرد.
#راس_الجالوت، پیر مردى است از #علماى بزرگ #یهود که یزید براى به رخ کشیدن قدرت خود، او را به این مجلس ،
دعوت کرده است. اما اکنون شنیدن #حرفهاى تو و دیدن #رفتار یزید، او را دچار #حیرت و شگفتى کرده است....
رو مى کند به یزید و مى پرسد:
_آیا این سر، واقعا سر فرزند پیامبر شماست و این کاروان، خاندان اویند؟!
یزید مى گوید:
_آرى ، اینچنین است.
راءس الجالوت مى پرسد:
_به چه جرمى اینها کشته شدند؟
یزید پاسخ مى دهد:
_او در مقابل حکومت ما قد برافراشت و قصد براندازى حکومت ما را داشت.
راءس الجالوت ، بهت زده مى گوید:
_فرزند پیامبر که به حکومت ، #شایسته_تر است. #نسل_من پس از #هفتاد پشت به #داود پیامبر مى رسد و مردم به سبب این اتصال ، مرا گواهى مى دارند، خاك قدمهاى مرا بر چشم مى کشند و در هیچ مهم ، #بى_حضور و #مشورت و دستور من عمل نمى کنند.... چگونه است که شما #فرزندپیامبرتان را به فاصله #یک_نسل مى کشید و به آن #افتخار مى کنید؟ به خدا قسم که شما بدترین امتید.
یزید که همه اینها را از چشم خطا به تو مى بیند،...
خشمگین به تو نگاه مى کند و به او مى گوید، اگر پیامبر نگفته بود که :
_اگر کسى، نامسلمانى را که در پناه و تعهد اسلام است بیازارد، روز قیامت دشمن او خواهم بود.(42) هم الان دستور قتلت را صادر مى کردم.
راءس الجالوت مى گوید:
_این کلام که #حجتى #علیه خود توست. اگر #پیامبر شما دشمنى کسى خواهد بود که معاهد نامسلمان را بیازارد، با تو که اولاد او را کشته اى و آزرده اى چه خواهد کرد؟! من به چنین پیامبرى #ایمان_مى_آورم.
و رو مى کند به سر بریده امام و مى گوید:
_در پیشگاه جدت #گواه باش که من #شهادت مى دهم به #وحدانیت خدا و #رسالت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم).
یزید دندان مى ساید و مى گوید:
_عجب! به دین اسلام وارد شدى. من که پادشاه اسلامم ، چنین مسلمانى را نمى خواهم.
و فریاد مى زند:...
ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #شصت_ونه
وفریاد مى زند:
_جلاد! بیا و گردن این #یهودى را بزن.
#مردى_سرخ_روى از اهالى #شام به #فاطمه دختر امام حسین نگاه مى کند و به یزید مى گوید:
_این کنیزك را به من ببخش.
فاطمه ناگهان بر خود #مى_لرزد،...
ترس در جانش مى افتد، خود را درآغوش تو مى افکند و گریه کنان مى گوید:
_✨عمه جان ! یتیم شدم! کنیز هم بشوم؟!
و تو فاطمه را در آغوشت #پناه مى دهى و آنچنانکه یزید و آن مرد بشنوند، مى گویى:
_✨نه عزیزم! این حرف بزرگتر از دهان این فاسق است.
و خطاب به آن مرد مى گویى:
_✨بد یاوه اى گفتى پست فطرت ! #اختیار این دختر نه به دست توست و نه به دست یزید.
یزید دندانهایش را به هم مى ساید و به تو مى گوید:
_این اسیر من است. من هر تصمیمى بخواهم درباره اش مى گیرم.
تو پاسخ مى دهى:
_✨به خدا که چنین نیست. چنین #حقى را #خدا به تو نداده است . مگر از دین ما #خارج شوى و به دین دیگرى درآیى.
آتش خشم در جان یزید شعله مى کشد و پرخاشگر مى گوید:
_به من چنین خطاب مى کنى؟ این پدر و برادر تو بودند که از دین خارج شدند.
تو مى گویى:
_✨تو و جدت اگر مسلمان هستید، به دست #جدم و #پدرم مسلمان شده اید.
یزید در مقابل این کلام تو، پاسخى براى گفتن پیدا نمى کند، جز آنکه لجوجانه بگوید:
_دروغ مى گویى اى دشمن خدا.
تو اما همین کلامش را هم بى پاسخ نمى گذارى:
_✨چون #زور و #قدرت دست توست، از سر #ستم، ناسزا مى گویى و مى
خواهى #به_زور محکوممان کنى.
یزید در مى ماند و مرد شامى دوباره خواسته اش را تکرار مى کند....
و یزید خشمش را بر سر او هوار مى کند:
_خدا مرگت دهد. خفقان بگیر.
ماندن شما در این مجلس، بیش از این، به صلاح یزید نیست...
خطبه تو نه تنها مستى را از سر خود او پرانده، که همه را از آشنا و غریبه و دور و نزدیک، #مقابل_او ایستانده و همه نقشه هایش را نقش بر آب کرده....
اگر مردم چهار کلام دیگر از این دست بشنوند... و دو جرات و شهامت دیگر از این دست ببیند، دیگر قابل کنترل نیستند.
