فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آزمونی که قبل از ظهور ,ازهمه میگیرند
به روایت استاد شجاعی و پناهیان
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آجرک_الله_یا_بقیة_الله🥀
بشکند پاے کسے کہ لگدش سنگین بود
تـا ڪہ زد سلسلہ ي #آل_عبـا ریخٺ بهـم
ثلـث سـاداٺ ميـان در و ديـوار افـتـاد
نسل ساداٺ بہ يك ضربہ ي پا ریخٺ بهم
#یا_صدیقه_الشهیده🥀
#ایام_فاطمیه💔
#امام زمانم
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🔴 شهیده راه ولایت
🔹 اگر در دعای عهد چنین میخوانیم که:
«... وَالذَّابِّینَ عَنْهُ خدایا من را از کسانی قرار بده که از امام زمانم دفاع کنم»
🔹 حضرت زهرا سلامالله علیها یکی از بهترین الگوهایی است که از امام زمانش دفاع کرد.
🔹 آن حضرت در دفاع از ولایت سنگ تمام گذاشت و حتی جان خود را در این راه فدا کرد و شهیده راه ولایت شد.
🔺 إنَّ فَاطِمَةَ ع صِدِّیقَةٌ شَهِیدَةٌ
📚 الکافی،ج ۲ ص ۴۸۹
🔸دردفاع ازولایت بی محابا شد شروع
🔸بین دیوار و در و آتش قیام فاطمه
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
12.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺اولین گروهی که با امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، وارد جنگ خواهند شد...
📹 "استاد حسین انصاریان"
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
✌در آسـتانہے ظــهور✌
#آجرک_الله_یا_بقیة_الله🥀 بشکند پاے کسے کہ لگدش سنگین بود تـا ڪہ زد سلسلہ ي #آل_عبـا ریخٺ بهـم ثلـث
بر حرام زاده ناپاک نسبی که به مقام مادر سادات جسارت کرد تا روز حشر لعن ابدی باد.
امیر مومنان یک تنه درب قلعه خیبر را از جا کندند اما داغ ام ابیها اینقدر سنگین بود که برای حمل جسد مبارک ایشان از فرزندان کمک خواستند.
بر اولین ظالم در حق اهل بیت لعن مُلک و مَلک باد
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
9.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅️ #آسمانی زندگی کنیم
✅ از امشب حرم شما خانه ماست
❌ تو #حرم کس غر نمی زنه
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
✌در آسـتانہے ظــهور✌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت396 راه افتادم و آرام آرام خودم را به اتاقی که پرسنل آنجا استراحت میکرد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت397
–البته حالا دیگه می خوام تو کشور خودم درسم رو ادامه بدم. رشتهی من توی کشور خودم هست، چرا برم جای دیگه؟
سرش را کج کرد.
–فکر کردم خیلی دوست داشتی بری؟
–اون موقع شاید، ولی حالا دیگه نه.
با خنده ادامه دادم.
–در حال حاضر تمام فکرم اینه که زودتر برگردم به همون زیرزمینی که یه روز مامانت گفت مرغدونیه. دلم واسه مرغدونی مون تنگ شده.
نوچی کرد.
–اون جا رو همچین که حالت خوب شد اسباب کشی می کنیم می ریم.
چشمهایم گرد شد.
–نمی شه که، مامانم...
اخم مصنوعی کرد.
–با اجازهی جناب عالی تا اون موقع من همه چیز رو لو می دم.
بهش می گم دیگه اونی که ازش میترسید کبریت بی خطر شده.
لبم را گاز گرفتم.
–واقعا می گی؟!
–نگم؟
نگاهم را به سقف دادم.
–صبر کن، بذار خودم کم کم بهش می گم.
سرش را تکان داد.
پرسیدم:
–یعنی من دوباره به خونه مون برمیگردم؟
سعی کرد لحن شادی داشته باشد.
–این چه حرفیه؟ معلومه که برمیگردی؟ مگه کلی برنامهی غذایی ننوشته بودی که برام درست کنی؟ مریضی رو بهونه نکنا من شکمم رو صابون زدم.
نگاهم را پایین دادم.
–تقصیر خودمه، اون قدر ناراحت بودم که آشپزخونه ندارم، خدا یه کاری کرد که حسرت همون اجاق گاز سر پله به دلم بمونه.
با انگشت سبابهاش آرام روی بینیام زد.
–آی آی، این وصلهها به خدا نمی چسبهها قربونت برم. خدا فقط می خواد تو قوی بشی نه این که حسرت بخوری خانم.
–فعلا که چیزی نمونده بمیرم دیگه وقت قوی شدن ندارم.
یک ابرویش را بالا داد.
–دیگه نداشتیما، هر چیزی که آدما رو نکشه حتما قوی می کنه، شک نکن. الان وقت مُردنت نیست، وقت قوی شدنته.
بعد چند قاشق غذا داخل پیش دستی یک بار مصرف کشید تا به بیماران بدهد، ولی کسی نخورد، اکثرا یا خواب بودند یا حال بلند شدن و خوردن نداشتند.
علی بشقاب را به طرفم گرفت.
–حداقل تو چند قاشق بخور.
به زحمت دوباره بلند شدم و نشستم دیدم نگاه علی روی در ورودی ثابت مانده.
نگاهش را دنبال کردم، هلما با دیدن علی جلوی در خشکش زده بود.
هلما نگاهش را به من داد و جدی گفت:
–ایشون نباید وارد این جا بشن، درسته خودشونم کرونا دارن ولی بالاخره این جا بخش عفونیه و خطرناکه. بعد هم به طرف بیمارهای دیگر رفت.
رو به علی گفتم:
–راست می گه، زودتر برو، یه وقت حالت بدتر می شه.
علی سرش را خم کرد و پچ پچ کرد:
–مگه نگفتی این بعداز ظهر میاد؟
لب هایم را بیرون دادم.
–دیروز که این جوری بود. نمیدونم چرا زود اومده.
زمزمه کرد:
–مار از پونه بدش میاد، البته حیفه پونه... حالا واسه من دلسوز شده.
هیسی کردم.
–می شنوه زشته.
–من برم، حالا یه وقت دیگه که این نبود میام بهت سر می زنم.
دستش را گرفتم
–علی.
روی صورتم خم شد و نجوا کرد:
–جونم.
–برام خیلی دعا کن. با گوشهی چشمش نگاهم کرد.
–این حرفت مثل اینه که بهم بگی نفس بکش، فکر و روحم پیش توئه عزیز دلم، می تونم دعات نکنم؟
همان لحظه نگاهم به هلما افتاد گاهی دزدکی نگاهمان میکرد. جوری که انگار با چشمهایش میجنگید ولی موفق نبود. من جنس این نگاه ها را میشناختم. این دلشورهها، این پنهان کردن احساسات، چون خودم قبلا مبتلا بودم، زمانی که فکر میکردم علی زن دارد و برای تحقیق با ساره جلوی در خانهشان رفته بودیم. آن روز در یک لحظه مُردم،
واقعا اگر آن موقع علی زن و زندگی داشت چه میکردم؟ دوباره هلما را نگاه کردم دست هایش میلرزیدند حتی صدایش، وقتی که داشت حال مریض را میپرسید.
گویی تمام حسهایش شورش کرده بودند و او تنها نیروی ضد شورشش یعنی عقلش را، راهیه مبارزه کرده بود. ولی چندان قوی نبود.
دلم برایش سوخت آن قدر که قلبم فشرده شد و دست علی را رها کردم.
لیلافتحیپور