فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
— اینکه ما، در مقطعی از تاریخ به دنیا آمدهایم
که امام حسین علیهالسلام،
آرزوی زیستن در آن را
داشتهاند، اصلا اتفاقی نیست!
— رسالت ویژهای بر دوش ماست!
خداوند، هدف و مقصد خاصی را،
برای ما، در نظر گرفته است!
کدام هدف و مقصد؟!
چه رسالتی؟!
#اصحاب_المهدی
استـاد_شجـاعی
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻حال و هوای کربلای معلی در اعیاد
شعبانیه
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری♥️
#روز_جانباز✨
روز شهید تبریک گفتیم...
روز پاسدار تبریک گفتیم...
روز جانباز هم تبریک میگوییم...
بی شک شما...
سیدالشهدای شهدای ایران...
آبروی تمام جانبازان...
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
a84a40e9-1db8-4e0a-b15a-583e8bdd2879.mp3
7.51M
🌱🌸🌱
زیباترینآقاےمن
شیرینیِدنیاےمن
قشنگہ💚:)
🌱🌸🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صفا اومد وفا اومد🌸
رفیق و یار شاه کربلا اومد🌸
#یاحضرت_عباس_علیه_السلام🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باغیرت ها ببینند...❗️
ادعای ابوالفضلی بودنمون میشه؟
حضرت عباس اینچنین بود ماهم هستیم!؟
#میلاد_حضرت_عباس #روز_جانباز #ماه_شعبان
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خبر بدید به اباالفضلیا
علمدار اومده
🎙️کربلاییحسینطاهری
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸میلاد حضرت ابوالفضل علیه السلام
🌸ابالفضل گلدی دنیایه
🎤نوای دلنشین حاج سید طالع
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لرها اباالفضلیترند یا ترکها؟
🛑🎥گفتگوی جالب مهدی رسولی با مهمان لرستانی برنامه معلی درباره محبت لرها و ترکها به حضرت عباس(علیه السلام)
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه_عیدی #راهنمای_سعادت پارت88 با ذوق گلای نرگس رو ازش گرفتم و تشکر کردم. آخر سر که ه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
#راهنمای_سعادت
پارت89
هرچی میگفتم یچیزی جواب میداد که من واقعا جوابی واسشون نداشتم و ساکت میموندم.
بعداز گذشت مدتی زهرا اومد و گفت:
- هنوز حرفاتون تموم نشده؟
بابا ما اینجا حوصلمون سر رفت ها زشته مهموناتون رو تنها بزاری!
خندیدم و گفتم:
- الان میایم
بلند شدم و گفتم:
- زهرا راست میگه بنظر منم صحبتامون طولانی شد بهتره بریم
رفتیم داخل و همه ساکت بودن بعدش عموی اقا مهدی گفت:
- دخترم این پسر مارو قبول میکنی؟
تا به اینجا برسیم کلی روضه خوند و غیرمستقیم سعی داشت به ما بفهمونه که دوست داره و هرجور شده باید بله رو بگیریم حالا قبول میکنی؟
با خجالت نگاهی به آقا مهدی انداختم که بنده خدا بدجور قرمز شده بود و سرش رو پایین انداخته بود.
از دیدنش توی این حالت خندم گرفت و دلم واسش سوخت بنده خدا خیلی خجالت کشید.
لبخندی زدم و رو به جمع گفتم:
- در طول تمام مدتی که باهم صحبت میکردیم من فکرامو کردم و فکر نکنم لازم باشه مجددا فکر کنم به نظر من عروس حضرت زهرا شدن افتخار بزرگیه!
زهرا منو توی بغل گرفت و گفت:
- پس مبارکه
همه خوشحال شدن و منم بعداز چندیدن سال بالاخره از ته دلم خوشحال شدم.
مادر آقا مهدی گفت:
- چطوره عقد و عروسی رو یکی کنیم؟
یه صیغه ی کوتاه مدت بینتون خونده بشه و بیوفتیم دنبال کارای عقد و عروسی هروقت همه ی کارا انجام شد تاریخش رو مشخص میکنیم.
