eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
16.5هزار ویدیو
68 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا خداوند از میان ۱۲۴ هزار پیامبر، فقط حضرت عیسی (ع) را زنده نگهداشت؟ ✅ *«افتخار بزرگ حضرت مسیح (ع)، خدمت به یوسف زهراست.»* 🔸 در آخرالزمان، بهترینِ اقامتگاه ها، مکه و بیت‌المقدس ذکر شده است و نیز آمده که سفیانی در بیت‌المقدس کشته میشود. 📚 بشارة‌الاسلام، ص۱۸۵ 📚 روزگار رهایی، ج۲، ص۱۱۳۳ *«فرود عیسی مسیح (ع) و گردن زدن شیطان توسط امام مهدی (عج)»* ✍️ روایات در این مورد، بیانگر این است که امام زمان (عج) به دروازه‌ی شهر «لُد» در فلسطین می‌رسد و در همانجاست که حضرت عیسی مسیح (ع) برای بیعت با آن حضرت، از آسمان به زمین فرود می‌آیند. 📚 امام مهدی از ولادت تا ظهور، سیدمحمد کاظم قزوینی، ص۶۷۸ 🔹 *امام صادق (ع) در تفسیر «وقت معلوم» در آیه ۳۸ سوره حجر می‌فرمایند: وقت معلوم روزی است که حضرت قائم (عج)، شیطان را بر روی سنگی در بیت‌المقدس سر می‌بُرَد.* 📚 تفسیر المیزان، ج۱۲، ص۱۸۴ 📚 تفسیر صافی، ج۳، ص۱۱۳ 🔸 حضرت مسیح (ع) در بیت المقدس، پشت سر حضرت مهدی (عج) نماز می‌خواند و بالاخره مسیح (ع) بعد از نقش آفرینی های بسیار به عنوان وزیر و کمک‌کار در دولت امام زمان و گسترش اسلام به اروپا و آمریکا، در بیت‌المقدس رحلت فرموده و امام مهدی و جمع کثیری از مردم بر پیکر مطهر ایشان نماز می‌خوانند و در همانجا در جوار مزار شریف مادرش، حضرت مریم (ع) به خاک سپرده خواهد شد. 📚 عصر ظهور - علامه علی کورانی، ص۲۸ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قال الصادق (ع) : مَن ماتَ مِنكُم وَ هُوَ مُنتظِرٌ لِهذا الأََمرِ كان كَمَن هوُ مَعَ القائِمِ فی فُسطاطِه. هر کس از شما که در حال انتظار ظهور حضرت مهدی(علیه‌السلام) از دنیا برود همچون کسی است که در خیمه و معیت آن حضرت در حال جهاد به سر می‌برد. 📙بحار، ج ٥٢ ، ص ١٢٦ . خبر آمد خبری نیست… هنوز از غم دوری دلدار بسوز… باید این جمعه بیاید، باید! من دگر خسته شدم از شاید! الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم📿 =صَــــدَقِه جاریِه📲 ┄┄┅┅┅❅⏰❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجموعه قسمت دوم: جهان حیرت آور «عروس دریایی» چه خدای باسلیقه‌ای! عمق دریا را هم که جلوی چشم انسان‌ها نیست به زیباترین شکل ممکن آراسته ؛ فقط برای تو ! !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
انسان شناسی ۳۲۰.mp3
22.09M
۳۲۰ | هر چی جلوتر میرم؛ خطراتی که تهدیدم میکنه، اتفاقاتی که برام میفته، مشکلاتی که برام ایجاد میشه هم بزرگتر میشه! چه کاری بود اصلاً اومدم توی مسیر خودسازی؟ ..... منبع : کارگاه انسان شناسی پیشرفته 🎞 رسانه رسمی استاد محمد شجاعی !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا به سوالی که در ذهن خیلی از شماست رو پاسخ دادند... دانش آموز خوب کیه؟! !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
