دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🚨🚨حملات توپخانهای ارتش اسرائیل به مناطق مسکونی غزه
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🚨🚨🚨حملات توپخانهای ارتش اسرائیل به مناطق مسکونی غزه #خـــدایا_امام_مـن_کجـاست #برسان_بحق_دُخت_فاط
خانوادههای فلسطینی ساکن اروپا و آمریکا که اقوام ایشان در غزه هستند اظهار میکنند امکان هیچ ارتباطی با آنها وجود ندارد. نه اینترنت و نه تلفن. همه قطع هستند. اسرائیل با کمک آمریکا تمام ارتباطات را قطع کرده تا در خاموشی اطلاعات کشتار را انجام دهد.
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🚨🚨🚨حملات توپخانهای ارتش اسرائیل به مناطق مسکونی غزه #خـــدایا_امام_مـن_کجـاست #برسان_بحق_دُخت_فاط
یکی از اهالی غزه نوشته بود؛ برادران..
ما با کمبود کفن برای دفن شهدا مواجهیم..
برای ما کفن بفرستید تا اجسادمان را بپوشانیم..
یاد این فرازهای زیارت ناحیه مقدسه افتادم
-أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِیات
سلام بر آن بدن های عریان و برهنه..
-أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونينَ بِلا أَكْفان
سلام بر آن دفن شدگـانِ بدون كفن..
الهی بدم المظلوم،عجل لولیک الفرج💔🇵🇸
#طوفان_الاقصی
#گهواره_تا_معراج
#فلسطین
#غزه
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت228 –من درک میکنم که شما از روی دلسوزی این کار رو میکنید ولی کارتون ا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت229
قاشق را پر از غذا کردم..
–چی؟
اخمهایش در هم گره خورد.
–میگم به امیرزاده اوکی دادی؟
قاشق را جلوی دهانش گرفتم.
–نههنوز.
با دست ضربهای به قاشق زد و فریاد کشید.
–مگه پیام ندادم زودتر بهش جواب بده، عروسی کنید بره پی کارش؟ چیه همش افتادید دنبال تحقیق، هی تحقیق، تحقیق...
ول کنید دیگه.
محتویات قاشق نقش زمین شد و من هاج و واج خیره به ساره ماندم.
صدایش را پایین آورد.
–اگه بهت حرفی می زنم واسه خاطرِ جبران محبتاییه که خودت و اون پسره در حقم کردید.
این هلما فکرای خوبی برات نداره، زودتر ازدواج کنید و برید یه جای دور زندگی کنید. تازه امروز فهمیدم می خواد اذیتت کنه. میدونستی اون گل رو هلما گذاشته بود جلوی در مغازه؟ اون فکر نمیکرد تو بیای مغازه، فکر کرده مثل هر روز امیرزاده میاد.
بریده بریده پرسیدم:
–آخه...چرا...این طوری میکنه؟
من که با هلما مشکلی ندارم. اصلا مگه اون از امیرزاده بدش نمیاد؟ پس چرا براش گل میفرسته؟
ساره نیشخند زد.
–اون از امیرزاده بدش نمیاد اتفاقا از تو بدش میاد.
ابروهایم بالا رفت.
–از من؟ ولی امیرزاده میگفت هلما بعد از طلاق اون قدر خوشحال بوده که جشن طلاق گرفته. من که بدی بهش نکردم بخواد...
ساره پوزخند زد.
–من نمیدونم خدا به جای این همه خوشکلی چرا به این دختره یه جو عقل نداده.
–منم نمیدونم اون چرا از من بدش میاد؟
ساره از حالت نشسته به حالت دراز کش درآمد.
–چه میدونم؟ شاید از حسادته. اون فکر میکنه چون خوشکله از همه برتره و همه باید به حرفش گوش کنن. اون فکر میکنه با خوشکلیش میتونه دوباره امیرزاده رو دنبال خودش بکشونه، ولی چون تیرش به سنگ خورده انگار وارد یه مبارزه شده و هر جورم شده می خواد برنده بشه. ناراحت نشیا از این که امیرزاده دنبال یکی افتاده که از هلما خیلی...