چطوره؟
عموش گفت:
- منم موافقم
زهرا هم لبخندی زد و با ذوق گفت:
- منم که قطعا موافقم و از همین فردا با نیلا میریم دنبال لباس عروس..!
مادرش خندید و گفت:
- باشه حالا تا فردا هم خدا کریمه عجله نکن دختر
عموش به ما اشاره کرد و گفت:
- بشینید تا یه صیغه ی کوتاه یکماهه بینتون بخونم که فردا هرجا خواستید با خیالت راحت برید
شروع کرد به خوندن صیغه و بعداز اتمام خوندن صیغه مهدی دستم رو توی دستش گرفت و بهم نگاه کرد اما اینبار بدون خجالت!
و این من بودم که زیر نگاهش معذب شدم.
زهرا سرفه ای کرد به نشونه ی اینکه بگه ماهم اینجا هستیم و مهدی اونموقع بود که دست از نگاه کردنم برداشت.
همه از این حرکتش خندیدن.
مادر مهدی بلند شد و گفت:
- خب ما دیگه میریم اما فردا صبح زهرا و مهدی میان دنبالت که برین دنبال کارای عقد و عروسیتون بنظرم هرچی زودتر کارا انجام بشه بهتره!
تا دم در باهاشون رفتم و بدرقشون کردم و بعداز خداحافظی اومدم داخل خونه و باز درگیر تمیزکاری و شستن ظرفها شدم.
چندساعت بعد پیامی روی گوشیم اومد رفتم گوشیم رو چک کردم که دیدم یه شماره ناشناس پیام داده!
پیام رو باز کردم که نوشته بود:
- سلام مهدی هستم
خواستم بهت بگم که تو برای من با همه فرق داری..
تو تنها کسی هستی که میتونم از زمین و زمان باهاش صحبت کنم و خسته نشم خودِ تویی..
تو وجودت برای من خیلی ارزشمنده
تو امیدِ زندگی منی
دوست دارم..!
با ذوق به صفحه ی گوشی خیره شدم چقدر قشنگ عاشقانه هایش رو بیان میکرد.
نویسنده: فاطمه سادات
#راهنمای_سعادت
پارت90
چقدر قشنگ عاشقانه هایش رو بیان میکرد.
نتونستم جوابی بهش بدم اخه هنوز کمی ازش خجالت میکشیدم.
اصلا انتظار ازش نداشتم توی همین فاصله همچین پیامی بفرسته!
(چند هفته بعد)
چند هفته از وقتی که بینمون محرمیت خونده شد میگذره و ما توی این مدت تمام کارای عقد و عروسی رو انجام دادیم.
تاریخ عروسی هم مشخص شد و ما فردا عروسیمون رو میگیریم.
خداروشکر بعداز پس گرفتن ارثیه ای که بهم رسیده بود یه خونه ی خوب خریدیم
مهدی با حقوق کمی که میگرفت اما واقعا برام سنگ تموم گذاشت و حتی نزاشت آرزوی چیزی به دلم بمونه.
خیلی خوشحال بودم چون فردا یکی از بهترین و مهمترین روزهای زندگیه منه!
وقتی اون همه سختی کشیدم اصلا فکر نمیکردم یه روزی برسه که انقدر خوشحال و خوشبخت بشم.
دیر وقت بود و من از استرس فردا خوابم نمیگرفت.
چشام رو روی هم گذاشتم و لالایی ای که مامانم توی بچگی همیشه برام میخوند رو زمزمه کردم.
شب تو آسمون، ماه هم خوابیده
لحافی از ابر، رویش کشیده
از توی جنگل، از اون پایینا
صدایی میاد، صدایی تنها
ماه مهربون، دستش می گیره
یه چتر ابری، تا پایین می ره..!
کم کم چشام گرم شد و به خواب رفتم.
با برخورد نور خورشید به صورتم چشام رو باز کردم و با دیدن ساعت مثل فنر از جا بلند شدم و حاضر شدم.
به مهدی زنگ زدم و گفتم:
- سلام خوبی، کجایی؟ داره دیرمون میشه!