با دانش خودتان را مجهز کنید؛📚 من توصیه میکنم که به همه ی شما جوانان عزیز که درس خواندن را جدی بگیرید. ((بیانات مقام معظم رهبری)) !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل پر درد و دنیای نامرد و من از همه طرد و بی کس و یارم پناهم باش و نور راهم باش و سوز آهم باش و تنها نگذارم جمعه، زیارتی ارباب بی کفن https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غروب بهشت را تابحال دیده اید👆 چند روز ازاربعین گذشته یکدفعه دل هوایی شد صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین میشه من ناقابل را راه بدی بدجوری دلتنگ حرمت شدیم اقا جان حسین https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
AUD-20220721-WA0020.mp3
11.85M
🏮_توسل به حضرت ام البنین سلام الله اگر کسی حاجت روا نشده‌ی دنیایی دارد تضمینی با این توسل حل می‌شود سخنران: آقای شیخ عباس صراف بسیار بسیار شنیدنی فوق العادست https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🏮_توسل به حضرت ام البنین سلام الله اگر کسی حاجت روا نشده‌ی دنیایی دارد تضمینی با این توسل حل می‌شود
سلام امـــشب شروع این ختم هست چون ماه رو به کامل شدن هست و جمعه شبم هست حواستون باشه فراموش نکنید به یاد مولا عجل الله هم باشید ان شاءالله حاجت روا و عاقبت بخیر باشید به دوستانتونم اطلاع بدید ان شاءالله در زندگیتون معجزه هاا بشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
🔴 نشانه‌های خروج سفیانی... ⭕️ بر افراشته شدن سه پرچم در شام... 🌕امام صادق علیه السلام فرمودند: ای سدیر! در خانه ات قرار گیر و همچون پاره گلیم گوشه خانه باش و مادام که آسمان و زمین آرام است، تو نیز آرام گیر. وقتی خبر رسید که سفیانی خروج کرده به سوی ما بیا هر چند پیاده بیایی! عرض کردم: قربانت گردم آیا پیش از آن خبری هست؟ فرمود: آری آنگاه با سه انگشت مبارک به طرف شام اشاره کرد و فرمود: در آنجا سه پرچم برافراشته می‌شود: پرچم حسنی، پرچم اموی و پرچم قیسی است. در اثنای آن گیر و دار سفیانی خروج می‌کند و طوری آنها را درو می‌کند که تا آن روز نظیرش را ندیده باشی. 📗بحارالأنوار ج ۵۲، ص۲۷۰ 📗سرور أهل الإيمان ج۱، ص۴۲ 🌹 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
برگرد نگاه کن قسمت54 آنقدر صدای ساره ضعیف و بی‌جان بود که گفتم: –ساره می‌تونی یه کم بلندتر صحبت کنی
برگرد نگاه کن قسمت55 اصلا اگر می‌خواستم هم نمی‌توانستم چیزی بخورم. نگرانی اجازه نمیداد. نگران ساره هم بودم نمی‌دانم شوهرش می‌توانست چیزی برایش درست کند یا نه؟ یا اصلا دیگر چیزی دارند که بخواهد غذا یا سوپ درست کند. چون مدتیست که هر دو سرکار نرفته‌اند. کنار مادر نشستم و وضعیت ساره و خانواده‌اش را برایش توضیح دادم و از او کمک خواستم. –مامان می‌تونی براش سوپ درست کنی. مادر فکری کرد. –بنده خداها تو چه وضعیتی افتادن، باشه میپزم. فقط تو چطوری میخوای ببری؟ خوشحال شدم. –فردا می‌برم کافی‌شاپ زنگ میزنم شوهرش بیاد از اونجا ببره راه زیادی نیست یه خط تاکسیه. مادر گفت: –پس پاشم دست به کار بشم. آماده شد میزارم تا صبح خنک شه، بعد می‌ریزم تو این دبه ماستا که راحت تو مترو بتونی ببری. –باشه مامان، فقط بعدش بزارید تو یه نایلون رنگی که معلوم نباشه. چند ساعتی گذشت، ولی خبری نشد. نه زنگی نه پیامی. گوشی را برداشتم تا دوباره تماس بگیرم ولی پشیمان شدم. اصلا شاید دلش نخواسته جواب دهد. چرا دوباره زنگ بزنم. بعد به این فکر کردم که در این دو سه روز قرنطینه حتی یک پیام نداده. پس من هم نباید زنگ بزنم. تصمیم گرفتم با پیام دادن قضیه‌ی کپسول اکسیژن را برایش بگویم. قبل از فرستادن پیام بازدیدش را چک کردم. دیروز صبح بود. پیام را فرستادم و گوشی را کناری گذاشتم صبح که از خواب بیدار شدم اولین کاری که کردم نتم را روشن کردم . پیامی نیامده بود. فوری به صفحه‌اش رفتم و بازدیدش را چک کردم. همان ساعتی بود که دیروز دیدم. به فکر رفتم. شاید زیاد اهل پیام بازی و این حرفها نیست. چه خوب که امروز می‌خواهم به کافی شاپ بروم آنجا می‌بینمش و پیغام ساره را می‌رسانم. اگر ببینمش خیالم راحت می‌شود. دیگر برایم مهم نیست به من زنگ می‌زند یا نه فقط حالش خوب باشد. کم‌کم آماده شدم و صبحانه خورده نخورده راه افتادم. ایستگاه مترو خلوت تر از همیشه بود. مردم از هم فرار می‌کردند. هر کس سعی می‌کرد بیشترین فاصله را با بقیه داشته باشد. یک نفر یک اسپری الکل دستش بود و هر چند دقیقه یکبار دستهایش را اسپری می‌کرد و حتی هوای اطرافش را به خیال خودش ضد عفونی می‌کرد. طوری رفتار می‌کرد که استرس به جانم می‌افتاد. خانمی گوشه‌ایی ایستاده بود و به چشم‌هایم زل زده بود. ترس چشم‌هایش را بلعیده بود و جوری نگاهم می‌کرد که انگار هنوز گرسنه است و قصد بلعیدن چشم‌هایم را دارد. نگاه از او گرفتم سعی کردم خودم را با گوشی‌ام سرگرم کنم کاری به مردم وحشت زده نداشته باشم. قطار ایستاد از پله‌ها بالا آمدم و ماسکم را پایین زدم و ریه‌هایم را از هوای آزاد پر کردم. خوشحال بودم که چند دقیقه‌ی دیگر میبینمش. دلم می‌خواست از ایستگاه مترو تا کنار درخت چنار بدوم. ولی ندویدم سعی کردم آرام و متین راه بروم ولی انگار قلبم پاهایم را هل می‌داد تا سرعتشان را زیاد کنند. اما چیزی قلبم را به عقب هل می‌داد و او را به صبوری توصیه می‌کرد. چشم‌هایم به درخت چنار دوخته شده بود. انگار می‌خواست حال امیرزاده را از او بپرسد. درخت چنار خوشحال به نظر نمی‌رسید. شاید چون برگهایش ریخته بود و دیگر کم‌کم می‌خواست بخوابد و برای مدت طولانی از دست این دنیا، از دست کرونا راحت شود. مغازه بسته بود. پس او هم قانون قرنطینه را رعایت کرده. با این حساب سرش خلوت است پس چرا... صدای آقا ماهان افکارم را به هم ریخت. دیگر نزدیک کافی شاپ بودم. –سلام. شما همیشه با مترو میایید؟ –سلام بله. –تو این کرونا خطرناکه. اگر نادیا اینجا بود جوابش را می‌داد و میگفت پس می‌خواستی با ماشین بابای تو بیام. ولی من به جواب کوتاهی اکتفا کردم. –حواسم هست. نگاه معنی دارش را نمی‌دانستم چه برداشت کنم. –خیلی مواظب خودتون باشید. نـویسنده لیلافتحی‌پور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