مکث کرد و نگاهش را با تردید به صورتم دوخت.
–منظورم اینه هلما همش میگه امیرزاده لیاقت نداشته که اون رو ول کرده تو رو چسبیده.
–ولی امیرزاده میگفت که هلما خودش درخواست طلاق داده. اصرارم داشته.
–آره میدونم. اگه اون در ظاهر رابطش با تو خوبه واسه اینه که هنوز نا امید نیست میگه شاید بشه تو رو هم مثل من وارد اون فرقه کنه.
با استرس پرسیدم.
–یعنی چی؟ من که از کارای تو و هلما سردرنمیارم. یعنی اون نمیخواسته طلاق بگیره ولی گرفته؟ توام دوست نداری به اون کلاسای عرفانی بری ولی میری؟
ساره کلافه شد.
–من نفهمیدم اون چه مرگشه، حتی نمی فهمم خودم چه مرگمه، انگار یکی تو گوشم میگه اگر ادامه بدم حالم بهتر میشه.
اون هلما هم اصلا تکلیفش معلوم نیست، یه وقتایی یه حرفایی در مورد امیرزاده میگه که آدم فکر می کنه زن یه داعشی بوده، یه وقتایی هم یه حرفایی می زنه که هر کی بشنوه تو عقل هلما شک می کنه که چرا طلاق گرفته.
نفسم را بیرون دادم و زمزمه کردم:
–آدم واسه کسی که ازش بدش میاد گل نمیفرسته که.
به ساره نگاه کردم.
–اگه این قدر کاراش هرتی پرتیه، خب حتی اگه دوباره ازدواج کنه بازم همون آش و همون کاسه میشه که...
–من که میگم همش از حسادته، چون مادرشم دیشب سرزنشش میکرد و میگفت چرا زندگیت رو خراب کردی؟ مشکلت اون قدر سخت نبوده که بخوای جدا شی، تو از روی لجبازی و غرورت جدا شدی.
–حالا هر چی بوده گذشته، اونم باید بره دنبال زندگیش.
ناگهان ساره بلند شد نشست و دستم را گرفت.
–تلما میتونی فراموشش کنی؟
وقتی حیرت مرا دید ادامه داد:
–منظورم اینه اگر به امیرزاده جواب رد بدی می تونی راحت واسه خودت زندگی کنی و هلما دیگه بهت کاری نداره. دیگه این همه استرس و...
اخم کردم.
–چی میگی تو؟ دنیا هم زیر و رو بشه من امیرزاده رو ول نمی کنم.
لیلافتحیپور
بگرد نگاه کن
پارت230
ارام گفت:
–اگه به ضرر امیرزاده باشه چی؟ اگر آسیب ببینه چی؟ چاقو خوردنش یادت رفته؟
چشمهایم گرد شدند.
–اون که تو دعوا بود، مگه هلما نگفت از بس از امیرزاده به اون پسره بد گفته...
حرفم را برید.
–ول کن هلما رو... اون گاهی اون قدر دیوونه میشه که حتی به خودشم آسیب می رسونه چه برسه به تو یا امیرزاده.
–ولی اون گفت نامزدش اون قدر ناراحت شده که...
دستش را درهوا تکان داد.
–نامزدِ چی؟ کشکِ چی؟ اصلا هلما با اون پسره محرم نیستن. گاهی زیر یه سقف زندگی می کنن ولی ...
دهانم باز ماند.
–مگه میشه؟!
–ازدواج سفید به گوشت خورده؟
هینی کشیدم و ساره زمزمه کرد.
–فقط کافیه حالم خوب بشه دیگه قید رفاقت با هلما رو می زنم. فقط می شینن تو اون کلاسا از مهربونی، انسانیت و آزادی و با هم خوب بودن و به هم کمک کردن میگن ولی وقتی وارد زندگی شون میشی تازه می فهمی چه رکبی خوردی. خودشون یه ذره مهربونی سرشون نمیشه.