به زودى #خبرخطبه و خطابه تو در مقابل یزید، در سراسر #شام مى پیچید و حیثیتى براى دستگاه یزید باقى نمى گذارد....
در شرایطى که مدعیان مردى ومردانگى ، در مقابل حکومت ، جرات سخن گفتن ندارند،...
ایستادن #زنى در مقابل یزید و لجن مال کردن او، حادثه کوچکى #نیست .
بخصوص که گفته مى شود؛
این زن در موضع #اسارت و #مظلومیت بوده است و نه در موضع #حاکمیت و #قدرت.
و این تازه ، #اولین شراره هاى آتشى است که تو برپا کرده اى....
این آتش تا دودمان باعث و بانى این ستمها و اولین غاصبان حقوق اهل بیت را نسوزاند، خاموش نمى شود....
یزید فریاد مى زند:
_ببریدشان. همه شان را ببرید و در #خرابه کنار همین قصر، سکنى دهید تا تکلیفشان را روشن کنم.
🏴پرتو هفدهم🏴
#خرابه، جایى است #بى_سقف_وحصار، در کنار کاخ یزید....
که پیداست بعد از اتمام بناى کاخ، معطل مانده است....
نه در مقابل #سرماى شب ، #حفاظى دارد و نه در مقابل #آفتاب طاقت سوز روز، #سرپناهى.
تنها در گوشه اى از آن ، سقفى در حال فرو ریختن هست که جاى امنى براى اسکان بچه ها نیست....
وقتى یکى از کودکان با دیدن سقف، #متوحش مى شود....
و به احتمال فروریختن آن اشاره مى کند، مامور #مى_خندد...
ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #هفتاد
مامور میخندد و به دیگرى مى گوید:
_اینها را نگاه کن ! قرار است فردا همگى کشته شوند و امروز نگران فروریختن سقف اند.
#طبیعى_است که این کلام، رعب و وحشت #بچه_ها را بیشتر کند...
اما #حرفهاى_امام تسلى و آرامششان مى بخشد:
_✨عزیزانم ! مطمئن باشید که ما کشته نخواهیم شد. ما به #مدینه عزیمت مى کنیم و شما #به_خانه_هاى_خود باز مى گردید.
دلهاى بچه ها به امید آینده آرام مى گیرد....
اما به هر حال، خرابه، خرابه است و جاى زندگى کردن نیست...
چهره هایى که آسمان هرگز رنگ رویشان را ندیده،
باید در هجوم سرماى شب بسوزند...
و در تابش مستقیم آفتاب ظهر پوست بیندازند....
انگار که لطیف ترین گلهاى گلخانه اى را به کویرى ترین نقطه جهان ، تبعید کرده باشند....
تو هنوز زنها و بچه ها را در خرابه اسکان نداده اى،
هنوز اشکهایشان را نسترده اى ،
هنوز آرامشان نکرده اى...
و هنوز
گرد و غبار راه از سر و رویشان نگرفته اى...
که #زنى با ظرفى از غذا وارد خرابه مى شود....
به تو سلام مى کند و ظرف غذا را پیش رویت مى نهد.
بوى غذاى گرم در فضاى خرابه مى پیچد و توجه کودکانى را که مدتهاست جز گرسنگى نکشیده اند و جز نان خشک
نچشیده اند، به خود جلب مى کند.
تو زن را #دعا مى کنى و ظرف غذا را پس مى زنى و به زن مى گویى:
_✨مگر نمى دانى که #صدقه بر ما #حرام است؟
زن مى گوید:
_به خدا قسم که این صدقه نیست ، #نذرى است بر عهده من که هر #غریب و #اسیرى را شامل مى شود.
تو مى پرسى که:
_✨این چه عهد و نذرى است ؟!
و او توضیح مى دهد که:
_در #مدینه زندگى مى کردیم و من #کودك بودم که به #بیمارى_لاعلاجى گرفتار شدم. پدر و مادرم مرا به خانه #فاطمه بنت رسول الله بردند تا او و على براى شفاى من دعا کنند. در این هنگام #پسرى خوش سیما وارد خانه شد. او #حسین فرزند آنها بود.... على او را صدا کرد و گفت:
''حسین جان ! دستت را بر سر این دختر قرار ده و شفاى او را از خدا بخواه. حسین، دست بر سر من گذاشت و من #بلافاصله شفا یافتم و آنچنان شفا یافتم که تا کنون به #هیچ بیمارى مبتلا نشده ام.... گردش روزگار، مرا از مدینه و آن خاندان دور کرد و در اطراف #شام #سکنى داد.... من از آن زمان #نذر کرده ام که براى #سلامتى آقا حسین به اسیران و غریبان ، احسان کنم تا مگر جمال آن عزیز را #دوباره ببینم.
تو همین را کم داشتى زینب..!
که از دل #صیحه بکشى...
و پاره هاى جگرت را از دیدگانت فرو بریزى.
و حالا این #سجاد است که باید تو را آرام کند...
و این #کودکانند که باید به دلدارى تو بیایند...
در میان ضجه ها و گریه هایت به زن مى گویى:
_✨حاجت روا شدى زن! به وصال خود رسیدى. من زینبم، دختر فاطمه و على و خواهرحسین و این سر که بر سر دارالاماره نصب شده، سر همان حسینى است که تو به دنبالش مى گردى و این کودکان ، فرزندان حسین اند. نذرت تمام شد و کارت به سرانجام رسید.