مهدی گفت:
- سلام عزیزم ممنون، توی راهم دارم میام بیا بیرون
باشه ای گفتم و خداحافظی کردم و بعداز قفل کردن در از خونه بیرون اومدم و بعداز پنج دقیقه مهدی رسید و باهم به سمت ارایشگاه راه افتادیم.
گفت:
- نزاری زیاد ارایشت کنن ها تو همین الانشم خوشگلی اصلا لازم نبود بیای ارایشگاه که..!
لبخندی زدم و گفتم:
- از بابت ارایش خیالت راحت باشه
منم نمیخواستم بیام آرایشگاه زهرا مجبورم کرد.
مهدی ابرویی بالا انداخت و گفت:
- گفته باشما حق نداری زیادی خوشگل بشی!
خندیدم و گفتم:
- خوشگل تر از اینی که الان هستم؟
من همه جوره خوشگلم اقا مهدی، برو خداروشکر شکر کن زن به این خوشگلی گیرت اومده خیلی خوش شانسی ها
لبخندی زد و گفت:
- اون که بله خیلیم خوش شانس بودم
جلوی در ارایشگاه نگه داشت وقتی خواستم پیاده بشم یه نگاه به چشاش انداختم و گفتم:
- البته منم خیلی خوش شانس بودم ممنونم که هستی
لبخندی زد و ازم خداحافظی کرد و رفت منم وارد آرایشگاه شدم.
زهرا به سمتم اومد و گفت:
- چقدر دیر کردی ناسلامتی عروسی ها
خندیدم و گفتم:
- باشه حالا مگه چی شده؟
اون عروسا که ده ساعت میخوان به خودشون برسن زود میان من که نمیخوام موهامو رنگ کنم چون خودش خدادادی یه رنگ قشنگ داره آرایش زیادی هم که لازم ندارم پس دلیلی واسه زود اومدنم نبود.
زهرا هم خندید و گفت:
- وای اره یادم رفته بود عروسی ما ماشالا خودش مادرزادی مثل عروس هاست!
ارایشگر به سمتم اومد و گفت:
- شما عروسی؟
لبخندی زدم و گفتم:
- بله
نگاهی بهم انداخت و گفت:
- تو ماشالا خوشگلی نیازی به آرایش نداری اما خواهش میکنم برو توی سالن مخصوص عروس ها تا امادت کنن.
وارد اتاقی که اشاره کرد شدم.
زهرا هم میخواست همراهم بیاد که بهش اجازه ندادن و گفتن این اتاق مخصوص عروس هاست.
بعداز گذشت مدتی که حاضرم کردن و لباس عروس خوشگلم رو به تن کردم با ذوق به خودم توی آینه نگاه کردم!
خانومی که برام حجاب قشنگی زده بود نگاهم کرد و گفت:
- خوشبخت بشی دختر گلم عروس به این قشنگی ندیده بودم مثل یه تیکه ماه شدی مبارکت باشه.
نویسنده: فاطمه سادات
مداحی_آنلاین_لطف_علی_الداوم_شهربانو_محمود_کریمی.mp3
9.16M
🌺 #میلاد_امام_سجاد(ع)
💐شب شب زین العابدین
💐کربلایی شده مدینه
🎙 #محمود_کریمی
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
🔴 دلائل دلبستگی امام مهدی ارواحنا فداه به حضرت عباس علیه السلام
1⃣ معرفت و بصیرت حضرت عباس
امام صادق علیهالسلام «عموی ما عباس(ع) بصیرتی دقیق و ایمانی محکم داشت و در کنار حضرت ابی عبدالله(ع) با دشمنان خدا نبرد کرد و امتحان خوبی پس داد و به مقام شهادت نایل گشت.»
2⃣ بندگی و تسلیم [الهی] و ولایتمداری
در زیارت آن حضرت(ع) میخوانیم: سلام بر تو اى بنده شايسته حق و مطيع امر خدا و رسول خدا و مطيع اميرالمؤمنين و حضرت حسن و حسين صلوات الله و سلامه عليهم.
3⃣ فدایی امام زمان خود شدن
در زیارت ناحیه امام عصر(عج) خطاب به حضرت ابوالفضل می فرماید: «سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرمومنان که با بذل جان خویش فداکارانه و ایثارگرانه از برادرش حسین دفاع کرد و امروز دنیایش را ره توشه ی آخرت ساخت.
