ختم ۳۱۳ مرتبه سوره یس📿
هدیه به حضرت مهدی(عج)و مادرشان🌱
(به نیت سلامتی و حفظ سایه حضرت اقا)
ادرس ثبت انتخاب تعداد سوره🔽
EitaaBot.ir/poll/4j9xa
التماس دعا🤲🏻🌱
امیری حسین و نعم الامیر:
شهیدانه
°|مجرایاشڪچشم|°
چشماشمجروح شدومنتقلشکردندتهران؛
محسنبعدازمعاینهازدکترپرسید:
آقایدکترمجرایاشکچشممسالمه... ؟
میتونمدوبارهبااینچشمگریهکنم ؟
دکترپرسید :
برایچیاینسوالرومیپرسیپسرجون...؟
محسنگفت :
"چشمیکهبرایامامحسین«ع»
گریهنکنهبهدردمننمیخوره...
شهید محسن درودی
@ zolfaghare_galbam🌹
2.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلام_بر_مدافعان_اسلام 💐
برشی کوتاه از وضع خانواده یک شهید #مدافع_حرم بعد از او 👆😔
چقدر مدیون شهدائیم ما ⁉️
@zolfaghare_galbam⚘
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خنده تورا..!
چند صباحی است ندیدم...
یکبار دیگر خانه ات آباد ...
بخند...
@zolfaghare_galbam 🌸
664.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واکنش جالب رهبر انقلاب به شعار جانم فدای رهبر🌸
@zolfaghare_galbam 🌸
💌 مدارک گمشده
هر یک از شما ممکن است مدارک مهمی را گم کرده باشید که تا بحال پیدا نشده باشد. یک سایت اینترنتی بسیار مفید توسط شرکت پست ایجاد شده است که هر مدرکی که به اداره پست ارسال شده باشد، در آن اعلام میکند لطفا" به آدرس زیر مراجعه کنید نام و نام خانوادگی خود یا آشنایان خود را در آن جستجو کنید تعداد زیادی مدارک پیدا خواهید کرد. ضمنا" به دیگران توصیه کنید اگر هر مدرکی پیدا کردند در صندوق پست بیاندازند تا در این سایت ثبت شود:
http://postyafteh.post.ir/r/fSearchAll.aspx
🌿🌺🌿🌱🍀☘🌺🌿
@zolfaghare_galbam
⚘⚘⚘
السلام علیك یااباصالح المهدی
(عجل الله تعالی فی فرجه)
@zolfaghare_galbam⚘
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای مکالمه بیسیم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در اولین لحظات پس از ورود به بوکمال سوریه و شکست آخرین مواضع داعش برای اولین بار منتشر شد🌸
بخش درد دل مخفی مقام معظم رهبری
https://eitaa.com/zolfaghare_galbam/۱۲
ماجرای سیلی خوردن محافظ ایت الله سید مصطفی خمینی
https://eitaa.com/zolfaghare_galbam/۱۴
روزی که اومد خداحافظی برای اعزام،دست انداختم دور گردنش و گفتم:
"دیدی آخر راهی شدی؟!"
گفت:"تو رو خدا دعا کن مشکلی پیش نیاد!"
گفتم:"خیالت راحت،فقط رفتی حرم حضرت زینب س دعام کن؛یه دونه پرچم هم برام بیار."
چشم انداخت توی چشمم و گفت:"من که دیگه برنمیگردم!"
رو ترش کردم:"تو بچه داری،دلت میاد؟"
دستش را زد به گردنش و گفت:"این رو می بینی؟باب بریدنه!"
#کتاب_سربلند_ص_241
#شهید_محسن_حججی 🌸
@zolfaghare_galbam 🌸
14.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی از ماجرای درگیری شهید سردار سلیمانی با داعش در زمان سقوط موصل و تیر خوردن ماشین حاج قاسم🌸
@zolfaghare_galbam 🌸
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_هفتم 💠 آینه چشمان سیدحسن را حریری از اشک پوشانده و دیگر برای نجاتم ال
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_هشتم
💠 عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا #حرم بیصدا گریه میکرد. مقابل حرم که رسیدیم دیدم زنان و کودکان آواره #داریا در صحن حرم پناه گرفته و حداقل اینجا خبری از #تروریستها نبود که نفسم برگشت.
دو زن کمی جلوتر ایستاده و به ماشین نگاه میکردند، نمیدانستم مادر و خواهر سیدحسن به انتظار آمدنش ایستادهاند، ولی مصطفی میدانست و خبری جز پیکر بیسر پسرشان نداشت که سرش را روی فرمان تکیه داد و صدایش به هقهق گریه بلند شد.
💠 شانههایش میلرزید و میدانستم رفیقش #فدای من شده که از شدت شرم دوباره به گریه افتادم. مادرش به سر و صورتم دست میکشید و عارفانه دلداریام میداد :«اون حاضر شد فدا شه تا #ناموسش دست دشمن نیفته، آروم باش دخترم!»
