eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
16.6هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قسمت 34 وقتی از من دور شد رو به آقای امیر زاده گفتم: –فکر می‌کنم اتفاقی براش افتاده، من برم ببینم چی شده. امیر زاده از تک پله‌ی جلوی در مغازه پایین آمد. –دردسر نشه براتون. –نمیدونم، ولی نمیتونم اینجوری ولش کنم، حداقل دلیل کارش رو بپرسم. –پس نزارید بره تو مترو، تا نرفته ازش بپرسید، باهاش جایی نریدها. مراقب باشید. با تکان دادن سر حرفش را تایید کردم. راهی را که آمده بودم برگشتم. ساره را دیدم. به نزدیک مسجد رسیده بود. افتان و سر در گریبان راه می‌رفت، جوری که احساس می‌کردی هر لحظه ممکن است سقوط کند. به در مسجد که رسید نگاهش کرد. بسته بود. همانجا ایستاد. دستهایش را روی در گذاشت و سرش را بین دستهایش جا داد. نزدیکتر که شدم زمزمه‌اش می‌آمد. با خدا حرف میزد و گریه می‌کرد. انگار به ضریح حرم متوسل شده بود. کنارش ایستادم و صدایش کردم. برگشت. اشکهایش را پاک کرد و همانجا سر خورد و روی زمین نشست. کاملا مشخص بود دیگر نمی‌توانست بایستد. روبرویش روی پا نشستم. –چی شده ساره؟ اتفاقی افتاده؟ چرا اینجوری شدی؟ منتظر یک اشاره بود، سرش را به در مسجد تکیه داد التماس آمیز نگاهم کرد و به یک باره دوباره هق هق کنان گریه کرد. –آخه چت شده؟ چرا گریه می‌کنی؟ اشکهایش یکی پس از دیگری از گونه هایش بر روی ماسکش سرازیر میشد. دلم برایش ریش شد. من هم بغضم گرفته بود. وقتی ناراحتی‌ام را دید التماس کرد. –تلما تو رو خدا کمکم کن، من مجبور شدم اون پول رو از تو و از اون آقا بگیرم. من اشتباه کردم تلما منو ببخش. اشکهایش را از گونه‌اش پاک کردم. –اگه به خاطر این موضوع ناراحتی من بخشیدمت، آقای امیر زاده هم می‌بخشه من می‌دونم اگه باور نداری بریم ازش بپرسیم. سرش را تکان داد. –تمام پولی که از شماها گرفته بودم خرج شوهرم کردم. –شوهرت؟ مگه شوهر داری؟ با ناله گفت: –دوتا هم بچه دارم. –مگه شوهرت چی شده؟ –کرونا گرفته، ریه هاش درگیر شده، دیشب بردم بیمارستان گفتن باید بستری بشه ولی جا نداشتن. چندتا بیمارستان رفتیم یا جا نداشتن یا همون اول باید پول واریز میکردیم. دکتر گفت یه آمپولایی براش نوشته و گفت هر روز باید تزریق کنه، گفت میتونم کپسول اکسیژن بزارم و تو خونه ازش نگهداری کنم. نــویسنده لیلافتحی‌پور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قـسمت35 ولی پول اون آمپولا و تزریقش خیلی زیاده، هیچ چاره ایی نداشتم، مجبور شدم امروز بیام و اون حرفها رو به اون آقا بزنم. گفتم شاید یه پولی ازش بگیرم و شوهرم رو نجات بدم. به خدا نمیتونه نفس بکشه حالش خیلی بده. داره میمیره. آنقدر از حرفهایش شوکه شدم که مات زده فقط نگاهش می‌کردم. سرش را به در مسجد کوبید، هر چی به خدا التماس می‌کنم جوابم رو نمیده، بعد سرش را با دو دستش گرفت. –حقم داره جواب نده حق داره، ولی من به جز خودش کسی رو ندارم، اگر شوهرم طوریش بشه با دوتا بچه کجا برم. دوباره شروع به گریه کردن کرد. بعد ناگهان دستهایم را گرفت: –تو رو خدا کمکم کن. پرسیدم. –کسی رو نداری؟ فامیلی؟ برادری خواهری؟ –اینجا یه خواهر دارم که وضعش از من بدتره. پدر و مادرم شهرستان هستن. بهشون زنگ زدم، اونا حتی جواب تلفنم رو هم نمیدن. موقعیت مناسبی نبود که دلیل کار پدر و مادرش را بپرسم. بلند شدم و او را هم با خودم بلند کردم. –من هر کاری از دستم بربیاد برات انجام میدم. نور امید در چشمهایش درخشید. –تو رو خدا کمکم کن، می‌دونم من بد کردم ولی... –گذشته رو رها کن. الان برو پیش شوهرت من بهت زنگ میزنم. بعد از خداحافظی متفکر به طرف کافی شاپ راه افتادم. نمی‌دانستم به چه کسی زنگ بزنم و از چه کسی کمک بخواهم، تمام اطرافیانم وضع چندان خوبی نداشتند. با خودم گفتم شاید از آقای غلامی مساعده بخواهم بتواند بدهد. کاش می‌پرسیدم هزینه‌ی آمپولهایش چقدر می‌شود. صدای آقای امیرزاده مرا از افکارم بیرون کشید. پشت سرم آمده بود و از دور ما را زیر نظر داشته. –چی بهتون گفت که اینقدر ناراحت شدید؟ –شما اینجایید؟ –اره، نگرانتون شدم. گفتم نکنه خفتتون کنه. وقتی این حرف را شنیدم بغضم گرفت و شروع به راه رفتن کردم. او هم با من هم قدم شد. شروع به حرف زدن کردم. –اون بیچاره اونقدر حالش بده و گرفتاره که تمام فکر و ذکرش فقط پول بدست آوردنه. شایدم کارش به خفت کردن برسه. –چی شده خانم حصیری؟ سعی کردم بغضم را پس بزنم. آهی کشیدم و تمام حرفهایی که ساره زده بود را برایش تعریف کردم. همینطور دلیل حق‌السکوت خواستن امروزش را از آقای امیر زاده را. او هم ناراحت شد. –دختر بیچاره، ببین به کجا رسیده، واقعا مخارج این بیماری خیلی زیاده، –درسته. کسی رو هم نداره کمکش کنه. فکری کرد و گفت: –یعنی راست میگه؟ نکنه کلکی تو کارش باشه؟ –فهمیدنش زیاد سخت نیست. فکر نکنم دروغ بگه، شما که حالش رو دیدید. –خب اگه راست بگه من می‌تونم کمکش کنم. با شنیدن این حرفش یکباره متوقف شدم. او یک قدم جلو رفت بعد برگشت. –چرا ایستادی؟ –واقعا کمک می‌کنید؟ ماسکش را پایین کشید و لبخند زد. –یعنی اینقدر خوشحالتون میکنه؟ –بله خیلی، هر چی فکر کردم که به کی زنگ بزنم و براش کمک بگیرم کسی رو پیدا نکردم که توانایی کمک داشته باشه، همه گرفتارن. کمرش را به درخت تنومندی که در پیاده رو بود تکیه داد و دستهایش را پشت کمرش قرار داد و متفکر گفت: –به نظر من تا اونجایی که میشه پول دستش ندیم بهتره. ببنید ما کپسول اکسیژن داریم، مادرم که کرونا گرفته بود براش خریدم. البته الان دو هفته‌ایی میشه که دست یکی از فامیلامونه، میرم ازش میگیرم. احتمالا تا حالا دیگه حالش خوب شده. اتفاقا میخواستم گپسول رو به جایی اهدا کنم، اینجوری بیشتربه کار میاد. برای آمپولم دکتر برای مادر من شش تا نوشته بود ولی مادر من چهارتا بیشتر تزریق نکرد. بقیه‌اش رو میدیم به این بنده خدا. چون به همه یه نوع آمپول میدن. میمونه هزینه تزریقش که اونم با من. نــویسنده لیلافتحی پور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قـسمت 36 لبخند زدم. – آقای امیر زاده واقعا ازتون ممنونم. شما چقدر خوب همه چیز رو مدیریت کردید. شما که همه‌ی کارها رو انجام دادید پس من چیکار کنم؟ –حالا فعلا که کاری انجام نشده، فقط در حد حرفه، اجازه بدید انجام بشه بعد تعریف کنید. شمام بی‌زحمت زنگ بزنید از اون خانم آدرس خونشون رو بگیرید برای من بفرستید که من اینارو ببرم بهش بدم. الان مغازه رو می‌بندم میرم. از این همه مهربانی‌اش و احساس مسئولیتش آنقدر حس خوبی داشتم که حد نداشت. بعد از این که شماره تلفنش را گرفتم، از همدیگر خداحافظی کردیم. به طرف کافی‌شاپ راه افتادم و فوری به ساره زنگ زدم و حرفهای آقای امیر زاده را برایش گفتم. از خوشحالی طوری گریه می‌کرد که نمی‌توانست حرف بزند. صبر کردم تا کمی آرام شود بعد گفتم که آدرس خانه‌شان را بدهد. بین هر چند کلمه که حرف میزد مدام تکرار می‌کرد شرمنده‌ام، شرمنده‌ام. آنقدر احساس خجالت داشت که زودتر تلفن را قطع کردم تا کمتر اذیت شود. آدرس را که فرستاد فوری برای آقای امیر زاده ارسال کردم. پیام فرستاد: –سلام، میشه بهش بگید موقعیت مکانیش رو هم بفرسته. پیام دادم: –سلام، بله حتما، به محض این که فرستاد براتون ارسال میکنم. ساعت حدود سه بود که از کافی‌شاپ بیرون زدم. با صدای زنگ گوشی‌ام به صفحه‌اش نگاه کردم. آقای امیرزاده بود. قلبم از جا کنده شد. نکند مشکلی پیش آمده. فوری جواب دادم. –الو. –سلام خانم حصیری، خوبید؟ صدایش پشت تلفن بم‌تر بود. –سلام، ممنون، مشکلی پیش آمده؟ مکثی کرد. –مشکل که نه، فقط میگم من تنها میخوام برم اونجا بد نباشه، بالاخره اونم شوهرش مریضه یه زن تنهاست. یه وقت حرف و حدیثی نشه. فهمیدم منظورش این است که من هم همراهش بروم ولی روی گفتن ندارد. من و منی کردم و بعد گفت: –خب می‌خواهید شما برید من تازه کارم تموم شده، منم از اینور یه ماشین میگیرم میام. از روی آدرسشون فهمیدم خونشون زیاد از اینجا دور نیست. خوشحالی صدای بَمش را زیر کرد. –چرا با ماشین بیرون؟ من همینجا جلوی مغازه هستم. منتظرتون میمونم تا بیایید. نگاه متعجبم را به طرف مغازه اش سر دادم، قدمهایم را تند کردم. نزدیک که شدم، دیدم دوباره با همان ژست دوست داشتنی‌اش به ماشینش تکیه داده است و منتظر از دور نگاهم می‌کند. فاصله‌ی زیادی نبود ولی وقتی اینطور نگاهم می‌کرد پاهایم سست میشد و راه رفتن دیگر کار آسانی نبود. نگاهم را به گوشی‌ام دادم و خودم را مشغول کردم. به مادر پیامکی دادم و گفتم که به خاطر انجام دادن کار خیری کمی دیرتر می‌آیم. نـویسنده لیلا فتحی پور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌شدنی‌ها را انجام بده، نشدنی ‌ها را به خدا بسپار. وقتی موسی با قوم بنی اسرائیل از چنگال فرعون فرار کرد، با تمام توان برای رسیدن به خواسته خداوند و نجات مردم تلاش کرد، او مقابل تمام ترس هایش ایستاد قطعا قبل از اینکه مقابل فرعون بایستد ، اول مقابل ترس‌ها و شک‌هایش ایستاده بود . «اگر فرعون بفهمد که ما قرار است فرار کنیم.. اگر به موقع به رود نیل نرسیم... اگر....» هر انچه در توان داشت را به کار گرفت، به رود نیل رسید، اما فرعون در حال نزدیک شدن بود.. موسی تمام توانش را به کار برده بود و اکنون زمان نشدنی‌ها بود و انچه که خارج از توان موسی بود.. پس خداوند به کمکش امد و نیل شکافته شد... 💌خداوند هیچ گاه دیر نمی‌کند ، اگر به میزان توانایی‌ها و امکاناتمان تلاش کنیم قطعا به روش‌های غیر قابل تصور به کمک ما می‌آید. 💌وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ 💚ﺍﻭ ﺑﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﺴﻠﻂ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻭﺳﺖ ﻛﺎﺭﺩﺭﺳﺖ ﺁﮔﺎﻩ. (١٨) سوره انعام 💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌وقتی هر روز صبح از خواب بیدار می‌شیم اکثرمون دندون‌هامون رو مسواک می‌زنیم، دوش می‌گیریم، لباس‌هامون رو انتخاب می‌کنیم و می‌پوشیم. ممکنه نیم ساعت رو برای آماده کردن جسم‌مون اختصاص بدیم. اما غالباً زمانی رو صرف آماده کردن روحمون برای اون روز نمی‌کنیم. چی می‌شه اگه هر روز صبح قبل از ترک خونه چند دقیقه زمان بذارید و حرفایی که خدا بهتون زده رو تکرار کنید؟ وقتی اول روز، برای خدا، وقت میزاریم، خدا هم، به اندازه خودش برای ما در طی روز، وقت میزاره 💚 💌پس در برابر آنچه می‌گویند، صبر کن؛ و پیش از طلوع آفتاب، و قبل از غروب آن، تسبیح و حمد پروردگارت را بجا آور؛ و همچنین [برخی] از ساعات شب و اطراف روز [پروردگارت را] تسبیح گوی؛ باشد که [از الطاف الهی] خشنود شوی. سوره طه 130🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞﷽ 💞 ✨ثواب قرائت و تدبّر در آیات قرآن کریم امروز را هدیه میکنیم به حضرت صاحب الزمان(عج) وان شاء الله برای تعجیل درفرج وعاقبت بخیرشدنمان در تمام لحظات زندگی وشادی روح مطهر امام حسن عسکری علیه السلام الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم📿 =صَــــدَقِه جاریِه📲 ┄┄┅┅┅❅⏰❅┅┅┅┄┄
360_Page_۲۰۲۳_۰۹_۲۴_۰۸_۲۶_۳۷_۶۶۴.mp3
925.3K