4⃣ ادب حضور در محضر امام زمان خویش
هیچگاه در محضر امام حسین(ع) بدون اجازه نمی نشست. یکی از زیباترین خصوصیات آن حضرت این است که با اینکه امام حسین(ع) برادرشان بود ولی از روی ادب همواره برادر خویش را با عناوینی چون «سیدی و مولای» آقای من و... صدا می کرد.
5⃣ عصمت
ایشان همچون بانوی کربلا زینب(س) است. از همین رو ایشان را مطیع خدا، رسول خدا و اهل بیت علیهمالسلام میخوانیم.
6⃣ وفاداری
در زیارت آن جناب عرض می کنیم « خداوند بهترین پاداش را عطا کند، همان پاداشی که به اهل وفا می دهد، به آن کسانی که به بیعت خویش با امام زمانشان وفا کردند و ندای یاری خواهی او را اجابت نمودند و از ولی امر خویش اطاعت نمودند.
#امام_زمان
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✨﷽✨
📌 جای «ماه» در آسمان خالی بود.
✍هیچکس کنار خورشید نبود!در آسمان ولایت، خورشید تابندهٔ حسین بر همگان میتابید، اما جهل روزگار و چشمان خفتهٔ دنیاپرستان تاریکی را رها نمیکرد...
تا اینکه ماه منیر بنیهاشم آمد و یکتنه جای تمام مردم آن روزگار پای امامش ایستاد و آینهای شد برای خورشید ولایت.
و مهتاب تابندهای شد برای انوار ملکوتی امام زمانش. آنهنگام که کسی کنار خورشید نبود، «ماه» در شبهای اندوه میتابید و لبخند را بر لبان سیّدالشّهدا میآورد.
حضرت ابوالفضل عبّاس الگویی برای شبهای تار غیبت است. اکنون، در روزگاری که مردم، امام زمان را تنها گذاشتهاند، این ماییم که باید مانند «حضرت ماه» و مظهر ادب و الگوی منتظران، یکتنه پای امام زمان خود بایستیم.
💐 میلاد با سعادت #حضرت_ابوالفضل علیه السلام مبارک باد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
﴿سَلَامٌ عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ﴾
دلبستـہ؎عشـقبستـہ؎دنیـٰانیسـت...
زنـدگۍختـمبہشهـٰادتنشـودزیبـٰانیسـت.
#کتاب سلام بر ابرهیم
#سلامبرابراهیم۱🍃
پارت۲۰
•شرط بندی
او ابتدا زیر بار نمی رفت و بازی نمی کرد اما وقتی اصرار کردیم گفت: پس همه شما یک طرف ، من هم تکی بازی می کنم!
بعد از بازی چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حالا اینقدر نخندیده بودیم ، #ابراهیم هر ضربه ایی که می زد چند نفر به سمت توپ می رفتند و به هم می خورد می کردند و روی زمین می افتادند!
#ابراهیم در پایان با اختلاف زیادی بازی را برد .
تقریبا سال ۱۳۵۴ بود. صبح یک روز جمعه مشغول بازی بودیم . سه نفر غریبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچه های غرب تهرانیم ، #ابراهیم کیه!؟
بعد گفتند: بیا بازی سر ۲۰۰ تومان . دقایقی بعد بازی شروع شد. #ابراهیم تک و آن ها سه نفر بودند ، ولی به #ابراهیم باختند.
همان روز به یکی از محله های جنوب شهر رفتیم. سر ۷۰۰ تومان شرط بستیم. بازی خوبی بود و خیلی سریع بردیم . موقع پرداخت پول، #ابراهیم فهمید آن ها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور کنند.
یکدفعه #ابراهیم گفت: آقا یکی بیاد تکی با من بازی کنه. اگه برنده شد ما پول نمی گیریم. یکی از آن ها جلو آمد و شروع به بازی کرد. #ابراهیم خیلی ضعیف بازی کرد. آنقدر ضعیف که حریفش برنده شد!
