eitaa logo
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
166 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
72 فایل
ایݩجـاسربازۍدر رڪاب‌آقاروٺمریݧ مےڪݩیم✌🏻 پاٺوق‌عاشقـٰاۍ‌حاج قاسمッ شرایط تب♥ https://eitaa.com/joinchat/1755906139C60435d31ee ッرفیق ب گوشیمდ https://eitaa.com/joinchat/1748828251C89d6ed222b انتقادات وپیشنهادات: https://harfeto.timefriend.net/16081016251053
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 گنبد روشن در تاریکی چشمانم می‌درخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت می‌بارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاه‌مان می‌کردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد همراه‌مان آمده است. بسمه روبنده‌اش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بی‌اختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل داریا همین چند تا خونواده‌ایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!» 💠 باورم نمی‌شد برای آدم‌کشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این قند آب می‌شد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به‌هم بریزیم، دیگه بقیه‌اش با ایناس!» نگاهم در حدقه چشمانم از می‌لرزید و می‌دیدم وحشیانه به سمت حرم قُشون‌کشی کرده‌اند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقب‌تر آماده ایستاده و با نگاهش همه را می‌پایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز می‌خواند :«امشب انتقام فرحان رو می‌گیرم!» 💠 دلم در سینه دست و پا می‌زد و او می‌خواست شیرم کند که برایم اراجیف می‌بافت :«سه سال پیش شوهرم تو تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو می‌گیرم! تو هم امشب می‌تونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!» از حرف‌هایش می‌فهمیدم شوهرش در عملیات کشته شده و می‌ترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدم‌هایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟» 💠 دلی که سال‌ها کافر شده بود حالا برای حرم می‌تپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می‌لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا پاره بشه تا تحریک‌شون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه‌شون رو میفرستن به درک!» چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله می‌کشید و نافرمانی نگاهم را می‌دید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی‌رحمانه کرد :«می‌خوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه رو میده و عقدت می‌کنه!» 💠 نغمه از حرم به گوشم می‌رسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمی‌داشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمی‌شد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد باشد که مرتب لبانش می‌جنبید و می‌خواند. پس از سال‌ها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی‌ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت می‌خواستم وارد حرم دختر (علیه‌السلام) شوم که قدم‌هایم می‌لرزید. 💠 عده‌ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای از سمت مردان به گوشم می‌رسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانی‌ام را پاره کرد. پرچم عزای (علیه‌السلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بی‌شرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط و شرک رو!» صدای مداح کمی آهسته‌تر شد، زن‌ها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح می‌خونید! این کتابا همه شرکه!» 💠 می‌فهمیدم اسم رمز عملیات را می‌گوید که با آتش نگاهش دستور می‌داد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم می‌لرزید و زن‌ها همه مبهوتم شده بودند. با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید این معرکه می‌شدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخه‌های کفر و شرک رو بسوزونید!» 💠 دیگر صدای ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمت‌مان آمدند و بسمه فهمیده بود نمی‌تواند این جسد متحرک را طعمه تحریک کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوری‌که ناله‌ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم می‌پیچیدم و صدای بسمه را می‌شنیدم که با ضجه ظاهرسازی می‌کرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای ، خلوت صحن و حرم را شکست... ✍️نویسنده: @zolfaghare_galbam ❤️
✍️ 💠 زیر دست و پای زنانی که به هر سو می‌دویدند خودم را روی زمین می‌کشیدم بلکه راه پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیم‌خیز می‌شدم و حس می‌کردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین می‌شدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار می‌کردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده‌ام افتاده و تلاش می‌کردم با صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ می‌زدم تا بلاخره از خارج شدم. 💠 در خیابانی که نمی‌دانستم به کجا می‌رود خودم را می‌کشیدم، باورم نمی‌شد رها شده باشم و می‌ترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی می‌رفتم و قدمی می‌چرخیدم مبادا شکارم کند. پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدم‌هایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار می‌زدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمی‌کردم برگردم و دیگر نمی‌خواستم شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم. 💠 پاهایم به هم می‌پیچید و هر چه تلاش می‌کردم تندتر بدوم تعادلم کمتر می‌شد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدم‌هایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابان‌های گِلی نقش زمین می‌شدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی‌ام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :«برا چی فرار می‌کنی؟» 💠 صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشده‌های آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :«از آدمای ابوجعده‌ای؟» گوشه هنوز روی صورتم مانده و چهره‌ام به‌درستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه‌شب به‌روشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. 💠 خط پیشانی‌ام دلش را سوزانده و خیال می‌کرد وهابی‌ام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید. چشمان روشنش مثل آینه می‌درخشید و همین آینه از دیدن شکسته بود که صدایش گرفت :«شما اینجا چی‌کار می‌کنید؟» 💠 شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمی‌شد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و ضجه زدم :«من با اونا نبودم، من داشتم فرار می‌کردم...» و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمی‌دانست با این دختر میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر می‌زد بلکه کمکی پیدا کند. می‌ترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقب‌تر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بی‌واهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم. 💠 احساس می‌کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکسته که زیرلب ناله می‌زدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین می‌کشیدم. بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بی‌صدا گریه می‌کردم. 💠 مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابان‌های تاریک را طی می‌کردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم می‌چسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست :«برای اومده بودید حرم؟» صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگی‌ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم می‌لرزید :«می‌خواید بریم بیمارستان؟» ماه‌ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد :«نه...» 💠 به سمتم برنمی‌گشت و از همان نیم‌رخ صورتش خجالت می‌کشیدم که ناله‌اش در گوشم مانده و او به رخم نمی‌کشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش زد و باز برایم بی‌قراری می‌کرد :«خواهرم! الان کجا می‌خواید برسونیم‌تون؟» خبر نداشت شش ماه در این شهر و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید می‌دانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید :«همسرتون خبر داره اینجایید؟» 💠 در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمی‌کشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :«تو کسی کشته شد؟»... ✍️نویسنده: @zolfaghare_galbam ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+وقتـے شهید مـےشوند👇 نشان از باز بودن درب « شهــادت » دارد😍🍃 حال باید فڪر ڪنیم ...:-) ڪہ چہ ڪردند ڪہ « لایــق » این نام و مــقام شدند ...! 💔 @zolfaghare_galbam ❤️
تا نیمه عشق چیزی نمانده است...❤️ دعا برای آمدنت!🌸 یا گناه برای نیامدنت😔 🌸سهم شما ترک گناه!🌸 @zolfaghare_galbam ❤️
آقا ببخش بس که سرم گرم زندگیست کمتر دلم برای شما تنگ میشود!😔 @zolfaghare_galbam ❤️
گناه میکنیم و جورش را تومیکشی !!! سندش?? 🌸اللهم عجل الولیک الفرج ...🌸 @Zolfaghare_galbam ❤️
رفیق هست!! امروز نامه به دست آقا زمان میرسه😉 ی وقت با اعمالمان دل آقا امام زمان نشکنیم! 💔 @zolfaghare_galbam ❤️
خجالت میکشم اسمم را گذاشتـه ام منتظر اما زمـانی که دفـتر انتظارم را ورق میزنی میبینی فضای مجازی را بیشتر از امامم میشناسم حتی گاهی صبح آفتاب نزده آنهارا چک میکنم اما عهدم را نه....😭 ام از روی تو......😔😭 .... التماس دعا یاعلی✋ @zolfaghare_galbam ❤️
*⁉️نکته و پیام بسیار جالب قسمت ۳۱ سریال خانه امن* 💠گاهی اوقات با کلی امکانات ، نیروهای کارآزموده و در مدت زمان زیاد ، پیدا کردن دو نفر (تروریست) در یک شهر کار دشواری است *☎️ولی با یک گزارش بموقع مردمی ، از ریختن خونی جلوگیری میشود* 👈بیائید نسبت به رفتار ها و تردد های مشکوک اطراف خود ، حساس تر باشیم. 113: ستاد خبری وزارت اطلاعات 114: ستاد خبری اطلاعات سپاه *👁️امنیت ، اتفاقی نیست👁️*
💔 ‏وَ لَا یَغفُلوُنَ عَن الوَلَهِ إِلَیکَ یاد من باشد عاشقت هستم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت هنر مردان خداست...😭😭😭😭ببینیدمیزان خلوص وخدایی بودن وزنده شهیدشدن را👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻 @zolfaghare_galbam ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت: چند روزه كه دختری بی حجاب، توی اين محله به من گير داده! گفته تا تو رو به دست نيارمـ ولت نميکنمـ😐 گفتمـ : اين اتفاق خيلی عجيب نيست! به خاطر°•°•" تیپ‌ورزشکاری وقیافته"°•°• دیگه.☺️ روز بعد "ابراهيمـ" با موهای تراشيده آمده بود محل‌كار😳 بدونِ کت و شــلوار! بـا پيراهنِ بلند و با چهره‌ای ژوليده‌تر، حتی با شــلوار کردی و دمپائی آمده بود.^_^ @zolfaghare_galbam ❤️
سه شهید برای یه جسد....😭😭😭😭 @zolfaghare_galbam ❤️
فدای اون دختر چادری که توگرمای چهل درجه زیر چادرش انگار تنور روشن کرده و باز سفت ومحکم چادرشو گرفته... فدای اون دختر بسیجی که سعی میکنه جلسات بسیجش  کم نمیشه  فدای اون دختر ی که پسرای دانشگاه تفنگدار صداش میکنن  چون هیچ وقت به صداها ی آی خانمی جواب نمیده... فدای اون دختر باحالی که زیر چادر مشکیه..... فدای اون دختری که تو جنوب قش وضعف میره برا سقا شدن.... فدای اون دختری که مدل  موهاش ولباسش وکفش هاشو... همونی انتخاب میکنه که اسلام دستورشو داده..... فدای همشون....سلامتی همشون....صلوات....
