eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
16.5هزار ویدیو
68 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
💠رمـــــان 💠 ۱۴۷ مهیا، غمگین سرش را پایین انداخت. نمی توانست اعتراضی کند.شهاب بوسه ای روی پیشانی اش کاشت. ــ مهیا قول بده مواظب خودت باشی! مهیا با بغض آرام گفت: ــ قول میدم! شهاب از بغض مهیا، دلش لرزید. ــ قول بده مواظب خودت باشی!! ــ قول... میدم! ــ مهیا خانمی جان! عزیزم مواظب خودت باش! نزار اونجا همیشه نگرانت باشم. من سعی میکنم زود به زود بهت زنگ بزنم. اگه زنگ نزدم هم نگران نشو... باشه؟! ــ چطور نگران نشم شهاب! ــ میدونم سخته عزیز دلم! با صدای مریم که کمی عصبی بود، ازهم جدا شدند. ــ شهاب بیا دیگه! اینقدر اذیت نکن این دخترو... حالش خوب نیست! ــ اومدم! تو نمی خواد داد بزنی... روبه مهیا کرد و موهای پریشانش را از روی پیشانی اش کنار زد. ــ نگا خواهرم هم بیشتر از اینکه هوام منو داشته باشه، هوای تورو داره!! مهیا لبخند تلخی زد...با شنیدن صدای بوق ماشین، شهاب خم شد و کوله اش را براشت. ــ خداحافظ خانمی! دستان مهیا را فشرد و به طرف در رفت. اما سر جایش ایستا‌د سریع برگشت بوسه ای بر سر مهیا گذاشت و سریع از اتاق بیرون رفت. مهیا بهت زده خیره به در ماند.... باورش نمیشد، که شهاب رفته باشد. همه چیز سریع اتفاق افتاد. چند قدم به عقب برگشت و خودش را به پنجره رساند. پرده را کنار زد و به بیرون خیره شد.با دیدن شهاب، در حال خداحافظی با مادرش و بی قراری شهین خانم اشک هایش روی گونه های سردش؛ سرازیر شدند... شهاب از زیر قرآن رد شد و قبل از اینکه از در خارج شود، نگاهی به پنجره اتاقش انداخت که با دیدن مهیا با چشمان اشکین سریع سرش را پایین انداخت و سوار ماشین شد. با حرکت ماشین و کاسه ی آبی که مریم پشت سر شهاب ریخت؛ مهیا باور کرد که شهابش، همسرش، رفته است... اشک هایش تند تند گونه های سردش را میپوشاندند. سرگیجه گرفته بود؛ چشمانش را محکم بست، تا شاید کمی از سرگیجه اش کم شود. اما فایده ای‌نداشت. حالش بدتر شده بود. چشمانش سیاهی می رفتند. دیگر تعادلی نداشت و نتوانست روی پا بماند. بر روی زمین افتاد و فقط فریاد مریم را شنید. چشمانش کم‌کم بسته شدند و آخرین تصویری که دید، مریم بود که در را باز کرد و سریع به سمتش آمد. مریم به محسن خیره شده بود، که سعی در آرام کردنش میکرد. اما این طور دلش آرام نمیگرفت. ناخودآگاه چشانش به پنجره ی برادرش کشیده شد، که با دیدن مهیا که اصلا حال مساعدی نداشت بلند گفت: ــ یا حسین_ع! سریع دستانش را از دست های محسن بیرون کشید و به طرف اتاق شهاب دوید. بقیه با دیدن مریم پشت سرش دویدند. مریم پله هارا سریع بالا رفت در اتاق را باز کرد، با دیدن مهیا که روی زمین بیهوش شده بود؛ جیغی زد و به طرفش دوید. سر مهیا را روی پاهایش گذاشت. ــ مهیا... مهیا جواب بده... مهیا... محمد آقا به طرف مریم آمد و با نگرانی گفت: ــ زنگ زدیم آمبولانس داره میاد! ــ بابا بدنش سرده، رنگش سفید شده؛ نکنه اتفاقی براش افتاده باشه... از دوری شهاب دق میکنه! و دوباره سر مهیا را در آغوش گرفت. **** شهاب نگاهش را به بیرون دوخت.... دلش عجیب برای مهیا تنگ شده بود. در همین یک ساعت دوریش طاقت فرسا بود. دلشوره ی عجیبی داشت. از وقتی که‌حرکت کرده بودند؛ تا الان دلشوره داشت. چند بار هم به آرش گفته بود.