eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
16.6هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نام رمان: پارت10 - ممنون که هستی و کمکم میکنی خندید و با شیطنت گفت: - هنوز که کاری نکردم پس زودتر بگو کی وقت داری تا پشیمون نشدم. مثل خودش خندیدم و گفتم: - فردا بعداز مدرسه خوبه؟ - ساعت چند تعطیل میشی؟ - فردا قراره فقط برم امتحان بدم و بیام ساعت شش عصر تموم میشم. - پس با محمد میایم دنبالت! - باشه پس منتظرتم، خیلی ممنونم - حتما گلم، خب دیگه کاری نداری؟ - نه عزیزم سلام برسون خداحافظ - چشم حتما، سلامت باشی خدانگهدارت از فاطمه خداحافظی کردم و رفتم سراغ سیب‌زمینی هایی که نزدیک بود بسوزه زیر گاز رو خاموش کردم و امشب هم سعی کردم با همین مقدار سیب‌زمینی سر کنم. برای فردا خیلی ذوق داشتم آخه خیلی وقت بود خرید نرفته بودم آخه منو چه به خرید پولم کجا بود؟! حالا بازم خوبه فاطمه رو دارم وگرنه معلوم نبود فردا بعداز مدرسه کار گیر بیارم یا نه، آخه دم عیدی کار گیر نمیاد! خلاصه با کلی شوق و ذوق واسه فردا چشام رو روی هم گذاشتم و به عالم خواب رفتم. (صبح روز بعد) با برخورد نور آفتاب به چشام آروم لای چشمام رو باز کردم و ساعت رو نگاه کردم! ساعت هشت بود. تصمیم گرفتم دستی به سر و روی خونه بکشم و برم دوش بگیرم. بعداز کلی تمیزکاری رفتم حمام، موهام رو باز کردم و کمی سرم رو ماساژ دادم چون موهام رو بالا بسته بودم الان سرم درد گرفته بود ازبس موهام بلنده منم مجبورم همیشه بالا ببندمشون، رفتم زیر دوش و سرحال از حمام بیرون اومدم و بازهم رفتم سراغ درس خوندن و دوره‌ی مطالب خوانده شده. انقدر خوب خوندم که مطمئن بودم بیست میگیرم. نگاهی به ساعت انداختم ساعت سه بود و دو ساعت تا شروع امتحانمون نمونده بود. گشنم بود اما چیزی نداشتیم که بخورم بخاطر همین سعی میکردم گرسنگیم رو به روی خودم نیارم! فرم مدرسه‌ام رو تنم کردم و لباسی که فاطمه بهم داده بود رو توی کیفم گذاشتم تا وقتی دیدمش بهش برگردونم. همه چیز رو آماده کرده بود و خیلی خسته بودم و تا به خودم بیام خوابم برده بود. نمی‌دونم بعداز چند ساعت چشام رو باز کردم که دیدم ای وای نیم ساعت بیشتر وقت ندارم که خودم رو به مدرسه برسونم پس با عجله کیفم رو برداشتم و به سمت مدرسه دویدم. همیشه همین کارم بود آخه کرایه تاکسی گرون بود، نفس زنان به مدرسه رسیدم و دویدم داخل تا به امتحان برسم. حیاط مدرسه خالی بود که نشون میداد همه سر کلاسن سریع خودم رو به کلاس رسوندم و در زدم و با اجازه معلم وارد شدم. همه سرشون رو برگه هاشون بود که فهمیدم امتحان شروع شده! خانم معلم گفت: - چرا دیر کردی؟ ده دقیقه از امتحان گذشته بدو بیا برگه امتحانیت رو بگیر و شروع کن تا عقب نیافتادی! رفتم جلو و برگه رو ازش گرفتم و گفتم: - دیگه تکرار نمیشه، چشم ممنونم سری تکون داد منم رفتم نشستم و به سوالات نگاهی انداختم خیلی آسون بود. سریع همه رو حل کردم شاید بیست دقیقه شایدم کمتر اما بیشتر طول نکشید برگه رو تحویل دادم و از جلوی چشمای متعجب معلم بیرون رفتم! خب تعجبم داشت آخه ده دقیقه دیر تر رسیدم اما زودتر از همه اومدم بیرون و از همه مهمتر مطمئنم بیست میگیرم. چنان با افتخار توی حیاط مدرسه قدم میزدم که هرکی نگاهم می‌کرد می‌گفت انگاری مدال طلای المپیک گرفته. توی دلم به خودم و حرکات بچه‌گانم خندیدم. داشتم راهم رو میرفتم که دستی از پشت چشام رو گرفت! با تعجب برگشتم و فاطمه رو دیدم با خوشحالی بغلش کردم و گفتم: - چقدر زود اومدی!؟ با حالت خاصی گفت: - اخه خیلی دلم برات تنگ شده بود واسه همین زودتر اومدم. گفتم: - الهی بگردم بچم دلش تنگ شده فاطمه زد زیر خنده و گفت: - کی به کی میگه بچه؟! تو خودت بچه‌ای کوچولو! نویسنده: فاطمه سادات 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نام رمان: ر فاطمه خندید و گفت: - کی به کی میگه بچه تو خودت بچه ای کوچولو! - بنظرم بحث کردن با تو فایده نداره، بچه هم خودتی فاطمه بازم خندید و گفت: - قهر نکن خانوم کوچولو باشه، بیا بریم تا دیر نشده - باشه بریم باهم به سمت ماشین آقا محمد رفتیم فاطمه جلو نشست منم سلامی کردم و عقب نشستم اونم به سر تکون دادن اکتفا کرد و حرکت کرد! واقعا دلیل این حجم از خشک بودنش رو نمیفهمم؟! با صدای فاطمه افکار مزاحم رو کنار گذاشتم: - نیلا امتحان رو چکار کردی؟ خوب بود؟ با ذوق مثل دختر بچه های کلاس اولی گفتم: - وای اره عالی بود مطمئنم بیست میگیرم دیروز خیلی خوب درس خوندنم اما با اینکه دیر هم رسیدم و ده دقیقه از امتحان گذشته بود زودتر از همه امتحان رو تموم کردم و بیرون اومدم. فاطمه به ذوق بچگانه‌ام خندید و گفت: - من میگم بچه ای بعد تو قهر می‌کنی! سنگین باش دخترم - چشم مادرم چشم رو جوری کشیدم که فاطمه خندش گرفت حتی محمد هم دیدیم که گوشه لبش کش اومده بود اما سعی می‌کرد خودش رو کنترل کنه! فاطمه خندش رو کنترل کرد و گفت: - محمد همینجا نگه‌دار. محمد نگه داشت و ما پیاده شدیم. نگاهی به پاساژ رو‌ به روم انداختم چقدر باکلاس و شیک بود! اگه به خودم بود مطمئنم حتی تا بیست سالگیم هم همچین جایی نمیومدم یا شایدم از کنارش هم رد نمیشدم. به افکارم لبخندی زدم و از عالم هپروت بیرون اومدم..! فاطمه با محمد خداحافظی کرد و گفت: - اگه تا دوساعت دیگه نتونستی بیای دنبالمون تاکسی میگیریم میایم. محمد با جدیت گفت: - نه خودم میام دنبالتون وقتی کارتون تموم شد بیاید همینجا باهام تماس بگیر خودم رو میرسونم. فاطمه گفت: - اما تو الان میخوای بری پایگاه معلوم نیست کی برگردی! محمد بازم مثل قبل با جدیت کامل گفت: - فاطمه جان گفتم میام یعنی میام دیگه! فاطمه هم دیگه اصراری نکرد و گفت: - چشم آقا محمد خندید و رفت! تعجب کرده بودم آخه مگه اونم می‌خندید؟ چه چال گونه ای هم داشت! حالا چی میشد همیشه می‌خندید و ما هرروز خندش رو می‌دیدیم؟! با تکون دادن دستی جلوی چشمم به خودم اومدم و سری تکون دادم. فاطمه گفت: - کجایی دختر یک ساعته دارم صدات میزنما گفتم: - ببخشید فاطمه چیزی نگفت و دستم رو گرفت و باهم از خیابون رو به روی پاساژ رد شدیم. با دیدن چیزی که رو به روم بود چشام برقی زد! فاطمه با دیدنم خندش گرفته بود و گفت: - پله برقی دوست داری؟! خندیدم و سری تکون دادم که دستم رو گرفت و به سمت پله برقی رفتیم. ادامه دارد..♥️ نویسنده‌: فاطمه سادات 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 نام رمان: از پله برقی گذشتیم و به سمت یکی از چادر فروشی ها رفتیم. برام خیلی جالب بود این ساختمون کلا سه طبقه بزرگ بود که هر طبقه چیزی های متفاوتی می‌فروخت طبقه دوم کلا لوازم حجابی بود انقدر تنوع زیاد بود که دلم میخواست همه رو داشته باشم. فاطمه وارد چادر فروشیه دوستش شد منم مثل بچه ها دستش رو گرفته بودم به دنبالش میرفتم خودم خندم گرفته بود هرکی مارو میدید فکر می‌کرد مادر و دختریم البته من زیادم بچه نمیزدما اما با این فرم مدرسه دیگه قطعا سنم خیلی اومده بود پایین فاطمه هم با اون چادر و حجابش مثل مادرم! به تصوارتم لبخندی زدم و با صدای احوال پرسی فاطمه و دوستش به خودم اومدم و سلام دادم. دوست فاطمه گفت: - معرفی نمیکنی فاطمه؟! فاطمه هم با مهربونی گفت: - ایشون دوست بنده نیلا خانوم هستن دوستش لبخندی زد و دستش رو به سمتم گرفت و گفت: - خوشبختم نیلا جان منم حلما هستم دوست فاطمه خانوم منم دستم رو جلو بردم و باهاش دست دادم و گفتم: - همچنین عزیزم منم از اشناییت خوشبختم حلما جان بعد دوباره روش و کرد سمت فاطمه و گفت: - چخبر؟ چیشد بعداز مدت ها سری به ما زدی! فاطمه خندید و گفت: - خبر که سلامتی بعدشم مگه ما دیشب تو مسجد همو ندیدیم! بعد دوستش که الان فهمیدم اسمش حلماست با حالت بامزه ای با دستش سرش رو خاروند و گفت: - خب حالا نمیشه جلو دوست جدیدمون آبرو داری کنی و ضایعمون نکنی! فاطمه خندید و گفت گفت: - تو که منو می‌شناسی حلما هم خندید و گفت: - بله بله کیه که شمارو نشناسه! بعدش ماهم زدن زیر خنده البته نه با صدای بلند خیلی محجوب و باحیا از خندشون منم خندم گرفته بود با لبخند تماشاشون می‌کردم این دختر چقدر خنده رو و مهربون بود! تا همه رو مثل خودش نکنه دست بردار نیست! حلما گفت: - جانم درخدمتم؟! مطمئنم فقط برای احوالپرسی نیومدی فاطمه گفت: - اره، داشت دادم میرفتا! اومدیم اینجا تا برای نیلا چادر بخریم. حلما با لبخند سمت من برگشت و گفت: - چه عالی مطمئنم تو چادر از این که هستی هنوز خوشگل تر و معصوم تر میشی. فاطمه گفت: - حلما جان نیلا تا حالا چادر سرش نکرده و نمیتونه چادرای سنگین و روی سرش تحمل کنه بخاطر همین یه چادر ساده و سبک و در عین حال شیک می‌خوایم. حلما کمی فکر کرد ‌و گفت: - برای نیلا بهترین گزینه چادر دانشجویی هستش از لحاظ مدل، مثل چادر ساده هستش با این تفاوت که شکاف‌هایی در دو طرف آن برای بیرون آوردن دست به منظور حمل کیف، وسایل و... و کنترل بیشتر تهیه شده هست. مدل دانشجویی برای فعالیت‌های روزمره مناسب تر است. فاطمه با ذوق دستاش رو به هم کوبید و گفت: - عالیه، یکیشون رو بده تا نیلا پرو کنه راستی ما یه روسری قواره دار هم می‌خوایم. حلما گفت: - بله حتما فقط اینکه ما اینجا بیشتر چادر داریم روسری هامون ساده هستن اما رنگ بندی زیادی دارن. فاطمه لبخند محجوبی زد و گفت: - زیبایی در سادگیست، بعدشم نیلا هرچی سرش کنه بهش میاد من خیلی مشتاقم توی چادر ببینمش، قربونت دستت بی‌زحمت یکی از همون روسری هایی که گفتی بیار رنگ آبی اسمونیش بنظرم خیلی به نیلا میاد با چشماش ست میشه . حلما رفت و از توی قفسه ها چادر و روسری آورد و گذاشت روی میز و با فاطمه منو به سمت اتاق پرو همراهی کردن منم این وسط هنگ کرده بودم و فقط نظاره گر بودم. ادامه دارد..♥️ نویسنده: فاطمه سادات
🔴 ظهور یعنی پایان این دنیا؟ 📖 «فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَهَ أَنْ تَأْتِیَهُمْ بَغْتَهً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنَّی لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِکْراهُمْ»*۱ ✍امام علی علیه السلام می‌فرمایند: «رسول خدا بیان کردند که پیش از قیامت ده (نشانه) خواهد بود که چاره ای از آن نیست: سفیانی، دجال، دابه، خروج حضرت قائم، طلوع خورشید از مغرب، نزول حضرت عیسی علیه السلام، خسفی در مشرق و خسفی در جزیره العرب و آتشی که از انتهای عدن خارج می‌شود و مردم را به سوی محشر می‌فرستد.»