💞﷽ 💞 قرائت و ترجمه صفحه 360 شادی روح مطهرامام حسن عسکری علیه السلام🖤 الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم📿 =صَــــدَقِه جاریِه📲 ┄┄┅┅┅❅⏰❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم... اَلسلامُ علی الحُــسین و علی علی بن الحُسین وَ عــــلی اُولاد الـحـسین و عَـــلی اصحاب الحسین ✍امام باقر علیه السلام فرمودند: شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون می‌کند و عمر را طولانی می‌گرداند و بلاها و بدی‌ها را دور می کند. ارزقنا کربلا
چہ زیباسٺ آغاز یڪ صبح شیرین بہ نام سلام علے آل یاسین سلامے ڪہ بوے خوش یار دارد دلٺ را پر از عشق دلدار دارد چہ زیباسٺ آغاز هرروز خود را سلام علے آل یاسین بگوییم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم. ‹🕊 قرار_مهدوی ‹🕊عجل علی ظهور
1_5914478953.mp3
8.21M
طلوع می کند خورشید و‌‌ آغاز می شود روزی دیگر دل من اما بی تاب تر از همیشه حسرت دیدار روی ماهتان را آه می کشد قرار دلهای بی قرار آرامش زمین و‌زمان! دریاب مرا مولای مهربان صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊اے شهیـد می‌دانم از اینجا ڪہ من نشسته‌ ام تا آنجا که تو ایستاده‌اے فاصله بسیار استـ امّا ڪافیستـ تو فقط دستم را بگیرے دیگر فاصله‌اے نمی ماند🕊🌹 سلام بر برادرم ابراهیم 🇮🇷🕊
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلایی حسین طاهری_۲۰۲۳_۰۹_۲۴_۲۱_۳۳_۲۴_۸۰۵.mp3
5.39M
•°¡💐 فصل به فصل سال به سال کربلایی حسین طاهری ویژه آغاز ولایت امام زمان (عج https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥«چرا تجدید عهد می‌کنیم؟» 🎙 استاد پناهیان 🔸 نهم‌ربیع روز تجدید عهد با ... 📆 وعده ما دوشنبه ۳ مهرماه در سراسر کشور یه روزی،یه جایی،تویِ یه سِنّی دیر یا زود.. هرکسی به این نتیجه میرسه که آرامش واقعی رو فقط از آغوشِ خدا میشه گرفت..! :) https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 نهم ربیع الاول روز بیعت با امام زمان علیه السلام 🔹 عهد و بیعت و پیمان و میثاق با امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف یکی از وظایف منظران امام عصر می باشد. عهد در زندگی شخص منتظر، باید همیشگی باشد. وقتی زندگی بر مبنای انتظار شکل گرفت، عهد، دائمی و همیشگی می‌شود. منتظر واقعی هرگز از عهدش با امام خود روی گردان نمی شود. 🔹 عهد و بیعت با امام زمان علیه السلام به این معنااست که زندگی بر اساس رضایت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریفش شکل بگیرد 🔹 کسی که دست بیعت با امام خود می‌دهد، فقط رضایت حضرت را در نظر می‌گیرد؛ بنابراین عمل بر اساس دغدغه و خواسته امام باید اولویت منتظران باشد. 🔹 وقتی پیامبر، امیرالمومنین علیه السلام را در غدیر معرفی فرمود، مسلمانان وظیفه یافتند با آن حضرت بیعت کنند. همچنین هنگامی که هرکدام از ائمه، به امامت می‌رسیدند مردم با حضرتش بیعت می‌کردند. 🔹 بیعت با امام مهدی نیز در سال دویست و شصت صورت گرفته است؛ ولی در این قسمت، صحبت از تجدید عهد و پیمان است و منتظران راستین هر روز با امام زما نشان تجدید عهد و پیمان می‌کنند. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃فَرا رِسیدَن سالروز آغاز اِمامَت مُنجی عالَم بَشَریَت،حَضرَت بَقیَه الّله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مُبارک باد🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «مهم‌ترین روز تاریخ» 👤 توصیه و تاکید مهم استاد درباره مراسم با امام زمان... 🔸 روز نهم‌ربیع حتی از غدیر هم مهم‌تره... این روز رو برای خانواده‌تون متفاوت کنید... 📆 وعده ما دوشنبه ۳ مهرماه (نهم ربیع‌الاول) در سراسر کشور ♻️