خلاصه این که اگه بتونی این امیرزاده رو بذاری کنار خیلی به نفعته، برو جاری خواهرت شو، بیدردسر و با آرامش زندگی کن.
با خشم در ظرف غذا را بستم.
–میذارمش این جا بعدا بخورش.
نمیتوانستم حرف هایش را باور کنم.
–تو تا همین امروز صبح با هلما جیک تو جیک بودید. چی شد یهو؟ چیه؟ نکنه هلما بهت یاد داده که بیای این حرفا رو به من بزنی؟
ساره بیخیال نسبت به حرفای من گفت:
–من باید این حرفا رو می زدم، دیگه خودت میدونی. این امیرزاده همچین آش دهنسوزی هم نیست که این قدر سنگش رو...
عصبانی شدم.
–حالا که خونواده م رضایت دادن، من به خاطر امیرزاده، با هلما که سهله، شده با دنیا میجنگم. برامم مهم نیست اون می خواد چه غلطی بکنه، من کار خودم رو می کنم.
ساره دوباره شروع به ناله کردن کرد.
بلند شدم و غر زدم.
لیلافتحیپور
بگرد نگاه کن
پارت231
–توام آدم قحطی بود رفتی با هلما دوست شدی؟ لابد کتک زدن بچههاتم از اون یاد گرفتی؟ ساره، جون هر کی دوست داری دیگه بچهها رو نزن، گناه دارن...
چشمهایش نم زد.
–اصلا نمیدونم یهو چرا اون کار رو کردم.
چند روز پیشم که پا درد داشتم و اعصابم خرد بود دختررو زدم. بیچاره همچین سرش خورد به دیوار که از حال رفت.
هینی کشیدم و با بهت نگاهش کردم.
–اون بچه که همین جوری به زور رو پاش وایساده، چطوری دلت اومد؟!
–نمیدونم، یهو اون قدر عصبی میشم دیگه هیچی حالیم نمیشه، به قول شوهرم میگه اصلا انگار یه آدم دیگه میشی و انسانیت کردن یادت میره.
منم بهش گفتم:
–یعنی می خوای بگی من آدم نیستم؟ گفت چرا در ظاهر آدمی ولی مثل
یه گوسفندی که مثلا یادش بره که گوسفنده و کارای گوسفند بودنش رو انجام نده و علف نخوره و بچه ش رو شیر نده و آخرشم توسط انسان خورده نشه، می دونی اگه همهی گوسفندا این طور بشن چی میشه؟ بهم گفت توام یادت میره انسانیت داشته باشی.
من از اون روز دارم فکر میکنم چی میشه که من گاهی یادم میره انسان باشم.
پوفی کردم.
–این شوهرت این قدر میفهمه چرا اومده تو رو گرفته؟
چپ چپ نگاهم کرد.
–مگه من چمه؟
–تو هیچی، ولی اونایی که زیاد می فهمن همیشه تو عذابن از دست زنشون که... دلم نیامد ادامهی حرفم را بزنم.
زمزمه کرد.
–جدیدا خودشم خیلی واسه این که عاشقم شده به خودش بد و بیراه میگه.
نوچ نوچ کردم.
–حرفاشم شبیه حرفای امیرزاده س آخه طبق جزوههای امیرزاده، وقتی چیزای غیر انسانی تو وجود انسان باشه مثل همین خشم و غیره، آدما انسانیت شون کمتر میشه.
با عجله گفت:
–ولی من این همه وقت می ذارم میرم آموزش میبینم که این چیزایی که تو میگی از جسمم خارج بشه...
شانهای بالا انداختم.
–خب لابد برعکسه دیگه، تو داری اونا رو وارد بدنت میکنی که رفتارت این قدر عوض شده. در نتیجه اونا دارن بهت دروغ میگن.
