فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کاری که غزه با مردم دنیا کرد...!؟
🔻به حرفهای آخرالزمانی این فعال آمریکایی گوش کنید.
✅واقعا دنیا در حال دگرگونی بزرگیست. آری، آزادی قدس کلید رمز آلود فرج است. 🇵🇸✌
#اللهمعجللولیکالفرج
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
⭕️یک سیب از درختی افتاد و جاذبه کشف شد...
۱۰ هزار جنازه بر زمین افتاد ولی انسانیت کشف نشد...‼️
#فلسطين
#غزه
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
علامه کورانی-اصفهان-18 11 97_1397-11-19-11-14.mp3
16.4M
⭕️سخنرانی بشارت بخش علامه کورانی در ایام فاطمیه ۹۷/۱۱/۱۸
(اصفهان، هیات سادات بنی فاطمه، دهه دوم فاطمیه)
🔸شرح روایات پرچم های سیاه خراسان...
🔸قیام مردم مشرق زمین (انقلاب اسلامی ایران)...
🔸مدتی کوتاه در ایران کشمکش میشود.
🔸موجی از کشور آذربایجان برای تقویت ایرانیان برمیخیزد.
🔸توضیح روز ظهور حضرت مهدی عج
🔸ایجاد خلاء سیاسی در حجاز و پیشروی نیروهای یمنی در عربستان...
🔸پاک سازی سعودی ها و کشورهای حوزه خلیج فارس بدست امام زمان (عج) و تحویل حکومت آنها به سید یمانی ...
🔸جنگها و حوادث پس از ظهور...
🔸توضیح حکومت حضرت عیسی در کشورهای غربی و ایجاد قرارداد صلح تا ۷ سال با آنها...
🔸شفاعت شیعیان توسط حضرت زهرا سلام الله علیها در قیامت...
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
﷽
🚨شبکه «منوتو» پس از ۱۴ سال رسما اعلام تعطیلی کرد
🔺براساس اطلاعیه صادر شده، این شبکه از اول ژانویه سال جدید میلادی به دلیل مشکل در تامین نیازهای مالی فعالیتش را متوقف خواهد کرد.
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «شهرت جهانی»
⁉️ چرا سلام یا مهدی جهانی شد؟؟
🌍 برای جهانی شدن اسم امام زمان چکار کردیم؟
اون دنیا شیخ مفیدها جلومون رو میگیرن...
#استاد_رائفی_پور
#امام_زمان
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجموعه #فقط_برای_تو
قسمت نهم : « دوربینی که سبز شدن دانهها را برایمان ضبط کرده است »
√ همین یک دقیقه کافیست برای اینکه بارها از خودمان بپرسیم، "با من در این دنیا چکار داشتهای" ؟
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
اگه جمهوری اسلامی نبود، الآن ما با همهی دنیا در صلح بودیم!
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
✘ روابط عاشقانهی شکموها، آسیبپذیرتر از بقیه است!.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
✘ همسرم تا غذاش یه خورده اینور اونور شه، میریزه بهم !
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 ﷽ 🚨شبکه «منوتو» پس از ۱۴ سال رسما اعلام تعطیلی کرد 🔺براساس اطلاعیه صادر
♦️شبکه منوتو تعطیل میشود/ پس از اعلام اسرائیل بر کاهش بودجه تبلیغاتی برای صرف در امور نظامی، شبکه منوتو در اطلاعیهای از پایان فعالیت خود تا دوماه آینده خبرداد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ قدرت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ...
🎤 "حجتالاسلام هاشمی نژاد"
🎙"بسیار شنیدنی"
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
♦️شبکه منوتو تعطیل میشود/ پس از اعلام اسرائیل بر کاهش بودجه تبلیغاتی برای صرف در امور نظامی، شبکه
⭕️کیوان عباسی (مالک شبکه منوتو) خود را تا خرخره زیر بلیط پهلوی برد و وقتی دید آبی از او گرم نمیشود، دست به دامن اسرائیل شد و خودش را سرباز رسانهای بی چون و چرای رژیم کرد که گویا آن هم بی نتیجه بوده و حالا کاسه گدایی در دست گرفته و تلویحا اعلام انحلال کرده..
این است عاقبت همه وطن فروشان!
و نکته دیگر اینکه:
اسرائیل درگیر جنگ که باشد:
در ایران خبری از اغتشاش، تورم دلاری، ترور و... نیست...
در خارج هم مزدوران رسانهای وابسته بودجهشون نمیرسه و مجبور به تعطیل کردن شبکهها میشن.
ببینید وقتی این غده سرطانی رو از بین ببریم چه گلستانی شود دنیا.