زن نعره اى از جگر مى کشد و #بیهوش بر زمین مى افتد....
تو پیش پیکر نیمه جان او زانو مى زنى و اشکهاى مدامت را بر سر و صورت او مى پاشى...
زن به هوش مى آید،...
گریه مى کند،
زار مى زند،
گیسوانش را مى کند،
بر سر و صورت مى کوبد.
و دوباره از هوش مى رود.
باز به هوش مى آید،....
ادامه دارد
#رشد_فردی
🍂درست بودنِ اتفاقات و جریان زندگی
به معنای این نیست که قرار است
اتفاقاتِ دنیا به کام ما باشد!
🍀اتفاقات تلخ و تجربههای دردناکی وجود داشتهاند
و وجود خواهند داشت.
اتفاقات لزوما "خوب" نیستند
اما قطعا "مفید" هستند.
در هر اتفاق، فرصتی برای شروعی جدید و تصمیمهایی جدیدتر وجود دارد.
حتی در سختترین و دردناکترین اتفاقات!✨
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
#خانمها_بخونن
🍃🍂 اجازه دهید
شوهرتان #مرد باشد🍃🍂
✍ هرچند شما زنی قدرتمند و توانمند هستید که می تواند زندگی خود را بدون حضور و کمک هیچ کس اداره کند.
✍ ولی از اولین ویژگی های یک همسر خوب این است که به شوهرش اجازه می دهد مرد خانه باشد.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
🔺#تذڪر_آقایـان
🍃🍂زمینه مخفی کاری همسـر🍃🍂
✍ وقتی همسرتان اشتباه میکند، بلافاصله به او نگویید: "دیدی گفتم؟"
⇦ اگر از اشتباه كردن در حضور شما هراس داشته باشد، شک نكنيد به تدريج از شما دورتر میشـود.❗️
•●این هراس، زمینهی مخفیکاری، دروغگویی و کم شدن ارتباط کلامی همسرتان با شما خواهد شد.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
همسرانه
🔹 دَه نياز عاطفی كه برآورده شدن آنها، مانع بیوفائی زوجین میشود!!!
1⃣ محبت:
🔸 محبت يعنی ابراز و آشكار كردن عشق. محبت نماد امنيت، حمايت، آرامش و تاييد است و بخش حياتی در هر ارتباط است.
2⃣ ارضای جنسی:
🔸 در اغلب موارد، مردان در مقايسه با زنان نياز زيادتری به ارتباط جنسی دارند. حال اگر اين نيازها ارضا نشود، موجب به وجود آمدن اختلاف میشود.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
❣🌛ماهِ هم باشید🌜❣
💟 راه های تقویت صمیمیت در خانه 💟
♦️صمیمیت به رابطه ای نزدیک و عاطفی گفته میشود که در آن دو طرف از با هم بودن ، احساس راحتی، آرامش و خوشحالی می کنند.
✳️ صمیمیت چسب عاطفی یک زندگی موفق است.
💑 زوج های صمیمی یکدیگر را همان طور که هستند دوست می دارند، عیب ها و اشتباه های یکدیگر را نادیده میگیرند، چنان مجذوب هم می شوند که خود را دیگری می پندارند و موفقیت او را پیروزی خود می دانند ....و تا آخر عمر از هم حمایت میکنند و..
🔷 اصل اول صمیمیت: بر اساس نیاز ها کادو بپیچید
🎁 اگر قصد دارید همسرتان را خیلی خوشحال کنید، هدیه ای به او بدهید که به آن نیاز دارد. ارضای جنسی، هم راهی در تفریحات، جذابیت جسمانی،حمایت خانوادگی و تحسین ،از نیازهای مردان است.
نیازهای زنان هم عبارتند از : محبت ، گفت و گو، صداقت، حمایت مالی و تعهد خانوادگی.
❗️بسیاری از مردان و زنان میکوشند بر اساس اولویت بندی نیازهای خود به همسرانشان توجه کنند ، از این رو تلاش شان در جلب رضایت یکدیگر بی فایده می ماند.
💝 ازدواج ، قرارداد توجه است ؛ قراردادی بین دو زوج برای توجه به نیازهای یکدیگر؛ بنابراین لازم است آن ها با آگاهی از اولویت بندی نیازهای همدیگر، توجه به جا و درست را به هم هدیه دهند.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
_💑_________
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
زناشویی
بلافاصله بعد از رابطه جنسی چه باید کرد؟؟
▫️مردانی که بلافاصله بعد از رابطه جنسی، و ارضای میل جنسی خودشان، به لحاظ فیزیکی و احساسی از زن فاصله میگیرند، برای رابطه جنسی بعدی کار خودشان را دشوار میکنند.
▫️اگر بعد از اتمام رابطه جنسی، ده دقیقه کنار همسرتان دراز کشیده و او را نوازش کنید، این احساسی را به او منتقل خواهید کرد که علاقهاش را به رابطهی جنسی چند برابر کند.