با تامل گفت:
–آخه چرا باید این طور که تو میگی باشه؟ مگه به اونا چی میرسه بخوان این کار رو بکنن.
آهی کشیدم.
–امیرزاده میگه همهی این تلاشا برای کمک به حکومت شیطانه، حتی گاهی بعضیا اصلا این چیزا رو نمیدونن ولی ناخواسته دارن به شیطان خدمت می کنن.
لبهایش را روی هم فشار داد.
–برو بابا توام، اون امیرزاده هم یه حرفایی می زنه هر کی بشنوه فکر می کنه تو توهمه. هلما میگفتا من باورم نمی شد.
پشت چشمی برایش نازک کردم.
–حرفای اون همه از روی تحقیق و تجربه س الکی...
پوزخند زد.
–ول کن تلما...الان امیرزاده بگه شبه، تو خورشید به اون گندگی رو ندید میگیری میگی آره راست میگه شبه، اون وقت..
با عصبانیت حرفش را بریدم.
–اصلا گوش نکن به درک، توام برو مثل هلما خوشبخت شو، به قول مادربزرگم میگه هر کس رو از دوستاش بشناس، واقعا واسه خودم متاسفم که دوستی مثل...
همان موقع شوهر ساره وارد اتاق شد و رو به من گفت:
–دم در با شما کار دارن.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت232
کیفم را برداشتم و بدون خداحافظی از اتاق بیرون آمدم.
همین که وارد حیاط شدم. سه نفر را دیدم که با شوهر ساره احوال پرسی میکنند.
شوهر ساره از آنها پرسید:
–یعنی سهتایی ارتباط بهش بدید زودتر خوب میشه؟ یکی از آن سه نفر که مرد بود شروع کرد به توضیح دادن، که چطور میخواهند کمک کنند تا ساره با خدا ارتباط بگیرد و حالش بهتر شود. آن قدر حرفای جذاب و زیبا می زد که من همان جا خشکم زده بود و محو حرف هایش شده بودم.
بعد از چند دقیقه امیرزاده سرکی به داخل حیاط کشید و صدایم کرد.
–تلما خانم بیاید بریم.
خیلی دلم میخواست بمانم و بقیهی حرف های آن آقا را بشنوم. واقعا حرف هایش انسان را سِحر میکرد. حرف هایی می زد که من شاید خیلی کمتر شنیده بودم. التماس آمیز امیرزاده را نگاه کردم تا چند دقیقه دیگر بیشتر بمانم و بدانم میخواهند چه کار کنند.
امیرزاده اخم کرد.
–تو ماشین منتظرم.
اخمی که روی صورتش بود نشانهی راضی بودنش نبود.
بعد از خداحافظی از شوهر ساره دنبال امیرزاده راه افتادم و در دلم به ساره حق دادم که این طور مجذوب این حرفها شود.
از آینه نگاهی به امیرزاده انداختم.
خیره به روبرو غرق افکارش بود.
حرف های ساره دلشوره به جانم انداخته بود. من به هیچ قیمتی نمیخواستم امیرزاده را از دست بدهم.
کلافه نگاهی به گوشیام انداختم شاید دوباره مادرش زنگ زده باشد. ولی خبری نبود.
باید میگفتم از حرفم پشیمان شدهام نمیخواهم باز هم صبر کنم و فکر کنم. ولی چطور حرفم را پس میگرفتم.
ساره مرا از هلما ترسانده بود. نمیدانستم چه کار کنم.
چندین بار از آینه نگاهش کردم او چشمهایش فقط خیابان روبرو را میدید و حواسش به رانندگیاش بود.
با من و من گفتم:
–دست تون درد نکنه بابت غذا، اگه بدونید بچهها چقدر خوشحال شدن.
بالاخره نگاهش را به من داد و با لحن اعتراض آمیزی گفت:
–اگه بهتون بگم دیگه هیچ وقت با این دوست تون ارتباط نداشته باشید ناراحت می شید؟
از حرفش جا خوردم.