تا باد چنین بادا✌️
#مرگ_بر_اسرائیل
#برانداز_پلاستیکی
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
برای ظهور حالت «اضطرار پیدا کنیم» ⁉️
براستی چرا چنین شده ایم و غیبت آن حضرت برایمان عادی شده است⁉️
چرا به خود نمی پیچیم⁉️
چرا ضجه و ناله نمیزنیم⁉️
به جملات دعای ندبه توجه کنید :
باید گریه کنندگان بر برگزیدگان و پاکان از اهل بیت محمد و علی (صلی الله عليه و آله) گریه کنند؛
و باید ندبه کنندگان برایشان ندبه (گریه با صدا و ناله) کنند؛
باید بر آنها اشک های فراوان فرو ریزد؛ باید فریاد دلخراش سردهند؛
باید ضجه زنندگان، برایشان ضجه بزنند؛
باید برخود بپیچند و بگویند و ناله هایی با آه جانسوز سر دهند که کجا هستند حسن و حسین علیهما السلام، کجا هستند فرزندان حسین⁉️...
و کجاست آن باقیمانده الهی که خاندان معصوم پیامبر از او، خالی نیست و یقینا در میان ما است. کجاست و کجاست و کجاست...
{بارها، کجاست⁉️ کجاست⁉️ ... در این دعای جانسوز تکرار شده}
"زندگیتو امام زمانۍ ڪن"
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت318 –تو نگفته من باور کردم. چشمات دارن داد میزنن، من هنوز اسم نامزدت رو ن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت319
آن شب وقتی قدم به داخل مسجد گذاشتم نیت کردم دلتنگیام را خرج خدا کنم.
ولی چیزی در وجودم می گفت تو نمیتوانی این کار را کنی. از تظاهر دست بردار. مگر دوست داشتن شوهر اشکالی دارد؟
سعی کردم بیتفاوت به این فکرها باشم و پسشان بزنم.
ساره لنگان لنگان با دو چوب دستی که زیر بغلش بود نزدیک سجادهاش شد و اشاره کرد که کمکش کنم.
نادیا به ساره اشاره کرد.
–این همین جوری تعادل نداشت الان که دیگه نور علی نور شد.
مادربزرگ گفت:
–شاید بدتر از اینا هم بشه، باید صدقه ی زیادی رد کنم.
نادیا چشمهایش گرد شد.
–از اینم بدتر؟! آخه واسه چی؟!
مادربزرگ چادر نمازش را سرش کرد.
–واسه این که مسجد نیاد.
خود من رو نمیبینی؟ هر شب یه کاری برام پیش میاد که می مونم بیام مسجد یا نه. همین دیشب عمه ت اینا مگه مهمون من نبودن. مجبور شدم بهش زنگ بزنم بگم یه کم دیرتر بیان که من از مسجد اومده باشم. مجبور شدم ساره رو هم بذارم پیش تلما که با هم برگردن.
من روبروی در ورودی نشسته بودم و گوشم به اون ها و نگاهم به در بود.
مثل همیشه پردهی در ورودی بالا بود و هر کسی از جلوی در رد می شد میدیدم. همیشه جایی برای نماز میایستادم که نزدیکترین مکان به در باشد.
همین که مکبر شروع به اذان گفتن کرد. از جایم بلند شدم تا چادر نمازم را سرم کنم. چادری که خودش قبلا برایم خریده بود و من خیلی دوستش داشتم. چادری با گل های درشت صورتی و زمینهی طوسی.
همان موقع با شنیدن صدای تک سرفهای نگاهم به طرف در دوید.
خودش بود.
علی من بود که از جلوی در همراه مرد جوانی رد شد.
به طرف در دویدم. خوشبختانه آن روز مادر و بچهها نیامده بودند.
در حال درآوردن کفش هایش بود و این کار را با تامل انجام میداد. مردی که همراهش بود زودتر به داخل رفت.
ایستاده بودم و نگاهش میکردم. تیشرت مشکی رنگ و شلوار کتان همرنگی که پوشیده بود دلشوره به دلم انداخت. به طرفش رفتم.
–علیآقا!
سرش را بلند کرد و نگاه مهربانش را به چشمهایم داد و لبخند زنان نجوا کرد:
–جانم خانم خانوما. چقدر دلم برای این علیآقا گفتنت تنگ شده بود. ریش هایش بلند شده بودند.
غمی که زیر لبخندش پنهان کرده بود را حس میکردم.
پرسیدم:
–چرا مشکی پوشیدی؟
اشارهای به داخل ساختمان کرد.
–خواهر رفیقم فوت کرده، به خاطر اونه.
نفس راحتی کشیدم.