▫️بسیاری از زنان فکر میکنند که همسرشان آنها را فقط برای ارضای میلجنسی خود میخواهد و این کار شما خط بطلانی است بر این احساس، فکر و تبعات بعدی آن ....
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 👇❤️🤭
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
زناشویی
👈 شاید شوهر شما در اجتماع مردی جنتلمن باشد، اما لزوما به این معنا نیست که در رختخواب هم جنتلمن باشد. مانع عملی کردن خیالپردازی های جنسی او نشوید و اجازه دهید خودش را رها کند.
👈 شخصیت اکثر مردان در رابطه_جنسی بسیار متفاوت تر از رفتار روزانه آنها میباشد. شاید از رفتارهایی خوششان بیاید که شما حتی تصورش رو نمی کردید.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند 👇❤️🤭
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
#همسرانه
زمانیکه بچه دار شدید بایدهمسرتان همچنان اولویتهای اولتان باقی بماند نه انکه توجهتان صرف معطوف کودک شود.
عشقی که شما نسبت به کودکتان دارید ارتباطی با عشق نسبت به همسرتان ندارد
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
درس هایی برای زندگی زناشویی شادتر
زوجها معمولاً بر خشنود کردن همدیگه تمرکز نمی کنند بلکه فقط به دنبال این هستند که طرف مقابلشون اونها رو خشنود و راضی کنه.
مسلما سلامت روان برایند و نتیجه خوب کنار اومدن با اطرافیانمون و عزیزانمون هست.
در صورتیکه هر کدوم از طرفین رابطه مشترک نقش و سهم خودشون رو در رابطه بپذیرند، اونوقت فشار و تنشهای روابط، کاهش پیدا میکنه و هر کدوم مسئولیت انتخاب یک مسیر سالم و خشنود برای زندگی و رابطه مشترک رو به عهده میگیرند
بقول جاناتان وینترز " اگر قایق به سمت تو نمیاد ، تو به سمت اون شنا کن.... "
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
برقراری رابطه عاشقانه و جنسی تاثیر مثبتی بر ایجاد سلول های عصبی بخش هیپوکامپ - مسئول ایجاد حافظه بلند مدت مغز می گذارد.
افزایش فعالیت جنسی سبب افزایش تولید نوع خاصی از نورون ها می شود که، ساختار اصلی سیستم اعصاب مغز را تشکیل می دهند. فعالیت جنسی بیشتر، سلول های مغز را از اکسیژن اشباع میکند و توانایی های شناختی فرد را ارتقا می دهد.
زوج هایی که فعالیت جنسی بیشتری دارند کمتر از زوجینی که چنین نیستند، در معرض ابتلا به زوال عقل و آلزایمر قرار دارند.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
زن حکم آب را دارد که از شدت لطافت در هر محیطی قرار بگیرد، شکل ظرف را به خود می گیرد.
هر شوهری که از زن خویش ناراضی است ،علت را در خود جستجو کند !
#هرودوت
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
1_3302935676.mp3
11.13M
امیر عظیمی
بنام دلبستگی
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
1_3310299869.mp3
8.67M
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
آقایی هستم ۳۲ ساله. به اصرار مادرم تو سن ۲۲ سالگی با دختر خالهم که ۱۹ سالهش بود ادواج کردم. همسرم از اون اول یه طوری برخورد میکرد که انگار من باید از صبح تا شب کار کنم ببرم براش لباس بخرم. وقتی حقوق می گرفتم کاری می کردد که من سوم ماه هیچ پولی نداشته باشم. بعد هم سرکوفت می زد که تو فقیری. دلمنمیخواست خانواده ها از مشکلات زندگیمون با خبر بشن. برای همین به هیچ کس حرفی نمیزدم.
همسرم هر روز توقعش بالا تر میرفت. طوری که من خودم کفشم پاره شده بود ولی پولی نمیموند که من برای خودم خرج کنم. تصمیم گرفتم در برابرش بایستم. سر ماه گفت من لباس میخوام گفتم نمیخرم. شروع کرد به شلوغ کاری وقتی دید من کوتاه نمیام و فقط میگملباس داری. رفت تو اتاق و در رو روی خودش بست. یکساعت گذشت دلم سوخت رفتم دنبالش اما دیدم تمام لباس هاش رو با قیچی خورد کرده. وقتی دیدم پول چند ماه رو که از من گرفته و لباس خریده رو چی کار کرده خیلی عصبانی شدم. با هم درگیر شدیم. اون برعکس من که به کسی حرفی نمیزدم رفت به همه گفت که منکتکش زدم
پدرش و خالهم اومدن سروقتم که چرا دختر ما رو زدی. منم تمام کارهاش رو تعریف کردم. همسرم شروع کرد به شلوغ بازی که تو اینجوری کردی اونجوری کردی. انقدر جلوی پدرو مادرم و خانوادش بهمتوهین کرد که حالم ازش بهم خورد. ایستادمو توی جمع گفتم من دیگه نمیتونم با تو زندگی کنم. خونه و ماشینی که پدرم برام خریده رو میفروشم مهریهت رو میدم بعد هم طلاقت میدم. همه از تصمیم ناگهانیم شوکه شدن. مخصوصا همسرم. سر حرفم بودم و خونه رو گذاشتم برای فروش
هر چی مادرم اصرار کرد که کوتاه بیا یککلام گفتم نه. همسرم بهم زنگ زد و با گریه گفت دیگه کارهاش رو تکرار نمیکنه اما من دلم خیلی از بی آبرویی که کرده بود گرفته بود. نه برای ابروی من ارزش قائل بود نه برای پول هام. احترامم رو هم شکسته بود. دیگه دوستش نداشتم.شش ماه گذشت و برای خونه مشتری اومد. خواستم بفروشمکه همسرم اومد و گفت من مهریه نمیخوام حالا که دوستم نداری طلاقم بده. همینکارش باعث شد تا کمی نسبت بهش دلگرم بشم
بهش گفتم برگرد با هم زندگی کنیم اما درست. از خوشحالی فقط گریه میکرد.من قصد تنبیه کردنش رو نداشتم واقعا میخواستم جدا بشم ولی اینکارم حسابی تنبیهش کرد و از این رو به اون روشد. الان چند ساله با هم زندگی می کنیم و هیچ مشکلی با هم نداریم. روی صحبتم با خانم هاست.ارزش و احترام و آبرو برای یکمرد خیلی مهمه حتی اگر همسرانتون پول ندارن براتون چیزی بخرن اون رو بهشون سرکوفت نزنید. به اندازهی درامد شوهرتون ازش انتظار داشته باشید.
کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
سروش
https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #هفتاد_ویک
باز به هوش می آید....
خود را بر خاك مى کشد،...
بر پاى کودکان بوسه مى زند،...
خاك پایشان را به اشک چشم مى شوید و باز از هوش مى رود....
آنچنانکه تو ناگزیر مى شوى دست از #تعزیت_خود بردارى و به #تیمار این زن #غریب بپردازى....
تو هنوز خود را باز نیافته اى..
و کودکان هنوز از تداعى این خاطره جگر سوز فارغ نشده اند...
که #زنى دیگر با کوزه #آبى در دست وارد خرابه مى شود...
چهره این زن، اما براى تو آشناست .
او تو را به جا نمى آورد اما تو خوب او را به یاد مى آورى.
چهره او از دوران کودکى ات به یاد مانده است. زمانى که به خانه مادرت زهرا مى آمد و براى کمک به کارهاى خانه مادرت التماس مى کرد...
او دختر کوچک و دوست داشتنى و شیرینى را در ذهن دارد و به نام #زینب که هر بار به خانه #فاطمه مى رفته ، سراپاى او را غرق بوسه مى کرده...
و او را در آغوش مى گرفته و قلبش التیام مى یافته...
آنچنانکه تا سالها کمک به کار خانه را بهانه مى کرده تا با #محبوب_کوچک خود، تجدی د دیدار کند و از آغوش او وام التیام بگیرد.
او واله و سرگشته #زینب شده، اما حوادثى او را از مدینه دور کرده...
و دست نگاهش را از جمال زینب ، کوتاه ساخته .
و براى اینکه خدا عطش اشتیاق او را به زلال وصال زینب فرو بنشاند، عهد کرده که عطش غریبان و اسیران و در راه
ماندگان را فرو بنشاند.
او باور نمى کند که تو زینبى!!
و چگونه ممکن است که آن عقیله ،
آن دردانه و عزیز کرده قوم و قبیله ، اکنون ساکن خرابه اى در شام شده باشد؟!
چگونه ممکن است که بانوى بانوان عالم ، رخت اسیرى بر تن کرده باشد؟!
#انکار او، و #نقل_خاطرات او تنها کارى که مى کند،...
مشتعل کردن آتش عزاى تو و بچه هاست.
خرابه تا نیمه هاى شب،...
نه خرابه اى در کنار کاخ یزید...
که عزاخانه اى است در سوگ حسین و برادران و فرزندان حسین.
بچه ها #باگریه به خواب مى روند...
و تو مهیاى #نمازشب مى شوى.
اما هنوز #قامت_نشسته خود را نبسته اى که صداى #دخترسه_ساله_حسین به گریه بلند مى شود....
گریه اى نه مثل همیشه .
گریه اى وحشتزده ،
گریه اى به سان مارگزیده .
گریه کسى که تازه داغ دیده .
دیگران به سراغش مى روند و در آغوشش مى گیرند...
ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #هفتاد_ودو
و در آغوشش میگیرند...
و تو گمان مى کنى که هم الان آرام مى گیرد و صبر مى کنى....
بچه، بغل به بغل و دست به دست مى شود اما #آرام_نمى_گیرد.
پیش از این هم #رقیه #هرگز آرام نبوده است....
از خود #کربلا تا همین #خرابه....
لحظه اى نبوده که آرام گرفته باشد، لحظه اى نبوده که بهانه پدر نگرفته باشد، لحظه اى نبوده که اشکش خشک شده باشد،
لحظه اى نبوده که با زبان کودکانه اش
مرثیه نخوانده باشد.
انگار که #داغ_رقیه ، برخلاف سن و سالش ، از همه #بزرگتر بوده است.
به همین دلیل در تمام طول راه،...
