فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا دعای شهیدی به هیئت آورده
چه حیف
گوشه میخانه قاسم نیست...
⚘⚘⚘
@zolfaghare_galbam⚘
👱🏻♀سلام
👩🏻سلام
👱🏻♀خوبی
👩🏻نه اصلا 😔
👱🏻♀چرا 🤔
👩🏻دنباله یک کانال میگردم که همه چی توش داشته باشه
کلی فعالیت کنن، چالش هم بزارن. ولی پیدا نمیکنم
👱🏻♀اینکه ناراحتی نداره، من يه کانالی میشناسم که کلی فعالیت میکنن، چالش هم میزارن
👩🏻من ميخوام فیلم نیکا، ارسلان، متین اینا هم بزارن
👱🏻♀فیلم های که تو میخوای رو هم میزارن
👩🏻عه چه خوب میشه لینکشو بدی
👱🏻♀باشه الان میدم
👩🏻باشه زود بده، خیلی خوشحالم
👱🏻♀باشه
👩🏻فقط اسمش چیه
👱🏻♀دخترهای باکلاس
👩🏻چه اسم خفنی
👱🏻♀اره
@Beautifulworl
👱🏻♀بیا اینم لینکش👆🏻
👩🏻وآیی مرسی
👩🏻چه خوبه 🤩
اینـ کانال در امار۲۰۰ سوپرایز ۳۰گیگ نتـ دارهـ
و
درامار۲۲۰چالش ۵۰۰گیگ نت رایگانـ دارهـ
بدویینـ بیاینـ🏃🏻♀
اینم لینکـ👇🏻
@dokhtaronh3
سلام دوست عزیز 😊✋
سفارش ساخت انواع کلیپ یلدایی، عاشقانه، تولد، دوستانه
ادیت عکس، ادیت فیلم، عکس پروفایل، لوگو شخصی، لوگو پیچ، لوگو کانال، لوگو مشن، سفارشات پذیرفته میشود 😍 با قیمت مناسب 🤩 به پی وی مراجعه کنید https://eitaa.com/Hadis7776
•﷽•
جوانان برای حل مشکلات مردم؛
هرچه میتوانید تلاش کنید...!
#حاج_حسین_یکتا🌸
| @zolfaghare_galbam 🌸
•﷽•
خامنهایِ عزیز را؛
عزیزِ جانِ خود بدانید...!
#حاج_قاسم❤️
| @zolfaghare_galbam 🌸
•﷽•
گاهی آدما با گذشته سختشون؛
بهترین آینده رو میسازن...!
#انگیزشی🌸
| @zolfaghare_galbam 🌸
دیدم دست سردار زمین افتاد.mp3
1.8M
علمدار عاشقانه بال هایش را بر سرمان در اوج آسمان ها گسترده و او از سماوات با تبسمهای پر کلامش تورا می نگرد.....
دیدم دست سردار زمین افتاد..😭
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد... 😭
ما لشکرذوالفقار صاحب میکنیم
ما لشکر انتقام شهداییم...👊🏻
@zolfaghare_galbam 🌸
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
علمدار عاشقانه بال هایش را بر سرمان در اوج آسمان ها گسترده و او از سماوات با تبسمهای پر کلامش تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#نماز_شب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💢وقتی که جوان برای نمازشب بلند میشود، اما خوابش میآید و سرش به این طرف و آن طرف میرود، چانهاش پایین میافتد، پروردگار درهای آسمان را باز میکند و خطاب به ملائکه میفرماید: «اُنْظُروا اِلى عَبْدى؛ به بنده من نگاه كنيد.»
💢 یعنی خداوند علّیِ اعلا افتخار میکند که ببیند این بنده من، کاری را که بر او #واجب نکردهام؛ چگونه به جا میآورد.
پروردگار میفرماید: من سه چیز به او مرحمت میکنم؛
🔸 اول اینکه موفق به توبه اش میکنم؛ آن هم توبه نصوح و قاطع،
🔸دوم اینکه گناهانش را میآمرزم.
🔸و سوم رزق وسیعی نصیب او میکنم.
🖋آیت الله حق شناس
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
@zolfaghare_galbam⚘
🔰استاد الهی:
(از شاگردان آیات عظام بهجت و خوشوقت)
اگر خواستید خودتان را محک بزنید به #نماز_صبحتان نگاه کنید...
از میزان #سنگینی و #سخت بودن نماز صبح میتوان فهمید چقدر شیطان سوار و مسلط بر انسان است.
@zolfaghare_galbam⚘
مداحی آنلاین - زن نگو بگو قهرمان عاشورا - سیدرضا نریمانی.mp3
5.01M
🌸 #میلاد_حضرت_زینب(س)
💐زن نگو، بگو قهرمان عاشورا
💐زن نگو، بگو بهترین زن دنیا
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
⚘⚘⚘
@zolfaghare_galbam⚘
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_پنجم 💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم میپیچیدم، ثانیهها را میشمر
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_ششم
💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا میکردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی نالههایم را نشنود.
نمیدانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرممان کافی بود که بیامان سرم عربده میکشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.
💠 دندانهایم را روی هم فشار میدادم، لبهایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر نالهام از گلو بالا نیاید و #عشقم بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینهام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و نالهام در همان سینه شکست.
با نگاه بیحالم دنبال مادر مصطفی میگشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد. پیرزن دیگر نالهای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط #خدا را صدا میزد.
💠 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بیرحمانه از جا بلندم کرد.
بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را به همه #ائمه (علیهم-السلام) قسم میدادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند.
💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بیحس شده بود، دعا میکردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد.
خیال میکردم میخواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمیدانستم برای زجرکش کردن زنان #زینبیه وحشیگری را به نهایت رساندهاند که از راهپله باریک خانه ما را مثل جنازهای بالا میکشیدند.
💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را میکشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده میشد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمیزد.
ردّ #خون از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمیتوانستم تصور کنم از دیدن جنازهام چه زجری میکشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به #عشق همسرم از گوشه چشمم چکید.
💠 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم #زینبیه محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا میرفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانههای اطراف شنیده میشد.
چشمم روی آشوب کوچههای اطراف میچرخید و میدیدم حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان #تکفیری گوشم را کر کرد.
💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش میلرزید و او نعره میکشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و میشنیدم او به جای جواب، #اشهدش را میخواند که قلبم از هم پاره شد.
میدانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند #ایرانیام و تنها با ضجههایم التماس میکردم او را رها کنند.
💠 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم که گلویم خراش افتاد و طعم #خون را در دهانم حس میکردم.
از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانههای مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«#یا_زینب!»
💠 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانهام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد.
با همین یک کلمه، ایرانی و #شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمیدانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند.
💠 بین پاها و پوتینهایشان در خودم مچاله شده و همچنان #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را با ناله صدا میزدم، دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند و آنها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟»
و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ میدونی میشه باهاش چندتا #اسیر مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ #ارتش_آزاد خودش میدونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!»
💠 به سمت صورتم خم شد، چانهام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمیکردم #سپاه_پاسداران جاسوس زن داشته باشه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@zolfaghare_galbam 🌸