که آرش به او گفت رسیدیم سوریه با خانواده اش تماس بگیرد؛ شاید آرام شود. با صدای آرش به خودش آمد. ــ کجایی پسر دو ساعته دارم باهات حرف میزنم. شهاب دستی به صورتش کشید. ــ شرمنده آرش! دلشوره عجیبی دارم اصلا نمیتونم به چیز دیگه ای فکر کنم یا خودمو مشغول کنم. ــ نگران نباش! رسیدیم سوریه هم زنگ بزن از نگرانی دربیار خانوادتو... هم دلشورت آروم میگیره! شهاب ان شاء الله گفت. و دوباره نگاهش را به بیرون دوخت... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💠رمـــــان 💠 ۱۴۸ مهیا آرام چشمانش را باز کرد.... سردرد شدیدی داشت. ناخوداگاه آهی کشید. که مریم سریع به سمتش آمد. ــ مهیا جان بیدار شدی؟! مهیا با صدای گرفته ای، گفت: ــ من کجام؟! ــ بیمارستانیم عزیزم! مهیا چشمانش را روی هم فشار داد و سعی کرد یادش بیاید چه اتفاقی برایش افتاده است.... در بین یادآوری هایش؛ رفتن شهاب چند بار در ذهنش تکرارشد.چشمانش را باز کرد و و نگاهش را به پنجره دوخت و اجازه داد، اشک هایش بریزند. احساس سوزشی در دلش می کرد. رفتن شهاب او را بدجور از پا درآورده بود. در باز شد محمد آقا وارد شد. ــ رفتند بابا؟! محمد آقا سری تکان داد و گفت: ــ آره مریم جان به زور فرستادمشون که برند خونه... مهیا به سمتشان برگشت و گنگ نگاهشان کرد. محمد آقا به طرف مهیا امد. ــ خوبی دخترم؟! ــ خوبم ممنون! کیارو فرستادید...؟! ــ پدر و مادرت خیلی نگران بودن! با کلی اصرار قبول کردن که برن خونه... محسن رفت برسونتشون! مهیا چشمانش را از درد روی هم فشار داد. صدای تلفن محمد آقا در اتاق پیچید. محمد آقا با نگرانی گفت: ــ شهابه! مهیا سریع چشماش رو باز کرد. ــ نزارید بفهمه بیمارستانم! ــ آخه دخترم... حقشه بدونه! ــ نه نه! نگران میشه! ندونه بهتره... ــ باشه دخترم تو استراحت کن، من بیرون باش صحبت میکنم. میگم که خوابی... مهیا لبخند تلخی زد و تشکری کرد. محمد آقا از اتاق بیرون رفت. مهیا نگاهی به سرم دستش انداخت که دستش را کبود کرده بود بعد از چند دقیقه در زده شد. محمد آقا وارد اتاق شد. و مریم را صدا کرد مهیا به طرف در رفت. ــ جانم بابا؟! ــ شهاب فهمید! ــ چیو فهمید؟! ــ اینکه مهیا بیمارستانه! مریم با نگرانی گفت: ــ چطور...؟! ــ داشتیم صحبت میکردیم که یکی از دکترارو پیج کردند. شک کرد. قسمم داد؛ منم نتونستم دروغ بگم. ــ وای خدای من حالا چی شد! ــ پشت خطه؛ میخواد با مهیا حرف بزنه! و گوشی را به سمت مریم گرفت. ــ من میرم پایین کار دارم؛ زود برمیگردم. مریم سری تکان داد و به سمت مهیا رفت. ــ مهیا جان! مهیا سرش را به طرف مریم چرخاند با دیدن صورت رنگ پریده مریم با نگرانی پرسید. ــ چیزی شده مریم؟! ــ مهیا شهاب فهمید اینجایی! مهیا شوکه نگاهی به مریم انداخت و آرام لب زد... ــ خب...؟! ــ الان پشت خطه میخواد باتو حرف بزنه... مهیا با صدای لرزانی گفت. ــ من نمیخوام با شهاب حرف بزنم...