*۲ در روایت های زیادی برای ظهور حضرت مهدی و همچنین برپایی قیامت نشانه هایی بیان شده است، اولی را "علائم ظهور" و دومی "اشراط الساعه" می‌نامند، همه نشانه های ظهور، نشانه های قیامت هم به حساب می‌آید؛ ولی قیامت، نشانه های اختصاصی نیز دارد که پس از ظهور اتفاق می‌افتد. پس باید بدانیم در ظهور آن چیزی که تمام می‌شود، این دنیای پر از ظلم است و در واقع آغاز قیامت است برای ظالمان. این ما هستیم که انتخاب می‌کنیم ظهور برایمان آغاز قیامت باشد یا شروع یک زندگی همراه با آرامش و انسانیت. 📚 ۱. سوره محمد، آیه ۱۸ ۲. کتاب الغیبه، ص۴۳۶ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
💠آیت‌الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی (رحمة‌الله): استادم ملا حسنعلی همدانی، به من فرمود: 🔸«فقط و هستند که به مقاماتی نائل می‌گردند و غیرِ آنان‌ هیچ جائی نخواهند رسید.» 📚اسرار الصلوة میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، ص۲۹۳. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد @zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
سلام علیکم وقتتون بخیر باشه الان روبروی گنبد نورانی و مطهر ماه منیر بنی هاشم هستیم هر کسی که این صوت رو گوش میده قسمش میدم به خونهای پاک و مطهری که توی این سرزمین ریخته شده اگه براتون عسر و حرجی نداره در پخش زنده دعای عهد فردا شرکت کنید تا برای منتقم این خون های پاک ، فردا صبح در با خلوص نیت در یکی از بهترین مکان ها و زمان ها با تعداد بیشتری برای تعجیل در فرج منتقم این خونها دعا کنیم 📱 اگر گوشیت، پخش زنده دعای عهد رو پشتیبانی نمیکنه، لطفا حتما، ایتا رو بروز رسانی کن و بعد هم خاموش و روشن کنید تا بتونیم همه با هم برای ظهور مولا دعا کنیم. 🥀آخه چرا باید توی یک کانال ۲۰ هزار تایی که ۸ هزار بازدید داره باید فقط ۲ هزار نفر برای غربت آقا دعا کنه شما رو به آقا قمر بنی هاشم قسم بیاییم برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف یک کاری بکنیم و حداقل اینه که دعا کنیم حیف نیست برای ظهور مولا مون پدر مهربون‌مون امام حس و حاضرمون دعا نکنیم ، ما یتیم هستیم 😭 ، برای یتیمی خودمون گریه کنیم و ظهور آقا مون رو از خدا بخواییم🤲 🆔 @khademan_majazi 🆔 @khademan_majazi
🌺 لطفا به این عکس خوب نگاه کنید 🌺
بنام خالق همیشه حاضر و ناظــر عاشقان وقت خلوت با معشوق است وقت رهایی از زمین محدود و جسم ضعیف است وقت پرواز روح و راز و نیاز با تنها همراه ابدی است" «وقت نماز است»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴اگر نعمت ها و برکات مان را بشماریم رنجمان کاهش می یابد 👌 در همه شرایط زندگی بیایید از خدا تشکر کنیم بیایید این شکرگزاری را به صورت یک عادت درآوریم در هر گام و هر کار خدا را شکر کنیم حتی در میان ترس و نومیدی، تشویش و اضطراب اندوه و افسردگی بگذاریم که این کلمات از اعماق قلبمان برخیزد👇👇 خدایا متشکرم 🙏 خدایا تو را شکر میگذارم 🙏 و آنگاه از آرامشی شگرف و شگفت انگیز لبریز خواهیم شد 🥰 وقتی که در تمام اوقات تلخ یا شیرین از خدا تشکر کنیم نردبانی از آگاهی برای خود می سازیم که ما را به قله آرامش رهنمون خواهد کرد . در هر وضعی که باشید، هر رنگی که گرفتارش باشید خدا را شکر بگذارید با این کار قلبتان منبسط می شود و برای دریافت نیروهای یاری دهنده و شفابخش خدا آماده تر می شوید👌 برگرفته از کتاب جی پی واسوانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمانم بخیر و خوشی درالتهابِ‌زمین؛ دراضطرابِ‌زمان؛ یادِشماچترِامان‌ِمن‌است زیرباران‌دردها...