و همه منازل بین راه ،
#همه ملاحظه او را کرده اند،
به دلش راه آمده اند،
در آغوشش گرفته اند،
دلدارى اش داده اند، به تسلایش نشسته اند
و یا لااقل پا به پاى او گریسته اند. هر بار که گفته است :
_✨کجاست پدرم ؟ کجاست حمایتگرم ؟ کجاست پناهگاهم ؟
#همه با او #گریسته_اند...
و وعده #مراجعت پدر از سفر را به او داده اند.
هر بار که گفته است :
_✨عمه جان! از ساربان بپرس که کى به منزل مى رسیم .
#همه تلاش کرده اند که...
با نوازش او،
با سخن گفتن با او
و با دادن وعده هاى شیرین به او، رنج سفر را برایش کم کنند...
اما #امشب انگار ماجرا فرق مى کند.... این گریه با گریه همیشه متفاوت است . این گریه، گریه اى نیست که به سادگى
آرام بگیرد... و به زودى پایان بپذیرد.
انگار نه خرابه ، که #شهرشام را بر سرش گذاشته است این دختر سه ساله....
فقط خودش که گریه نمى کند،
با مویه هاى کودکانه اش، همه را به گریه مى اندازد...
و ضجه همه را بلند مى کند.
تو هنوز بر سر سجاده اى که از سر بریده حسین مى شنوى که مى گوید:
_✨خواهرم! دخترم را آرام کن.
تو ناگهان از سجاده کنده مى شوى و به سمت #سجاد مى دوى...
او رقیه را در آغوش گرفته است ،
بر سینه چسبانده است و مدام بر سر و روى او بوسه مى زند...
و تلاش مى کند که با لحن شیرین پدرانه و برادرانه آرامش کند اما موفق نمى شود....
تو بچه را از آغوشش مى گیرى...
و به سینه مى چسبانى...
و از #داغى_سوزنده_تن_کودك وحشت مى کنى.
_✨رقیه جان! رقیه جان! دخترم! نور چشمم! به من بگو چه شده عزیز دلم! بگو که در خواب چه دیده اى! تو را به جان بابا حرف بزن...
#رقیه که از #شدت گریه به #سکسکه افتاده است، بریده بریده مى گوید:
_✨بابا، #سربابا را #درخواب دیدم که در #طشت بود و یزید بر لب و دندان و صورت او چوب مى زد. بابا خودش به من گفت که بیا.
با تو هر زبانى که بلدى...
و با هر شیوه اى که همیشه او را آرام مى کرده اى... ،
تلاش مى کنى که آرامش کنى و از یاد پدر غافلش گردانى ،...
اما نمى شود، این بار، دیگر نمى شود.
گریه او،
بى تابى او
و ضجه هاى او #همه_کودکان و #زنان خرابه نشین را و #سجاد را آنچنان به گریه مى اندازد...
که خرابه یکپارچه #گریه و #ضجه مى شود و #صدا به #کاخ_یزید مى رسد....
یزید که مى شنود؛
دختر حسین به دنبال سر پدر مى گردد، #دستورمى_دهد که سر را به خرابه بیاورند....
#ورودسربریده_امام_به_خرابه ، انگار تازه #اول_مصیبت است.
#رقیه خود را به روى سر مى اندازد...
ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #هفتاد_وسه
#رقیه خود را به روى سر مى اندازد....
و مثل مرغ پر کنده پیچ و تاب مى خورد.
مى نشیند،
برمى خیزد،
دور سر مى چرخد،
به سر نگاه مى کند،
بر سر و صورت و دهان خود مى کوبد، خم مى شود،
زانو مى زند،
سر را در آغوش مى کشد،
مى بوید، مى بوسد،
خون سر را با دست و صورت و مژگان خود مى سترد...
و با خون خود که از دهان و گوشه لبها و صورت خود جارى شده در مى آمیزد، اشک مى ریزد،
ضجه مى زند،
صیحه مى کشد،
مویه مى کند،
روى مى خراشد،
گریه مى کند،
مى خندد،
تاولهاى پایش را به پدر نشان مى دهد، شکوه مى کند،
دلدارى مى دهد،
اعتراض مى کند،
تسلى مى طلبد....
و #خرابه را و #جان_همه_خراباتیان را به آتش مى کشد....
بابا! چه کسى محاسن تو را #خونین کرده است ؟
بابا! چه کسى رگهاى تو را #بریده است ؟
بابا! چه کسى در این کوچکى مرا #یتیم کرده است؟
بابا! چه کسى یتیم را #پرستارى کند تا بزرگ شود؟
بابا! این زنان #بى_پناه را چه کسى پناه دهد؟
بابا! این چشمهاى گریان، این موهاى پریشان، این غربیان و بى پناهان را چه کسى #دستگیرى کند؟
بابا! شبها وقت خواب ، چه کسى برایم #قرآن بخواند؟
چه کسى بادستهایش #موهایم را شانه کند؟
چه کسى با لبهایش #اشکهایم را بروید؟
چه کسى با بوسه هایش #غصه هایم را بزداید؟
چه کسى #سرم را بر زانویش بگذارد؟ چه کسى #دلم را آرام کند؟
کاش مرده بودم بابا!
کاش فداى تو مى شدم !
کاش زیر خاك بودم !
کاش به دنیا نمى آمدم !
کاش کور مى شدم و تو را در این حال و روز نمى دیدم.