همه آن ها خوشحال از آنجا رفتند. من هم که خیلی عصبانی بودم به #ابراهیم گفتم: آقا ابرام ، چرا اینجوری بازی کردی؟! با تعجب نگاهم کرد و گفت: میخواستم ضایع نشن! همه این ها روی هم صد تومن تو جیبشون نبود!
ادامه دارد...
#سلامبرابراهیم۱🍃
پارت۲۱
•شرط بندی
هفته بعد دوباره همان بچه های غرب تهران با دو نفر دیگر از دوستانشان آمدند. آن ها پنج نفره با #ابراهیم سر ۵۰۰ تومان بازی کردند. ابراهیم پاچه های شلوارش را بالا زد و با پای برهنه بازی میکرد. آنچنان به توپ ضربه میزد که هیچ کس نمی توانست آن را جمع کند!
آن روز هم #ابراهیم با اختلاف زیاد برنده شد.
شب با #ابراهیم رفته بودیم مسجد. بعد از نماز ، حاج اقا احکام می گفت. تا اینکه از شرط بندی و پول حرام صحبت کرد و گفت:《پیامبر(ص) میفرماید:هرکس پولی را از راه نامشروع به دست آورد ، در راه باطل و حوادث سخت از دست می دهد》.
و نیز فرموده اند:(کسی که لقمه ایی از حرام بخورد نماز چهل شب و دعای چهل روز او پذیرفته نمی شود.)
#ابراهیم با تعجب به صحبت ها گوش می کرد. بعد باهم رفتیم پیش حاج آقا و گفت: من امروز سر والیبال ۵۰۰ تومان تو شرط بندی برنده شدم.
بعد هم ماجرا را تعریف کرد و گفت : البته این پول را به یک خانواده مستحق بخشیدم!
حاج آقا هم گفت: از این به بعد مواظب باش ، ورزش بکن اما شرط بندی نکن.
هفته بعد دوباره همان افراد آمدند. این دفعه با چند یار قوی تر ، بعد گفتند: این دفعه بازی سر هزار تومان!
#ابراهیم گفت: بازی می کنم اما شرط بندی نمی کنم . آن ها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحریک کردن #ابراهیم و گفتند: ترسیده ، می دونه می بازه . یکی دیگه گفت: پول نداره و...
ادامه دارد...
#سلامبرابراهیم۱🍃
پارت۲۲
•شرط بندی
#ابراهیم برگشت و گفت: شرط بندی حرومه ، من هم اگه نی دونستم هفته های قبل با شما بازی نمی کردم ، پول شما رو هم دادم به فقیر ، اگه دوست دارید ، بدون شرط بازی کنیم . که البته بعد از کلی حرف و سخن و مسخره کردن بازی انجام نشد .
دوستش می گفت: با اینکه بعد از آن #ابراهیم به ما بسیار توصیه کرد که شرط بندی بازی نکنید. اما یکبار با بچهای محله نازی آباد بازی کردیم و مبلغ سنگینی را باختیم! آخرای بازی بود که #ابراهیم آمد . بخاطر شرط بندی خیلی از دست ما عصبانی شد.
از طرفی ما چنین مبلغی نداشتیم که پرداخت کنیم . وقتی بازی تمام شد #ابراهیم جلو آمد و توپ را گرفت. بعد گفت: کسی هست بیاد تک به تک بزنیم؟
از بچهای نازی آباد کسی بود به نام ح.ق که عضو تیم ملی و کاپیتان تیم برق بود.
با غرور خاصی جلو آمد و گفت: سَر چی!؟
#ابراهیم گفت: اگه باختی از این بچها پول نگیری. او هم قبول کرد.
#ابراهیم به قدری خوب بازی کرد که همه ما تعجب کردیم. او با اختلاف زیادی حریفش را شکست داد. اما بعد از آن حسابی با ما دعوا کرد!
#ابراهیم به جز والیبال در بسیاری از رشته های ورزشی مهارت داشت. در کوهنوردی یک ورزشکار کامل بود. تقریبا سه سال قبل از پیروزی انقلاب
تا ایام انقلاب هر هفته صبح های جمعه با چند نفر از بچه های زورخانه می رفتند تجریش.
ادامه دارد...