برگرد نگاه کن قسمت 56 چند دقیقه‌ایی کنار خیابان منتظر ماندم تا بالاخره شوهر ساره آمد. و سوپ را تحویلش دادم. مادر به جز سوپ مقداری هم پول و گیاههای دم کردنی برایش گذاشته بود. دو ساعتی جلسه‌ی کافی‌شاپ طول کشید، تمام طول جلسه به این فکر می‌کردم که اگر پیامی که به امیرزاده دادم باز هم سین نشده باشد زنگ بزنم یا نه. آقای غلامی موهایش را کوتاه کرده بود. اینجوری جوانتر به نظر میرسید، به تیپ و ظاهرش هم حسابی رسیده بود. چند میز را به هم چسبانده بودیم و دورش نشسته بودیم. آقای غلامی برای هر کداممان توصیه‌هایی داشت. برای من توضیح می‌داد که چطور با مشتری برخورد کنم و حرفهایی از این قبیل. برای ماهان توضیح میداد که چطور و چه زمانهایی و چه اندازه هایی خرید کند تا دور ریز کمتری داشته باشد. آقا ماهان آنقدر مغرور بود دلش نمی‌خواست از کسی چیزی یاد بگیرد یا کسی از او انتقاد کند. برای همین هر چه آقای غلامی در مورد کم و کاستیهای کافی شاپ که یه سرش به او می‌رسید می‌گفت یک جوری توجیح می‌کرد. حتی وقتی آقای غلامی چند انتقاد کوچک از من کرد قبل از این که من حرفی بزنم او کار مرا هم توجیح کرد و این برایم عجیب بود. آن وسط هم خانم تفرشی گاهی به من و گاهی به ماهان مرموزانه نگاه می‌کرد. خلاصه بعد از این که هر کسی حرفی زد و نظری داد. آقای غلامی رضایت داد که ما را مرخص کند. اولین کاری که کردم گوشی‌ام را چک کردم. پیامم سین نشده بود. نگرانی‌ام بیشتر شد. از کافی شاپ بیرون زدم. ماهان هم دنبالم آمد. –خانم حصیری، با مترو نرید ماشین هست بیایید من می‌رسونمتون. –نه ممنون، شما بفرمایید من راحتم. دوباره اصرار کرد، ولی من قبول نکردم و به راهم ادامه دادم. خانم تفرشی خودش را به من رساند و گفت: –آفرین، خوب کاری کردی باهاش نرفتی، اصلا چه معنی داره، حرفهایش را نشنیده گرفتم و پرسیدم: –شما هم با مترو میرید. نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت. –مگه مغز خر خوردم تو این سن با مترو برم. ببین من کرونا بگیرم فاتحه، تمام. احساس کردم هم پا شدن با من برایش سخت است چون به هن و هن افتاده بود. شاید هم به خاطر وزن زیادش بود. –خدا نکنه خانم تفرشی. انشاالله که اصلا نمی‌گیرید. –والا من خودم اونقدر مریضی دارم که فقط همین کرونا رو کم دارم که کلکسیونم کامل بشه و دیگه تمام. نگاهم را روی اندامش چرخاندم و گفتم: –ماشالا اصلا بهتون نمیاد. به نظرم یه کم وزنتون رو بیارید پایین خیلی از مریضیها خود به خود... حرفم را برید. –ای بابا، چاقیمم از مریضیه، از بس از دست بعضیها حرص می‌خورم و اعصابم خرد میشه. تو این سن کم یه مدته احساس پیری می‌کنم. فشار زندگی خیلی زیاد شده بخصوص الان. –الان همه یه کم به خاطر این بیماری حالشون بده، با گذر زمان درست میشه. آه سوزناکی کشید و گفت: –آدمها رو آدما پیر میکنن نه گذر زمان. نـویسنده لیلافتحی‌پور