مگر نگفتند به سفر مى روى بابا؟
این #چه_سفرى بود که میان سر و بدنت #فاصله انداخت؟
این چه سفرى بود که #تو را از #من گرفت ؟
باباى شجاع من !
چه کسى #جراءت کرد بر سینه تو بنشیند؟
چه کسى #جراءت کرد سرت را از تن جدا کند؟
چه کسى #جراءت کرد دخترت را یتیم کند؟
تو کجا بودى بابا وقتى ما را بر #شتربى_جهاز نشاندند؟
تو کجا بودى بابا وقتى به ما #سیلى مى زدند؟
تو کجا بودى بابا وقتى کاروان را #تند مى راندند و زهره مان را آب مى کردند؟
تو کجا بودى بابا وقتى #آب را از ما دریغ مى کردند؟
تو کجا بودى بابا وقتى به ما #گرسنگى مى دادند؟
تو کجا بودى بابا وقتى #عمه_ام را #کتک مى زدند؟
تو کجا بودى بابا وقتى برادرم #سجاد را به #زنجیر مى بستند؟
تو کجا بودى بابا وقتى #شبها در #بیابانهاى ترسناك #رهایمان مى کردند؟
تو کجا بودى بابا وقتى #سایه_بانى را در ظل آفتاب از ما مضایقه مى کردند؟
تو کجا بودى بابا وقتى مردم به ما مى #خندیدند؟
تو کجا بودى بابا وقتى ما بر روى شتر #خواب مى رفتیم و ازمرکب #مى_افتادیم و زیردست وپاى شترها مى ماندیم ؟
تو کجا بودى بابا وقتى #مردم از #اسارت ما #شادى مى کردند و #پیش_چشمهاى_گریان_ما مى #رقصیدند؟
تو کجا بودى بابا وقتى بدنهایمان #زخم شد و پوست صورتهایمان برآمد؟
تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب #سجاد را در سایه شتر خوابانده بود و او را باد مى زد و گریه مى کرد؟
تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب نمازهاى شبش را #نشسته مى خواند و دور از چشم ما تا صبح #گریه مى کرد؟
تو کجا بودى بابا وقتى #سکینه سرش را بر شانه عمه ام زینب مى گذاشت و زارزار مى گریست ؟
تو کجا بودى بابا وقتى از #زخمهاى غل و زنجیر سجاد #خون مى چکید؟
ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #هفتاد_وچهار
تو کجا بودى بابا وقتى از #زخمهاى غل و زنجیر سجاد #خون مى چکید؟
تو کجا بودى بابا وقتى ما همه #تورا صدا مى زدیم ؟
جان من فداى تو باد بابا که #مظلومترین باباى عالمى!
بابا! من این را #مى_فهمم که...
تو #فقط باباى من نیسى،
باباى همه جهانى.
پدر همه عالمى ،
امام دنیا و آخرتى ،
نوه پیامبرى ،
فرزند على و فاطمه اى ،
پدر سجادى و پدر امامان بعد از خودى ، تو برادر زینى!
من اینها را مى فهمم...
و مى فهمم که تو #باباى_همه کودکان #جهانى
و مى فهمم که همه دنیا به تو نیازمند است.
اما الان من بیش از همه به تو محتاجم
و بیشتر از همه ،
فرزند توام ،
دختر توام ،
دردانه توام.
هیچ کس به اندازه #من غربت و یتیمى و نیاز به دستهاى تو را احساس نمى کند.
همه ممکن است...
بدون تو هم زندگى کنند... ولى من بدون تو مى میرم.
من از همه عالم به تو محتاجترم .
بى آب هم اگر بتوانم زندگى کنم ، بى تو نمى توانم....
تو نفس منى بابا!
تو روح و جان منى.
بى روح ، بى نفس ، بى جان ، چه کسى تا به حال زنده مانده است ؟!
بابا! بیا و مرا ببر.
زینب ! زینب ! زینب!
اینجاهمان جایى است که تو به #اضطرار و #استیصال مى رسى....
اینجا همان جایى است که تو زانو مى زنى و مرگت را آرزو مى کنى...
تویى که در مقابل یزید و ابن زیاد،آنچنان #استوار ایستادى...
که پشت نخوتشان را به خاك مالیدى ، اکنون ،...
اینجا و در مقابل این #کودك سه ساله احساس عجز مى کنى....
چه کسى مى گوید که این رقیه بچه است ؟ فهم همه #بزرگان را با خود حمل مى کند.
چه کسى مى گوید که این دختر، سه ساله است ؟ #عاطفه همه زنان عالم را دل مى پرورد!
چه کسى مى گوید که این رقیه ، کودك است ؟ زانوان بزرگترین #عارفان جهان را با ادراك خود مى لرزاند.
نگاه کن !
اگر که #ساکت شده است ،
لبهایش را بر لبهاى پدر گذاشته است و چهار ستون بدنش مى لرزد.
اگر صدایش شنیده نمى شود، تنها، گوش شنواى پدر را شایسته شنیدن ، یافته است.
نگاه کن زینب !
#آرام_گرفت !
انگار رقیه آرام گرفت.
دلت #ناگهان فرو مى ریزد...
و #صداى_حسین_درگوش_جانت مى پیچد...