1_1861354433.mp3
8.21M
یادت باشه، اول‌ امام‌ زمان تو رو یاد می‌کنه بعد تو یاد‌ِ امام‌ زمان میفتی... 🌼 صوت قرائت
از مادر شهید حسن باقری پرسیدند: چی شد که پسری مثل آقا حسن تربیت کردی؟! جمله خیلی قشنگی گفتند: نگذاشتم امام زمان (عج)در زندگیمان گم شود. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بی توجهی ما به امام زمان عج مساوی است با مظلومیت حضرت در دوران ما. ✅ کلیپ مهم از استاد علی اکبر رائفی پور 🔴 کلیپ بسیار زیبا در مورد مظلومیت امام زمان عج در دوران ما، لطفا همه جا نشر دهید. واقعا آقای رائفی پور حرف دل منو زد، برخی میگویند کار مهدوی نکنید شاید به شما تهمت حجتیه و فرقه انحرافی بودن بزنند. جواب ما این است: به جهنم که تهمت بزنند، ما امام زمانمان را تنها نمیگذاریم. https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
💌 🌀انتظاریکی از خصلت های ذاتی روح انسان است.✅ 👤 انسان مادام که دراین دنیا زندگی می کندمنتظراست، منتظرفرج وگشایشی که اورا به وضع بهتربرساند. 👌🌹 👤انسان آفریده شده است. بایدسعی کنیم منتظرگشایش های بی ارزش نباشیم وروحیه انتظارخودرا صرف فرج موعودکنیم.✅🌹💯 حجت الاسلام https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در آخرالزمان سختیها بسیارند! از سختی و فشار مالی تا مریضی و مصیبتها و بلاها! کسانی ادعای منجی خواهی و ظهــور رو کردند' که در این زمانه باید با عمل اثبات بشه این ادعا امتحان و امتحان و امتحان!! امام زمان خواستن چیز کمی نیست هر کس در صدد فتح قله‌ی بزرگیه باید سختی راهش رو هم قبول کنه!! منتظران و منجی خواهان شدیداً غربال میشن تا ادعای ظهـور خواهی آنان سنجیده بشه! اما کسایی لذت رسیدن رو پیدا میکنن که از تمام سختیها و موانع و امتحانات به خوبی عبور کنن" سختی داره این راه اما شیرینیش ابدیه" میدان مسابقه‌ی به رسیدن... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 پاداش کسی که دوست دارد در رکاب قائم باشد 🔹 امام باقر علیه السلام فرمود: 🔺 آیا گمان میكنی كسی كه خود را برای خدا و خدمت به او نگه دارد خداوند برای او فرج و گشایشی قرار نمیدهد ؟ 🔹 آری به خدا سوگند خداوند برای او راه خروج و فرج قرار خواهد داد ، خدا رحمت كند بنده ای را كه خود را برای خدمت به ما نگهدارد ، خدا رحمت كند بنده ای را كه نام وامر ما را زنده میكند.. 🔺 عرض كردم : اگر قبل از آنكه حضرت قائم را ببینم بمیرم ، چه كنم؟ 🔵 حضرت فرمود : اگر كسی از شما بگوید چنانچه حضرت قائم را ببینم یاریش خواهم كرد ، گویا چنین است كه همراه آن حضرت جهاد نموده و همچنین شهید ركاب آن حضرت دو شهادت خواهد داشت... 📚منتخب الأثر ص ۴۹۵ ف ۱۰ https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا