🌸🌸🌸🌸🌸
نام رمان:
#راهنمای_سعادت
پارت6
مامان فاطمه رفت که صبحانه حاضر کنه
منم رو به فاطمه گفتم:
- عزیزم کجا میتونم دست و صورتم رو بشورم
با لبخند گفت:
- انتهای راهرو سمت چپ
خواستم برم بیرون که دستم رو گرفت و گفت:
- کجا؟!
خندیدم و گفتم:
- دستشویی دیگه!
خندید و گفت:
- آخه اینطوری میخوای بری بیرون؟
الان بابا و داداشم بیدار شدن بیرونن درست نیست با این پوشش جلو اونا باشی بیا تا بهت یه لباس و روسری بدم عزیزم!
ابرویی بالا انداختم و با تعجب بهش زل زدم آخه مگه چه اشکالی داره اینطوری برم بیرون؟
بعدش یادم اومد این خانواده مذهبی هستن و اون شب که داداشش نجاتم داد حتی بهم نگاه هم نکرد و همش سرش پایین بود، منم که بدم نمیومد آخه هرچی بود بهتر از اون نگاه های هوس باز اون مردها داخل مهمونی های شهاب بود
هه شهاب!
نامرد بی همه چیز چطور تونست اینکارو با من کنه؟ اونم منی که اینقدر بهش اعتماد داشتم.
پوزخندی به افکارم زدم و به فاطمه که لباسی رو جلوم گرفته بود نگاه کردم.
- بیا عزیزم اینو تنت کن، نو هم هستش خودم تا حالا تنم نکردم خیالت راحت، روسری هم گذاشتم رو تخت بردار سرت کن. بعدم چشمکی زد و رفت بیرون!
با لبخند به لباس توی دستم خیره شدم چقدر که این دختر مهربون و بامحبت بود.
لباس و تنم کردم و روسری هم سرم کردم اما هنوزم موهام معلوم بود دیگه بلد نبودم و نمیتونستم بیشتر از این داخلشون کنم پس همینجوری از اتاق بیرون رفتم.
یه نگاه کردم و دیدم همه شون نشستن سر میز و منتظر منن!
تو دلم بهشون حسودی کردم خوشبحالشون چه خانوادهی کامل و خوبی بودن.
با لبخند به جمعشون پیوستم اما کمی معذب بودم چون اولین بارم بود بعد از سالها با یک خانواده دور یک میز جمع شدم اما اونا انقدر فهمیده بودن که اصلا چیزی به روم نمیآوردن و چقدر من اون لحظه ممنونشون بودم.
فاطمه بهم نگاهی کرد و فهمید انگار معذبم پس سعی کرد با صحبت کردن منو از این حالت در بیاره.
- نیلا جون کلاس چندمی؟
بهت نمیخوره سنی داشته باشی دبیرستانی هستی؟
- اره عزیزم سال آخرم
- اوه پس حدسم درست بود، حالا که رشته ای؟
- تجربی
- واو پس خانم دکتر و همکار آینده من هستی!
خنده ای کردم و گفتم:
- بله، با افتخار
- وای چه خوب، کی درست تموم میشه دانشگاه ثبت نام میکنی؟
- حالا مونده تا تموم شه فعلا که تا فرصت دارم باید تا قبل از تعطیلات عید یه کار خوب پیدا کنم تا بدونم خرج مدرسه و زندگی رو در بیارم.
فاطمه با تعجب بهم خیره شد!
گفت:
- پدر و مادرت چی مگه اونا چکار میکنن؟
بازم اشک تو چشام جمع شد و سعی کردم جلوشون رو بگیرم، گفتم:
- مادرم وقتی نه سالم بود سر اثر سرطان فوت شد هیچکس نتونست براش کاری کنه منم بخاطر همین میخوام دکتر بشم و کمک کنم که افراد کمتری بر اثر سرطان بمیرن تا حداقل مثل من کمتر پیدا بشه، بابامم دوسال بعد از مادرم توی تصادف از دست رفت.
خلاصه که سرنوشت خیلی باهام کنار نمیاد و زندگی بر وقف مرادم نیست بعید میدونم روزی برسه که بالاخره بتونم منم مثل بقیه زندگی کنم.
فاطمه ناراحت شده بود و گفت:
- شرمنده عزیزم نمیخواستم ناراحتت کنم ببخش منو!
ناراحتم نباش خودم از این به بعد کنارتم مطمئن باش زندگیت همیشه همینجور نمیمونه و بالاخره همه چی درست میشه توکلت به خدا باشه.
نویسنده: فاطمه سادات
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نام رمان:
#راهنمای_سعادت
پارت7
به حرف فاطمه توی دلم پوزخندی زدم.
آخه کدوم خدا؟
خدا اگه وجود داشت منو و میدید و انقدر زود بابا و مامانم رو ازم نمیگرفت!
حتی اگه زمانی به خدا اعتقاد داشتم الان دیگه هیچی که هیچی..!
آخرین باری که نماز خوندم خوب یادمه توی مدرسه بودم و جشن تکلیفمون بود قرار شد پشت سر حاج آقا نماز جماعت بخونیم یادمه که خیلی ذوق داشتم حتی مامانم این ذوقم رو تشویق میکرد و از خدا برام میگفت منم خیلی مشتاق تر میشدم که با خدا صحبت کنم و نماز بخونم.
توی مدرسه بودم با همکلاسی ها میگفتیم و میخندیدم و خوش بودیم میشه گفت اون روز آخرین روزی بود که خوش و خرم بودم بعدش که از مدرسه رفتم خونه دیدم تا مامان روی زمین کف آشپزخونه افتاده بهش نزدیک شدم و هرچی تکونش دادم هیچ حرکتی نکرد نشسته بودم کنارش و اشک میریختم که یکدفعه بابا اومد و زنگ اورژانس زد و اومدن مامان رو بردن بیمارستان و دیگه من مامانمو ندیدم.
کوچیک بودم هنوز خوب چیزی حالیم نبود اما با خدا گفتم آخه رسمش بود منی که اولین بارم بود نماز میخونم و انقدر شوق و ذوق داشتم رو اینطوری بزنی ذوقم رو نابود کنی و ذوقم رو کور کنی؟!
با حرفی که پدرش زد از فکر و خیال گذشته بیرون اومدم.
گفت:
- بابا جان، زندگی همیشه اونطوری که میخوای پیش نمیره، روزی با تو و روزی بر علیه توست، این تویی که باید هدفت رو مشخص کنی و با هربار زمین خوردن تسلیم نشی و بلند شی!
فکر میکنم تو خیلی خوب با این گرفتاری هات کنار اومدی و محکم ایستادی مطمئنم خدا خیلی توی این مسیر کمکت کرده اینو خودت باید حس کنی وگرنه گفتهی من بهت کمکی نمیکنه.
حرف های این مرد خیلی بهم آرامش داد اما هنوزم نمیتونستم خدا رو حس کنم!
لبخندی به نصیحت های پدرانهاش زدم و گفتم: بله حرفاتون کاملا درسته
این حرف رو فقط بخاطر اینکه ناراحت نشه زدم وگرنه حرفاش رو کم و بیش قبول داشتم نه همشو!
از جام بلند شدم و باز گفتم:
- با اجازتون من دیگه برم خیلی مزاحمتون شدم بابت دیشب ازتون معذرت میخوام و خیلی ممنونم امیدوارم بتونم جبران کنم.
مادرشون گفت:
- آخه تو که چیزی نخوردی عزیزم!
- ممنونم دستتون درد نکنه من باید برم کلی کار دارم.
فاطمه گفت:
- خب حداقل شمارت رو بهم بده باهات در تماس باشم.
گفتم:
- چشم، یادداشت کن
۰۹۳۸۴۵....
فاطمه دستش رو به علامت لایک بالا آورد و گفت:
- اوکی شد، پس باهات تماس میگیرم.
- باشه عزیزم
پدر فاطمه گفت:
- محمد جان، لطفا برسونش
پس اسمش محمد بود همون که نجاتم داد!
گفتم:
- نه مزاحم آقا محمد نمیشم خودم میرم.
محمد که تا اون لحظه ساکت بود گفت:
- نه چه مزاحمتی میخوام برم پایگاه شماهم سر راهم میرسونم.
نویسنده: فاطمه سادات
🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نام رمان:
#راهنمای_سعادت
پارت8
همین که نشستم حرکت کرد و گفت:
- ادرستون رو لطف کنید.
آدرس رو دادم که به سمت مقصد که خونه من باشه حرکت کرد.
تا رسیدن به خونه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد وقتی رسوندم از ماشین پیاده شدم و تشکری کردم که اونم سریع گازش رو گرفت و رفت!
با تعجب به رفتنش خیره شدم این چرا همچین کرد؟!
افکار مزاحم رو کنار زدم و کلید انداختم توی در و وارد خونه شدم.
واقعا نمیدونم اگه این خونه هم نداشتم چی میشد اما واقعا همین که سرپناهی دارم خیلی خوبه.
فردا امتحان داشتیم پس باید خوب درس میخوندم.
درسم خیلی خوب بود همه معلما خیلی دوسم دارن و تشویقم میکنن اما همکلاسیام اینطور نیستن و همش ازم دوری میکنن نمیدونم شاید بخاطر اینه که خانواده ای ندارم ازم دوری میکنن!
اما من که برام مهم نیست توی این چند سال با اینکه سن کمی دارم خوب اینو درک کردم که هرکسی بهم اهمیتی نداد مثل خودش رفتار کنم و بهش اهمیت ندم نمیدونم شاید کارم درست نبود که مثل خودشون باهاشون رفتار کنم اما توی شرایطی که من داشتم زیاد برام فرقی نمیکرد که چجوری باهاشون رفتار کنم فقط و فقط درسم برام مهم بود.
تا تعطیلات عید چیزی نمونده بود پس تصمیم گرفتم فردا بعداز مدرسه دنبال کار بگردم تا بتونم بدهیم رو از مدرسه صاف کنم.
دلم واسه خودم میسوخت آخه چرا توی این سن تنها دغدغم باید پیدا کردن کار باشه تا مبادا از مدرسه اخراج بشم یا گشنه بخوابم باز اشکم داشت سرازیر میشد توی این سالها اتفاقات بد زیادی واسم پیش اومده که من با هر اتفاقی حتی کوچک زود اشکم درمیاد.
من کسی نبودم که به این زودیا پا پس بکشم رنج و سختیه زیادی کشیدم و از پا نیفتادم پس الان که تا اینجا اومدم حق ندارم به پشت سرم نگاه کنم و با یاداواری گذشته زندگی رو از اینی که هست واسه خودم سخت تر کنم!
کتابم رو از توی کیفم بیرون اوردم و شروع به درس خوندن کردم.
به خودم که اومدم دیدم داره شب میشه و من هنوز درگیر خوندنم!
همیشه همینطور بود وقتی میومدم سراغ درس خوندن دیگه فقط و فقط با عشق درس میخوندم و متوجه گذر زمان نمیشدم.
گشنم شده بود تمام ظهر هم که داشتم درس میخوندم چیزی نخوردم الان خیلی گشنم بود رفتم سر یخچال اما با دیدن یخچال خالی آهی کشیدم حالا باید چکار میکردم!
نگاهی به روی اپن آشپزخانه انداختم که با دیدن نون چشام برق زد.
یه سیبزمینی برداشتم و خلالی کردم و گذاشتم تا سرخ بشه.
یکدفعه گوشیم زنگ خورد!
گوشی نوکیای قدیمیم رو که با هزار دردسر خریده بودم رو از توی جیبم بیرون آوردم.
شماره ناشناس بود.
با تعجب جواب دادم.
نویسنده: فاطمه سادات
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وکیل نمیخواهد
امتی که ولی دارد
#لبیک_یا_خامنه_ای
4_5830104060606286839.mp3
1.84M
📌در ظهور نقش داشته باشیم حتی یک دقیقه...!
#امام_زمان
#استاد_رائفی_پور
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
@zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
✌در آسـتانہے ظــهور✌
#سلامبرابراهیم۱🌸 پارت۱۱ ورزش باستانی دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسی
#سلامبرابراهیم۱🌿'
پارت۱۲
ورزش باستانی
ابراهیم شعر می خواند . دعا میخواند و ورزش می کرد . مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زورخانه ای بود . چند سری بچه های داخل گود عوض شدند ، اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود . اصلاً به کسی توجه نمی کرد .
پیرمردی در بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه می کرد . پیش من آمد . ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت : آقا ، این جوان کیه؟! با تعجب گفتم : چطورمگه!؟
گفت : من که وارد شدم ، ایشان داشت شنا می رفت . من با تسبیح ، شنا رفتنش را شمردم . تا الان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفصد تا شنا! تو رو خدا بیارش بالا الان حالش به هم میخوره .
وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلا احساس خستگی نمی کرد . انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته! البته ابراهیم این کار ها را برای قوی شدن انجام می داد . همیشه می گفت : برای خدمت به خدا و بندگانش ، باید بدنی قوی داشته باشیم . مرتب دعا می کرد که : خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن .
💠مراسم پرفیض اعتکاف💠
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:
مَنِ اعتَكَفَ إیمانا وَ احتِسابا غُفِرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ؛
همه گناهان گذشته كسى كه از روى ایمان و براى رسیدن به ثواب الهى معتكف شود، آمرزیده مى شود .
كنزالعمّال ح ۲۴۰۰۷
👈زمان اعتکاف: ۱۵ تا۱۷ بهمن
🔹️مهلت ثبت نام: تا ۱۲ بهمن
🔹️مکان ثبت نام:
مساجد جامع ابهر و شناط
حوزه علمیه خواهران ابهر
حوزه بسیج خواهران
اداره تبلیغات اسلامی شهرستان ابهر
▪️هزینه ثبت نام: ۱۰۰ هزار تومان
❤❤❤❤❤❤
مرحوم دولابی به نقل ازآیت الله انصاری همدانی
خداوند از اول ماه رجب منتظر دو گروه است ؛
❤ یکی جوانها که خدا دوستدار آنهاست و علاقه عجیبی به جوان دارد
❤ و دیگری کسی که لحظات آخرعمرش رسیده است
❌ماه رجب نماز شب نخونیم پس کی بخونیم
#ماه_رجب
#نماز_شب
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
#نماز_شب
♨️عنایت امامزمان(علیهالسلام)به نمازشب❗️
🔸ترک نماز شب در بیان ائمه اطهار( علیهالسلام) بسیار مذمت شدهاست. حضرت ولیعصر (ارواحنافداه) در موارد متعددی خطاب به کسانی که توفیق تشرف خدمت ایشان پیدا کردهاند، فرمودهاند:
🔅" ننگ است برای شیعیان ما که نماز شب و شببیداری نداشته باشند."
🔸از مرحوم آیتاللهالعظمی مرعشی نجفی نقلشده است:
" روزی در راه زیارت گم شدم و بالاخره تا نزدیک مرگ بیتاب گشتم. با توسلی به امامزمان( ارواحنافداه) حضرت به سراغ من آمدند، و مرا نجات دادند و فرمودند: ننگ است بر شیعیان ما که نماز شب نداشته باشند."
🔸نماز شب، مستحب است اما هر امر مستحبی را نمیتوان بهسادگی ترک کرد. اگر بنده بداند که خداوند متعال به نماز شب او نزد فرشتگان مباهات میکند و به واسطه نافلهی شب وی را میآموزد، هیچگاه از خواندن آن غافل نمیشود.
انجام واجبات وظیفه سالک است و علاوهبرآن ثواب دارد. باعث تقرب میشود اما قرب بالاتر و مقام محمود بر اثر اهمیت به مستحبات نصیب سالک میشود. ازاینرو در تعالیم دینی، مستحبات و خصوصا نماز شب به قرب نوافل تعبیر شده است.
📒خانه خوبان، شماره 25،ص1
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
بنام همـــراه اول و آخر"
🦋"خدا" تنها کسی است که
وقتی همه رفتند می ماند
وقتی همه پشت کردند
"آغوش" می گشاید
وقتی همه تنهايت گذاشتند "محرمت" میشود
وقتی همه تنبیهت کردند او "می بخشد"
🌺🌿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَفَرَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ
🦋ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﭙﺮﺳﻲ : ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ ؟ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ﺧﺪﺍ . ﺑﮕﻮ : ﭘﺲ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻌﺒﻮﺩﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﺘﻴﺪ ﺧﺒﺮ ﺩﻫﻴﺪ ، ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺁﺳﻴﺒﻲ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ، ﺁﻳﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺁﺳﻴﺐ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻛﻨﻨﺪ ؟ ﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﺭﺣﻤﺘﻲ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ، ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؟ ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻛﺎﻓﻲ ﺍﺳﺖ . ﺗﻮﻛﻞ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺗﻮﻛﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ .(٣٨)
سوره زمر 🌿
💞﷽ 💞
#قرآن_صبح
✨ثواب قرائت و تدبّر در آیات قرآن کریم امروز را هدیه میکنیم به حضرت صاحب الزمان(عج) وان شاء الله برای تعجیل درفرج وعاقبت بخیرشدنمان در تمام لحظات زندگی.
❣#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج❣
#سلام_امام_زمانم
«صبحم» شروع مے شود آقا به نامتان
«روزے من» همه جـا «ذڪـر نـامتـان»
صبح علے الطلوع «سَلامٌ عَلے یابن الحسن»
مـن دلخـوشـم بـه «جـواب سلامتـان» ...!!
السلام علیــڪ یا اباصالحَ المهــدی
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
❣#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج❣
1_1861354433.mp3
8.21M
یادت باشه، اول امام زمان تو رو یاد میکنه
بعد تو یادِ امام زمان میفتی... 🌼
صوت قرائت #دعای_عهد
🔻گفت: میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت ۴ صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون.
🔹بیست الی بیستوپنج دقیقه گذشت، اما نیومد! نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب میخونه و زار زار گریه میکنه!
🔹بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصفجون کردی، میخواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخوام داروهام رو بخورم؟!
🔹برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من ۱۶ سالمه، چشام مریضه، چون توی این ۱۶ سال امام زمان(عج) رو ندیده؛ دلم مریضه بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم؛ گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم!
🔹ﺷﻬﯿﺪ عباس ﺻﺎﺣﺐﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ
گفتمڪاشمیشدمنمهمراهتبیام
جبهہ،لبخندیزدوگفت؛هیچمیدونی
سیاهیِچادرتوازسرخیِخونِمنڪوبنده
تره؟!..
حجابتورعایتڪنی؛مبارزتوانجام
دادی:))!♥️..
همسر#شهید_محمدرضا_نظافت🌷
یاد شهدا با ذکر صلوات🌸
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢جلوه های آخرالزمانی خیلی واضح عیان شده....
❌نترسید و نلرزید از اینکه از امام زمان عجل الله دم بزنید.
❌پشت این میکروفونا بگین از کسی که باید به دادمون برسه.
شیعیانِ خفته در خوابِ غفلت رو بیدار کنید.
شاید فرصتمون کم باشه.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 امام زمان علیه السلام هنگام ظهور به اصحاب خاص خود چه میفرماید؟
🟢 علامه طباطبایی (ره) میفرمود:
مرحوم استاد ما آقای قاضی میفرمودند که:
🔵 (حضرت در موقع ظهور) به اصحابش مطلبی میگویند که همه آنها در اقطار عالم متفرق و منتشر میگردند، و چون همه آنها دارای طی الارض هستند، تمام عالم را تفحص میکنند، و میفهمند که غیر از آن حضرت، کسی دارای مقام ولایت مطلقه الهی و مأمور به ظهور و قیام و حاوی همه گنجینههای اسرار الهی و صاحب الامر نیست. در این حال، همه به مکه مراجعت میکنند و به آن حضرت تسلیم میشوند و بیعت مینمایند. مرحوم قاضی میفرمود: من میدانم آن کلمهای را که حضرت به آن ها میفرماید و همه از دور آن حضرت متفرق میشوند، چیست.
📚 مهر تابان ص ۳۳۲
⚫️ ۹ بهمن ۱۳۲۵ شمسی سالروز وفات آیت اللّه قاضی ( به نقلی ۸ بهمن)
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
4_5859353814389229560.mp3
2.81M
💠حجت الاسلام والمسلمین عالی:
آیا ظهور #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نزدیک است ⁉️
👈دیدار مقام معظم رهبری با مرحوم آیت الله محمد تقی بهجت "ره
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2