تاملی کردم و گفتم:
–من حواسم هست شما نگران...
حرفم را برید.
–می دونم، با این حال من این خواهش رو از شما دارم.
–من فقط اومدم کمک...
–آخه چه کمکی؟ طرف هر چی بهش میگی حرف تو سرش نمی ره اون وقت شما شدی کاسهی داغتر...
حرفش را قورت داد و دوباره ادامه داد:
–تو این مدتی که شما داخل بودید من داشتم با شوهرش صحبت میکردم. با شنیدن حرفاش اون قدر حالم بد شد که...
نفسش را بیرون داد. عصبانی بود ولی سعی میکرد بروزش ندهد.
–تلما خانم این دوست تون اگه بازم بخواد دنبال نیرو و انرژی و از این مدل کوفت و زهرمارا باشه زندگیش از هم میپاشه، مثل خیلیا که دقیقا همین اتفاق براشون افتاده.
من مطمئنم شوهرش ول می کنه میره، آخه یه مرد مگه چقدر میتونه تحمل کنه، کاش پای درد و دلش مینشستید و میشنیدید چطور اسیر شده. اون وقت میفهمیدید شوهرش بیشتر از خودش به کمک احتیاج داره.
از دست این زنش خودش رو نکشه معجزه س...
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت233
میخواستم در مورد چه حرف پیش بکشم چه شد.
باید مسیر حرف را عوض میکردم.
سرم را پایین انداختم و آرام گفتم:
–باشه دیگه نمیام اینجا.
با تعجب از آینه نگاهم کرد. شاید باورش نمیشد ابنقدر زود حرف را کوتاه کنم و قبول کنم. برای همین گفت:
–اگه حرفی میزنم به خاطر نگرانیه که از قبل...
سرم را تکان دادم.
–بله میدونم. اصلا خودمم اذیت میشم. امروز حال ساره یه طور عجیب و غریبی بود که حال منم خراب کرد. تو بدترین وضعیت سردردش بهش میگم ول کن اینارو بچسب به زندگیت بازم میگه چند ماه دیگه درست میشم و همهچی تموم میشه و من به اون مقام بالای عرفان میرسم. تو اون مقامه که دیگه باید نمازام رو شروع کنم بخونم تا به خدا نزدیک بشم.
سرش را به علامت تایید تکان داد.
–این حرفها برای من تکراریه و ترسناک. فقط خدا بهش رحم کنه که یه وقت بهش آسیب نزنن.
حیران پرسیدم.
–کیا؟
–هیچی، کلا گفتم. دقیقا هلما هم این حرفها رو میزد، الان بعد چند سال به کجا رسیده؟
نگاهم را به بیرون دوختم.
–البته از حق نگذریم حرفهاشون خیلی جذابه، اون سه نفری که خونه ساره امده بودن...
–درسته، ولی حرفهاشون ریشه نداره.
–ریشه؟ اون آقاهه میگفت که بعد یه مدت شاگرداشون انسانهای باوفا، امانتدار و...
حرفم را برید.
–بله من دقیقا میدونم اونا چی میگن، چون خودم سر کلاساشون رفتم. ببینید حرفی که ریشه نداشته باشه مثل یه گیاه یه مدت کوتاهی قشنگه بعدش پژمرده میشه و از بین میره، این ویژگیهایی که شما میگید حیوانات هم دارن. مثلا وفاداری، شما وفادارتر از سگ سراغ دارید؟ حتی از انسانها وفادارتر هستن. یا مثلانظم زنبورهای عسل رو نگاه کنید چقدر منظم و پرتلاش هستن.یا صبوری مثل شتر که خیلی صبور است.