که رقیه را صدا مى زند و مى گوید:
_✨بیا! بیا دخترم ! که سخت چشم انتظار تو بودم.
شنیدن همین #ندا، #عروج_روح_رقیه را براى تو محرز مى کند....
نیازى نیست که خودت را به روى رقیه بیندازى ،
او را درآغوش بگیرى ،
بدن سردش را لمس کنى
و چشمهاى باز مانده و بى رمقش را ببینى....
درد و داغ رقیه تمام شد...
و با سکوت او انگار خرابه آرامش گرفت.
اما اکنون ناگهان #صیحه توست که سینه آسمان را مى شکافد....
انگار مصیبت تو #تازه آغاز شده است....
ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س.
🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور
🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
🐎 #آفــٺــاب_در_حجــــــاب
🌴قسمت #هفتاد_وپنج
انگار مصیبت تو #تازه آغاز شده است....
همه #کربلا و #کوفه و #شام ، یک طرف ،...
و این #خرابه یک طرف.
همه غمها و دردها و غصه ها یک طرف
و #غم_رقیه یک طرف.
نه زنان و کودکان کاروان و نه سجاد و نه حتى فرشتگان آسمان ، نمى توانند تو را در این غم تسلى ببخشد....
و چگونه تسلى دهند فرشتگانى که خود صاحب عزایند...
و پر و بالشان به قدرى از #اشک سنگین شده است...
که پرواز به سوى آسمان را نمى توانند.
تنها حضور مادرت #زهرا مى تواند تسلى بخش جان سوخته تو باشد.
پس خودت را به آغوش #مادرت بسپار و عقده فروخورده همه این داغها و دردها رابگشا...
🏴پرتو هیجدهم🏴
مگر نه بزرگترین آرزوى هر #غریب، رسیدن به #موطن خویش است ؟
و مگر نه مقصد #مدینه در پیش است ؟
پس چرا تو مدام تداعى خاطرات گذشته را مى کنى...
و در کجاوه تنهایى خودت ، اشک مى ریزى ؟
نمى توان گفت که هر چه بود، گذشت .
ولى مى توان گفت که #فصل_مصیبت ، سپرى شد....
اگر چه این فصل به اندازه تمام سالهاى عمر، کش آمد...
و اگرچه این فصل ، خزانى جاودانه براى عالم ، رقم زد....
نمى توان توقع کرد که تو اکنون که به مدینه باز مى گردى،
تمام خاطرات این سفر را، این سفر پر رنج و راز و خطر را #تداعى نکنى...
و براى لحظه لحظه آن ، #درخلوت کجاوه خودت ، #اشک نریزى.
اما تو باید خودت را هم حفظ کنى زینب !
چرا که #کارتو هنوز به #اتمام نرسیده است.
پس به یاد بیاور اما گریه نکن....
یزید شما را میان اقامت در شام و مراجعت به مدینه، مخیر ساخت....
و تو و امام، مراجعت به مدینه را برگزیدید.
تو گفتى :
_✨ما را به مدینه برگردان . ما به سوى جدمان هجرت مى کنیم
به هنگام خروج از شام، یزید #پول_زیادى براى تو پیشکش آورد و گفت :
_این را به عوض #خون_حسین بگیرید.
و تو بر سرش فریاد زدى که :
_✨واى بر تو اى یزید که چقدر #وقیح و #سنگدل و #بى_حیایى. برادرم را مى کشى و در عوض آن به من مال مى دهى ؟!
یزید شرمگین سرش را به زیر افکند و پولهایش را پس کشید.
یزید به جبران گذشته، #نعمان_بن_بشیر را که مسن تر و مهربانتر و نرمخوتر بود به سرپرستى کاروان برگزید...
و به او سفارش کرد که همه گونه با اهل کاروان مدارا کند.
کاروان را از کناره شهرها بگذارند...
و در جاى خوب مقام دهد.
و ماموران و محافظان را از اطراف کاروان ، دورتر نگاه دارد تا اهل کاروان معذب نشوند....
و نیز دستور داد که بر شترها #کجاوه بگذارند و کجاوه ها را با پارچه هاى #ابریشمین و #زربفت ، زینت دهند و...
و تو وقتى چشمت به این پارچه هاى رنگارنگ افتاد،...
خشمگین شدى و فریاد زدى :
_✨این پارچه هاى الوان و این زینتها را
فرو بریزید. این کاروان ، #عزادار فرزند رسول االله است. کاروان را #سیاه بپوشانید تا مردم #همه بدانند که این کاروان #مصیبت_زده شهادت اولاد زهر است.
و دستور دادى که علاوه بر آن ، در پس و پیش و میان کاروان #پرچمهاى_سیاه برافرازند...
تا هر کس به این کاروان بر مى خورد،.. بفهمد که چه اتفاق بزرگى در عالم افتاده است...
و بفهمد که باعث و بانى این اتفاق که بوده است و بفهمد که...
و براى دستگاه یزید #حیثیتى نماند.
با #خطبه اى که تو در مجلس یزید خواندى ،...
با #تعزیتى که تو در شام بر پا کردى
و با خطبه تکان دهنده اى که #سجاد درمسجدشام خواند،...
#یزید بر حکومت خود ترسید..
ادامه دارد