دلخورتر از این حرف ها بودم که تسلیت بگویم.
دلم خیلی پر بود و باید خالیاش میکردم. با بغض نگاهش کردم.
–تو که من رو کُشتی، نگفتی یکی این جا چشمش به در خشک شده؟ درِ این مسجد از نگاه های من به ستوه اومد از بس که بهش التماس کردم تا تو رو تو قابش ببینم.
جایی که نشسته بودی و قرآن میخوندی سبز شد از بس با اشک چشمام آبشون دادم. نگفتی، به یکی اون جا تو مسجد امید دادم که میام میبینمت؟ حالا اگه نرم چه حالی می شه؟ حالا دلتنگی هیچی، نگفتی از نگرانی خواب و خوراک رو ازش می گیرم؟
نگاهش رنگ غم گرفت و آسمان چشمهایش ابری شد.
آقایی یاالله گویان از کنارمان رد شد.
علی سرش را پایین انداخت.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت320
–برات همه چیز رو توضیح می دم. این جوری حرف می زنی نمی گی قلبم ایست می کنه؟ سکوت کردم. نگاهی به داخل انداخت و ادامه داد:
–نماز شروع شد. بعد از نماز برات همه چی رو می گم.
به طرف داخل ساختمان پا کج کردم.
–پس من بعدش میام تو حیاط.
سرش را تکان داد و نگاهش را بر روی چادرم سُر داد.
–چقدر رو سرت قشنگ تره!
انگار منتظر همین یک جمله بودم که همهی نگرانیها و بیتابی هایم به یک باره محو شوند.
لبخند زدم و برگشتم.
سلام نماز را خوانده و نخوانده، سرم را روی مهر گذاشتم و مثل همیشه برای همه دعا کردم.
بعد رو به مادربزرگ کردم.
–مامان بزرگ من می رم تو حیاط بعدش میام قرآنم رو میخونم.
مادربزرگ که در حال گفتن تسبیحات بود به خیال این که من برای تجدید وضو میخواهم بروم فقط سرش را تکان داد.
وارد حیاط شدم. خانمی جلوی در سرویس بهداشتی منتظر ایستاده بود.
کنار پلهها ایستادم و با گوشی ام مشغول شدم. در دلم خدا خدا میکردم که آن خانم زودتر برود.
بعد از چند دقیقه دختر بچهای از سرویس بیرون آمد و با هم به طرف در راه افتادند.
دختر کوچولو نزدیک من که رسید، پرسید:
–خاله، مریم رو نیاوردی؟
با تعجب نگاهش کردم.
–چی؟!
مادرش با لبخند گفت:
–دختر خواهرتون رو می گه، آخه شبای پیش با هم بازی میکردن، واسه همین اسمش رو میدونه و سراغش رو می گیره.
من اصلا این مادر و دختر رانمیشناختم چطور آن ها این قدر خوب خانواده ی مرا میشناختند؟! با خودم گفتم:" یعنی من این قدر به اطرافم بی توجه بودم؟!"
لبخند تصنعی زدم.
–آهان، نه امروز نیومده.
خانم لبخندی زد.
–با اجازه تون! و از پله ها بالا رفت.
با رفتنشان نفس راحتی کشیدم.
طولی نکشید که علی جلوی در ظاهر شد.
پلهها طویل بودند و تا کنار دیوار ادامه داشتند.
از جلوی در کنار رفت و روی پله نزدیک دیوار نشست و به من هم اشاره کرد که کنارش بنشینم.
همین که نشستم گفت:
–اصلا فکر نمیکردم امروزم بتونم بیام این جا، ولی انگار خدا نخواست حال دلم بدتر از این بشه.
ماسکش را پایین آورد و نفسش را محکم بیرون داد و با گوشهی چشمش نگاهم کرد و لبخند زد.
–همهی حرفایی که در مورد دلتنگی و نگرانی خودت بهم گفتی در مورد منم صدق میکرد.
من هم ماسکم را پایین دادم و نگاهم را روی صورتش چرخاندم.
–پس چرا این چند روز چشم به راهم گذاشتی؟
–قبل از این که جوابت رو بدم میخوام یه چیزی بهت بگم.
سرش را پایین انداخت و دست هایش را در هم گره زد.
–راستش خودمم دلم نمیاد بگم، ولی یه وقتایی آدم مجبوره بعضی کارا رو انجام بده.
نگران نگاهش کردم.
–چیزی شده؟! اتفاقی افتاده؟!
نگاهم کرد.
–هیچی، هیچی، نگران نشو، در مورد دوستته، ساره خانم. با مِن و مِن ادامه داد...
لیلافتحیپور