یا شادی، یکی از شعارهای مهمشون شادیه که سعی کنید همیشه شاد باشید، شما همین الان یه استخون بندازید جلوی یه سگ ولگرد ببینید چه دمی براتون تکون میده، یا یه تیکه گوشت بندازید جلوی گربهی جلوی خونتون از خوشحالی هی میخواد بیاد سرش رو بماله به پات. فرداش همون سگ اونقدر گرسنه هست که اگه بهش غذا نرسه، ممکنه یه بچه رو تیکه پاره کنه و بخوره. این شادیها ریشه ندارن. سیمشون به نور وصل نیست، پر از ظلمته، مثل اتاقی که توش پر از لامپه ولی هیچ کدوم به برق وصل نیستن و اتاق همیشه خاموش و تاریکه.
پرسیدم:
–خب چطوری باید این لامپها نور داشته باشن؟ الان ما لامپهامون نور دارن؟
لبخند زد.
–طبیعیه که به هر کس به اندازهی اتصالش نور میدن.
مشکل اینا همینه که یه اتاق پر از لامپهای خاموش رو به مردم نشون میدن، حالا شاید این لامپها زیبا و رنگی باشن ولی نوری ندارن، چون به برق وصل نیستن. اصلا برقی وجود نداره.
لبهایم را بیرون دادم.
–از این چیزایی که شما گفتین من فهمیدم که یعنی این آدمها کاراشون در ظاهر ممکنه خوب باشه ولی خالی از ایمانه درسته؟
با تعجب نگاهم کرد.
–آفرین.
کلافه پرسیدم:
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت234
– ولی اخه اون آدمهایی که من تو خونهی ساره دیدم به نظر خیلی مودب و مهربون و منطقی بودن، مثلا کسی مثل ساره از کجا این چیزارو بفهمه؟ اصلا هر کسی باشه خب میگه اینا آدمهای خوبی هستن با کلی ویژگیهای خوب.
نفسش را محکم بیرون داد.
–توی تاریخ پر از اینجور آدمهاست. طرف آدم کشه ولی بخشندس،
فکر کنید طرف میلیاردها تومن حق مردم رو میخوره ولی خیلی مهربانه، همیشه لبخند به لب داره و فوقالعاده مودبه. اینا ریشه ندارن، خالی از ایمان هستن هر جا بهشون یه کم فشار بیاد یا تحت تاثیر جمعی که توش هستن قرار بگیرن تغییر میکنن...
. منظورم اینه وقتی اون چرایی تو ذهن آدمها نباشه که مثلا چرا باید به همدیگه احترام بزاریم، اونوقته که دنیای حیوانات خیلی بهتر از دنیای انسانهاست، حیوونها هم یلخی زندگی میکنن، بدون هیچ برقی تو ظلمت با هم خیلی مهربونتر از انسانها هستن، نه به همدیگه دروغ میگن نه پشت همدیگه غیبت میکنن، نه ظلم و نه اختلاس میکنن و نه خیلی از کارهای زشت انسانهارو انجام میدن تازه همیشه هم شاد هستن و احساس خوشبختی دارن. در حقیقت آدمهایی امثال گروه هلما این همه هزینه میکنن و هزار جور کلاس و تقویت جسم و انرژی و این چیزا برگزار میکنن که مردم رو تازه در حد حیوونا کنن.
که اگر کسی نیمچه ایمانی هم داشته باشه به زور ازش میگیرن و با زبون بیزبانی میگن مثل حیوونها باش. در حالی که اگر ایمان باشه اون ویژگیهای خوب خود به خود میان.
در مورد دوست شما هم خود شما و شوهرش خیلی راهنماییش کردین، اونم الان میدونه کارش اشتباهه و ادامه میده.
گوشهی لبش را گاز گرفت و زمزمه کرد.
–متاسفانه بدتر از حیوانها، این یعنی پسرفت.
بعد از چند دقیقه نگاهی به ساعتش انداخت و با لحن مهربانی گفت:
–میرید خونه یا مغازه؟
–هنوز خیلی تا تموم شدن ساعت کاریم مونده.
–پس میریم مغازه.
سکوت کردم تا خودش حرف را پیش بکشد. ولی او دیگر حرفی نزد.
باید کاری میکردم.