از شدت گریه نفس مصطفی به شماره افتاده بود و کار ناتمامی داشت که با همین نفسهای خیس نجوا کرد :«شما پیاده شید برید تو #صحن، من میام!»
💠 میدانستم میخواهد سیدحسن را به خانوادهاش تحویل دهد که چلچراغ اشکم شکست و نالهام میان گریه گم شد :«ببخشید منو...» و همین اندازه نفسم یاری کرد و خواستم پیاده شوم که دلواپس حالم صدا زد :«میتونید پیاده شید؟»
صورتم را نمیدیدم اما از سفیدی دستانم میفهمیدم صورتم مثل مرده شده و دیگر #خجالت میکشیدم کسی نگرانم باشد که بیهیچ حرفی در ماشین را باز کردم و پیاده شدم.
💠 خانوادههای زیادی گوشه و کنار صحن نشسته و من تنها از تصور حال مادر و خواهر سیدحسن میسوختم که گنبد و گلدستههای بلند حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) در گریه چشمانم پیدا بود و در دلم خون میخوردم.
کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن تکیه دادم و خودم مثل جنازه روی زمین افتادم تا مصطفی برگشت. چشمانش از شدت گریه مثل دو لاله پر از #خون شده بود و دلش دریای درد بود که کنارمان روی سر زانو نشست و با پریشانی از مادرش پرسید :«مامان جاییت درد میکنه؟»
💠 و همه دلنگرانی این مادر، #امانت ابوالفضل بود که سرش را به نشانه منفی تکان داد و به من اشاره کرد :«این دختر رنگ به روش نمونده، براش یه آبی چیزی بیار از حال نره!» چشمانم از شرم اینهمه محبت بیمنت به زیر افتاد و مصطفی فرصت تعارف نداد که دوباره از جا پرید و پس از چند لحظه با بطری آب برگشت.
در شیشه را برایم باز کرد و حس کردم از سرانگشتانش #محبت میچکد که بیاراده پیشش درددل کردم :«من باعث شدم...»
💠 طعم تلخ اشکهایم را با نگاهش میچشید و دل او برای من بیشتر لرزیده بود که میان کلامم عطر عشقش پاشید :«سیده سکینه شما رو به من برگردوند!»
نفهمیدم چه میگوید، نیمرخش به طرف حرم بود و حس میکردم تمام دلش به سمت حرم میتپد که رو به من و به هوای #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) عاشقانه زمزمه کرد :«یک ساله با بچهها از #حرم دفاع میکنیم، تو این یکسال هیچی ازشون نخواستم...»
💠 از شدت تپش قلب، قفسه سینهاش میلرزید و صدایش از سدّ بغض رد میشد :«وقتی سیدحسن گوشی رو قطع کرد، فهمیدم گیر افتادین. دستم به هیچ جا نمیرسید، نمیدونستم کجایید. برگشتم رو به حرم گفتم سیده! من این یکسال هیچی ازتون نخواستم، ولی الان میخوام. این دختر دست من امانته، منِ #سُنی ضمانت این دختر #شیعه رو کردم! آبروم رو جلو شیعههاتون بخر!» و دیگر نشد ادامه دهد که مقابل چشمانم به گریه افتاد.
خجالت میکشید اشکهایش را ببینم که کامل به سمت #حرم چرخید و همچنان با اشکهایش با حضرت درددل میکرد. شاید حالا از مصیبت سیدحسن میگفت که دوباره نالهاش در گلو شکست و باران اشک از آسمان چشمانش میبارید.
💠 نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه میفهمیدم اعجازی که خنجرشان را از تن و بدن لرزانم دور کرد، کرامت #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بوده است، اما نام ابوجعده را از زبانشان شنیده و دیگر میدانستم عکس مرا هم دارند که آهسته شروع کردم :«اونا از رو یه عکس منو شناختن!» و همین یک جمله کافی بود تا تنش را بلرزاند که به سمتم چرخید و سراسیمه پرسید :«چه عکسی؟»
وحشت آن لحظات دوباره روی سرم خراب شد و نمیدانستم این عکس همان #راز بین مصطفی و ابوالفضل است که به سرعت از جا بلند شد، موبایلش را از جیبش در آورد و از من فاصله گرفت تا صدایش را نشنوم، اما انگار با ابوالفضل تماس گرفته بود که بلافاصله به من زنگ زد.
💠 به گلویم التماس میکردم تحمل کند تا بوی خون دل زخمیام در گوشش نپیچد و او برایم جان به لب شده بود که اکثر محلههای شهر به دست #تکفیریها افتاده بود، راه ورود و خروج #داریا بسته شده و خبر مصطفی کارش دلش را ساخته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@zolfaghare_galbam 🌸