❗️از ما سوال خواهد شد! ما را بابت یاری نکردن حضرت سیدالشهداء (ع) مواخذه نخواهند کرد زیرا مربوط به زمان ما نبودند ولی یقینا درباره عدم یاری امام زمان خودمان باز خواست خواهیم شد. !!! بچہ شیعہ کجـای کـارے؟ او منتـظر توست!!! https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
بسم الله الرحمن الرحیم حی و یا قیوم
«وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ ۚ» «خدا میگه: من میدونم چی تو دلت میگذره» پس آنقدر نگران نباش اون میدونه تو چی میخوای، اون میرسونتت، بهش اعتماد کن✨💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم... اَلسلامُ علی الحُــسین و علی علی بن الحُسین وَ عــــلی اُولاد الـحـسین و عَـــلی اصحاب الحسین ✍امام باقر علیه السلام فرمودند: شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون می‌کند و عمر را طولانی می‌گرداند و بلاها و بدی‌ها را دور می کند. ارزقنا کربلا
یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم. ‹🕊 قرار_مهدوی ‹🕊عجل علی ظهور
1_1861354433.mp3
8.21M
بی‌حضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد! اللّهم عجل لولیک الفرج 💔 صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️| شدهایدلتنگامامزمانعجلالله 🎙استادشجاعی ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🚨ایران در رشد اقتصادی از الگوی توسعه منطقه جلو زد! ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 / درخواست آمریکا از کشورهای عربی (عمان): جلوی حمله‌ی رهبر را بگیرید! 📌 در صنعا اما تصمیم گرفته شده... ✅ یمنی‌ها که پیش از این، شرط توقف اقدامات‌شان را، توقف جنگ تحمیلی ارتش جهود در اعلام کرده بودند، صراحتا اشاره کردند که دیگر، حتی اگر متوقف شود، جنگ ما با متوقف نخواهد شد. ‼️ سرویس‌های اطلاعاتی به رژیم صهیونیستی آماده باش و هشدار داده‌اند! ✍ کی فکرشو میکرد که یک روزی یمن اینقدر قدرت بگیره که رو بزنه! ناوگان‌های بزرگ دریایی و و ناتو رو به سخره بگیره! و یک تنه، حیثیت و آبروی غربی‌هارو ببره! ✍ اگر قبل از انقلاب اول ملت یمن در سال ۲۰۱۱، کسی می‌گفت که یمنی‌ها ۱۲، ۱۳ سال بعد، ناو هواپیمابر آمریکا و ناوشکن‌های فوق پیشرفته‌ی رو میزنن، با ۲۰۰۰ تا ۲۵۰۰ کیلومتر فاصله، و حیفا و ایلات رو ناامن میکنن، هواگردها و پهپادهای آمریکایی‌ رو هدف میگیرن و اجازه‌ی عبور هیچ کشتی و نفتکشی به مقصد اسرائیل رو نمیدن، قطعا اون فرد مورد تمسخر قرار می‌گرفت. اما شد. اینه عاقبت استقامت در راه خدا ✍ و البته بزرگ علمایی چون رهبر روشن‌ضمیر حفظهم‌الله و مرجع بزرگ شیعیان، علامه بهجت رحمه‌الله علیه 🔥 یمن وارد جنگ مستقیم با صهیونیست‌ها شده. در کنار یمن هست و هر دو در کنار ملت . دیگه‌ای تو راهه، البته با فرمولی دیگر 🚀 ⌛️ قطعی شده و اونا یک گام بلند دیگه به سمت نابودی نهایی، نزدیکتر شدند. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
♨️لیستی که ستاد کشوری مردمی دکتر پزشکیان برای کابینه دولت چهاردهم معرفی کرد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✍اگر کسی می‌خواهد با امام زمانش ارتباط روحی برقرار کند، آقا او را دوست داشته باشد و سراغ او بیاید، باید دنبال کسب صفات نیک و حمیده باشد. ⚡️صفات نیک را در خودتان بگیرید. با خودتان قول و قرار بگذارید. اگر شما برای هر صفت نیک چهل روز تمرین کنید، آن صفت جذب روح شما و خلق‌وخوی شما می‌شود، در نفس شما ضبط می‌شود و بدی هم همین‌طور است. -حاج‌آقا 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️وزیر اطلاعات: متلاشی شدن شبکه موساد پر افتخارترین اقدام وزارت اطلاعات در دولت سیزدهم بود. خداحافظ، وزیر انقلابی..❤️ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم... اَلسلامُ علی
هرگاه‌ دنیا برایت‌ تنگ‌ شد؛ زیارت‌ِ عاشورا را بخوان‌ که، سلام‌ بر حُسین'ع' حیات‌ است...(:🌿♥️ صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله ‌