–ببخشید مادرتون از دستم ناراحت نشده باشن من تلفنشون رو جواب ندادم.
–نه، من براش توضیح دادم.
–ولی بازم دور از ادبه که بهشون زنگ نزنم و عذرخواهی نکنم.
قدرشناسانه نگاهم کرد.
–اگر این کار رو کنید که خوشحال میشه.
از خدا خواسته شمارهی مادرش را گرفتم و بعد از احوالپرسیهای اولیه و عذرخواهی من، مادرش پرسید:
–دخترم چرا دوباره کار خیر رو عقب انداختی؟ شما که خیلی وقته همدیگه رو میشناسید پسرم گناه داره تا هفتهی دیگه باز میخواد کلی فکر و خیال کنه، رضایت بده بزار خیال هممون راحت بشه.
خیالت از طرف علی راحت باشه انشاالله خوشبختت میکنه. عقب انداختن کار خیر باعث میشه شیطون پاش توی کار باز بشه.
با خودم فکر کردم
"همیشه پای یک شیطان در میان است."
با این فکر لبخند بر لبم آمد.
متوجه میشدم که امیرزاده مدام از آینه نگاهم میکند و خیلی دلش میخواهد بداند الان مادرش چه میگوید.
با کمی تامل و من و من گفتم:
–والا چی بگم.
مادرش خندید و قربان صدقهام رفت.
–پس دیگه مبارکه، من زنگ میزنم به مادرت که انشاالله برای آخر هفته برنامه ریزی کنیم.
خداحافظی که کردم گوشی را داخل کیفم سُر دادم.
بلافاصله گوشی امیرزاده زنگ خورد.
با لبخند نگاهم کرد.
–مامانه، فکر میکنه ما پیش هم نیستیم. چی بهش گفتین؟
–الو مامان، جانم...چی...؟
نمیدانم مادرش چه گفت که امیرزاده سکوت کوتاهی کرد و بعد با حیرت نگاهم کرد.
–واقعا؟ یعنی همین الان جواب بله رو داد؟
امیرزاده سکوت کرد و فقط مادرش از آن طرف خط حرف میزند بعد هم با هم خداحافظی کردند و بعد با لبخند پهنی نگاهم کرد.
–اصلا باورم نمیشه مادرم جواب بله رو از شما گرفته.
حرفی نزدم و بینمان سکوت سنگینی برقرار شد.
ماشین را کنار خیابان پارک کرد.
–رسیدیم اینم مغازه.
تا خواستم پیاده شوم سرش را به عقب برگرداند.
–تلما خانم.
نگاهش کردم.
چشمهایش را باز و بسته کرد.
–ممنونم.
نگاهم را زیر انداختم و با مکث گفتم:
–میخوام یه حرفی بزنم ولی نمیدونم بگم یا نه.
–در مورد منه؟
سرم را تکان دادم.
–بگید راحت باشید.
–شاید فعلا نباید ازتون توقع داشته باشم ولی یادمه شما قبلا از من همین توقع رو داشتید که پنهون کاری نکنم ولی خودتون...
ابروهایش بالا رفت.
–چه پنهون کاری کردم؟
لیلافتحیپور
🔴 رسانههای صهیونیستی از حمله گسترده پهپادی و موشکی انصارالله یمن به منطقه ایلات واقع در جنوب فلسطین اشغالی و فعالیت شدید سامانه های پدافندی و جنگندههای اسرائیلی برای دفع حمله خبر دادند.
#فلسطین
#یمن
#طوفان_الاقصی
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🔴 رسانههای صهیونیستی از حمله گسترده پهپادی و موشکی انصارالله یمن به منطقه ایلات واقع در جنوب فلسطین
#تاییدشد
🔺🔻 رسانههای دشمن انفجار موشکی در ایلات را که حوثیها از یمن پرتاب کردند و هواپیماهای اشغالگر در حالت آمادهباش هستند، تایید کردند.