     امروزمیخوام بگم ... سلامتی اونیکه پاتوقش مزار شهداس نه سر قرار دوست دختراش  ... سلامتی کسی که جای پرورش اندام وتزریق بازو پرورش ایمان میکنه وخودسازی... سلامتی پسری که سرش و خم میکنه  تا سنگ فرش خیابونا ،نه رودروی ناموس مردم.... سلامتی هرچی پسره که بلوز آستین بلند میپوشه   شلوار کتان نه لباس های تنگ وشلوار جاستین... سلامتی اونی که نه مدونا میشناسه نه شکیرا والیزابت  ... دختر رویاهاشم سلنا گومز نیست... سلامتی اون پسری که بلده مکبر باشه و نماز اول وقتش حجته... سلامتی اون پسری که  تظاهرات وراهپیمایی رفتنش عین نماز اول وقته براش ... سلامتی اون پسری که جای نود شب زود میخوابه تا صبح نمازش قضا نره... سلامتی هرکی که پیشش،روبروش ،کنار دستش تو کلاس با امنیت میشینی  وانگارنه انگار کنارش دختر نشسته... سلامتی اون پسری که بعد امتحان نمیره پیش همکلاسی های مونث  وبگو بخند رابندازه به بهانه ی امتحان... سلامتی آقا پسری که وقتی تو ماشینش صدای ضبطش وبلند میکنه ... نوای کربلا کربلا میاد.. سلامتی اون آقا یی که ظهر تو دانشگاه  پشت کفشاشو خم میکنه وآستیناش بالاست جوراباشم از جیباش آویزونه... مهم نیست دخترای جلف دانشگاه مسخرش کنن مهم زود  رسیدن به حسینیه اس... سلامتی اون ی که تو تابستون میره اردوی جهادی  نه صفا سیتی با دوست دختراش....توشمال سلامتی اون پسری که عکس فرماندهین دفاع مقدس میزنه رو پیرهنش سلامتی هرچی پسر مذهبی... سلامتی هرچی بچه حزب اللهی.... سلامتی همشون صلوات .... بگوخوب ! @Zolfaghare_galbam ❤️
چشمـان👀 شـهدا بـه راهـی اسـت که ازخـود به یـادگار گـذاشـته اند اما چشـم ما بـه روزى است کـه با آنان روبـرو خواهـیم شـد ...💔 -مملو-از-عطر-شهدا @zolfaghare_galbam ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه طنزها رزمنده ایرانی ک به اسارت نیروهای خودی در اومده بود! @zolfaghare_galbam ❤️
🌸عاشقان وقت نماز است اذان می گویند 🌸
التماس دعای شهادت 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙃❤️ عشق آن بُغضِ غریبیست که از دوریِ یار نیمه شب بینِ گلو مانده و جان می‌گیرد ... زمان 🌸 ╔══❖•°♥ °•❖══╗ @zolfaghare_galbam 🌸 ╚══❖•°♥ °•❖══
🍲هر روز غذای نذری چنین برگه ای را روی در یخچال نصب کرده بودند و اعتقاد داشتن هنگام پخت هر غذا در ایام هفته با ذکر و یاد یکی از ائمه میشود در طول سال غذای نذر شده صرف کرد. حتی با یک صلوات @zolfaghare_galbam ❤️
💌 🌷شهــید حســین خــرازی: هرچه ڪه می‌ڪشیم و هرچه ڪه بر ســرمان می‌آید از خداست و همه‌ در عـــدم رعــایت حــلال و حــرام خدا دارد. 👌 @zolfaghare_galbam ❤️
✅چفیه بر دوش،امامِ شهدا می آید😍 همه مدهوش،یلِ قبله نما می آید علوی هیبت وباغیرت و یوسف سیما💪😎 چقدر این شال به این سیدِ ما می آید @zolfaghare_galbam ❤️
🍃🦋🍃 ''💡'' ⃒ 📿 ⃒ بھ فڪر نمازت باشــــ... ⃒ 🔌 ⃒ مثل شارژ موبایلتـــــــ... ⃒ 🔊 ⃒ با صداے اذان بلندشــــو... ⃒ 🎶 ⃒ مثل صداے موبایلتــــــ... ⃒ ✋🏻 ⃒ از انگشتاتــــ استفادھ ڪنــــــ... ⃒ 📱 ⃒ مثل صفحھ ڪلید موبایلتــــــ... ⃒ ✨ ⃒ قرآن رو همیشھ بخونــــــ... ⃒ 💬 ⃒ مثلــ پیامــ هاے موبایلتــــــ... 💠 🍃@zolfaghare_galbam ❤️