#طوفان_الأقصی
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فریاد جوانان فلسطینی در طولکرم
▪️غزه تسلیم نمیشود
🔹جوانان فلسطینی در شهر طولکرم در کرانه باختری اشغالی و در سایه ادامه هماهنگی و همکاری امنیتی خائنانه تشکیلات خودگردان با رژیم صهیونیستی، در حمایت از غزه و مقاومت شجاع آن تظاهرات کردند و فریاد زدند: «غزه تسلیم نمیشود، غزه تو عزت و شرف مایی»
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
یقینا کله خیر:
📌پیام رمز آلود مقاومت به ارتش رژیم صهیونیستی قبل از ورود به غزه
🔸با ورود به غزه به جهنم وارد خواهی شد
آنگاه که اسمان شکافته شود
و آنگاه که زمین گسترده شود
و از دل زمین آنچه در آن است بیرون آید و تخلیه شود
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
وضعیت غزه از کربلای ۶۱ فجیع تره
کربلای ۶۱ یک طفل معصوم شش ماهه شهید شد ولی امروز درغزه هزاران طفل شهید می شود..😭
چه مادرهایی که امشب فرزندان خود را از دست می دهند ... 😭
چه فرزندانی که امشب یتیم می شوند
آی آزاد مردان جهان امشب غوغاست در غزه.... امشب کربلای ۶١ هجری دوباره تکرار شده 😭 امشب روضه مجسم و تصویری کربلا را شاهد هستیم 😭😭😭
در کربلای ۶١ هجری حضرت زینب ناظر صحنه عاشورا بود و بارها با خود زمزمه کردیم امان از دل زینب 😭😭 امشب مهدی صاحب الزمان عزا دار و داغدار این صحنه ها و مصیبت ها می باشد. 😭 نه تنها امشب بلکه سالهاست مولایمان خون گریه می کند 😭😭
خدایا تو را به لحظه های اضطرار حضرت زینب امام مظلومم، امام عزیزتر از جانم، امام غریبم را بقیه غیبتش را به حرمت خونهای پاک و بی گناه علی اصغرها و رقیه ها و..... 🥀غزه ببخش، تا این حرمله ها و یزیدیان زمان به سزای اعمال خود برسند...
✍آی منتظران و عاشقان امام زمان و تمامی جوانمردان عالم برای یاری معنوی مردم غزه امشب سجاده نماز شب را فقط و فقط به نیت فرج امام زمان و پیروزی مردم غزه پهن می کنیم. و امشب جهت تسلای دل موعود وعده داده شده و رفع بلا از وجود نازنینش و مردم غزه حتما صدقه پرداخت کنید و با خواندن آیه شریفه امن یجیب مضطر و سوره نصر شویم و از سویدای وجود و ته قلب فرج امام زمان را بخواهیم 😭😭
#امان از دل صاحب الزمان
#امان از دل صاحب الزمان
#امان از دل صاحب الزمان
#یا حسین مظلوم
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ #شکرگزاری
خدایا برای اینکه هر روز در راه رسیدن به اهدافم تلاش هوشمندانه، موثر و کافی می کنم شکر.
خدایا برای سلامتی ام شکر.
خدای خوبم برای اینکه خودم را همین گونه که هستم پذیرفتم و دوست دارم شکر.
برای اینکه در سختی ها و گرفتاری ها همیشه پناه من بوده ای شکر.
خدایا به همه ما امنیت ، آرامش ، آسایش ، حال خوب و توفیق خدمت به خلق عطا کن .
خدایا برای نعمت هایی که هرگز حتی متوجه آنها هم نشدیم شکر .🍃🍃🍃
#شکرگزاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم...
اَلسلامُ علی الحُــسین
و علی علی بن الحُسین
وَ عــــلی اُولاد الـحـسین
و عَـــلی اصحاب الحسین
✍امام باقر علیه السلام فرمودند:
شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون میکند و عمر را طولانی میگرداند و بلاها و بدیها را
دور می کند.
#اللهم ارزقنا کربلا