eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
16.5هزار ویدیو
68 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت بیست و هشتم: 📣 علت طولانی شدن غیبت: 🔷 مرحوم محمد باقر فقیه ایمانی در کتاب شیوه هاي یاری قائم آل محمد علیهم السلام می نویسد: 🔷 در عالم رؤیا خدمت آقا امام باقر  علیه السلام رسید و پرسید: ↗️ 🔷 چرا در امت‌های پیشین، غیبت حجت های الهی، این همه طول نمی‌کشید؟ 🔷 چرا غیبت برای ما مسلمانان این همه طولانی شده است؟ 💠💠 آقا امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: ↗️ 💠💠 آن‌ها برای پایان غیبت، دور هم جمع می‌شدند و به استغاثه و دعا و تضرع می پرداختند ،ولی از شما تا به حال چنین اجتماعی دیده نشده است! 📚منبع: شیوه‌های یاری قائم آل محمّد، محمد باقر فقیه ایمانی، ۶۹ عزیزان طبق آیات و روایات و سنت انبیای الهی و استدلالات علمی و منطقی و خواب ها و مکاشفات و نظر علما ثابت کردیم که تنها راه نجات امام زمانمان از زندان غیبت استغاثه جمعی به درگاه الهی است، بنابراین اگر این اقدام خداپسندانه را داشتیم به مقصود می رسیم و اماممان را یاری کرده از غربت و مصیبت غیبت نجات می دهیم، اما اگر همچنان بی تفاوت بودیم منتظر عذاب الهی باشیم آنقدر شدید و مستمر که به نقطه اضطرار برسیم و در حال اضطرار ظهور مولایمان را درخواست کنیم. ادامه دارد
29.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تسلیت عرض میکنیم محضر قلب داغدار امام زمان (عج) و خدمت تمامی شما بزرگواران ، شهادت حضرت امام محمدباقر علیه السلام 🕯🏴
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
تسلیت عرض میکنیم محضر قلب داغدار امام زمان (عج) و خدمت تمامی شما بزرگواران ، شهادت حضرت امام محمدباق
امشب آخرین مسافر کربلا راهی بقیع میشود 💔خداحافظ ای آخرین یادگار کربلا 💔منتظر وارث غدیر برای انتقام خونتان می‌مانیم 🖤 شهادت‌ امام‌ محمد باقر‌ علیه السلام بر همه منتظران تسلیت باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
41.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴«آجرک الله یا صاحب الزمان»🏴 🖤روضه جانسوز امام محمد باقر علیه السلام با نوای: سید رضا نریمانی شهادت مظلومانه حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام تسلیت باد🖤 ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آی عاشقای شب جمعه...😭 بیاید مهمون سرزده امام حسین (ع) بشیم😭 ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
AUD-20240613-WA0003.mp3
3.93M
التماس دعا با حال مناسب گوش کنین🥲 🔰🔰🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 #قسمت_هشتم مهیا همراه مریم از پایگاه خارج شدن و به سمت یک پژو مشکی رفتند
💠رمـــــان 💠 مهیا دوباره سریعتر از همه به سمت اتاق رفت ...به محض رسیدن به اتاق استرس شدیدی گرفت نمی دانست برگردد یا وارد اتاق شود بلاخره تصمیم خودش را گرفت در را ارام باز کرد و وارد اتاق شد پدرش روی تخت خوابیده بود ومادرش در کنار پدرش رو صندلی خوابش برده ارام ارام خودش را به تخت نزدیک کرد نگاهی به دستگاه های کنار تخت انداخت از عددها وخطوط چیزی متوجه نشد به پدرش نزدیک شد طبق عادت بچگی دستش را جلوی بینی پدرش گذاشت تا مطمئن شود نفس مے کشد با احساس گرمای نفس های پدرش نفس آسوده ای کشید دستش را پس کشید اما نصف راه پدرش دستش را گرفت ...احمد آقا چشمانش را باز کرد لبان خشکش را با لبش تر کرد و گفت _اومدی بابا منتظرت بودم چرا دیر کردی و همین جمله کوتاه کافی بود تا قطرهای اشک پشت سر هم بر روی گونه ی مهیا بشینند _ای بابا چرا گریه میکنی نفس بابا...اصلا میدونی من یه چیز مهمی و تا الان بهت نگفتم مهیا اشک هایش را پاک کرد و کنجکاوانه پرسید _چی؟؟ احمد اقا با دستش اثر اشک ها را از روی صورت دخترکش پاک کرد _اینکه وقتی گریه میکنی خیلی زشت میشی مهیا با خنده اعتراض کرد _اِ بابا احمد اقا خندید _اروم دختر مادرت بیدار نشه دکتر گوشی ها را از گوشش دراورد _خداروشکر آقای معتمد حالتون خیلے بهتره فقط باید استراحت کنید و ناراحت یا عصبی نشید پس باید از چیزهایی که ناراحتتون میکنه دوربشید _ببخشید آقای دکتر کی مرخص میشن _الان دیگه مرخصن مهیا تشکر کرد احمد آقا با کمک مهیا و همسرش اماده شد و پس از انجام کارهای ترخیص به طرف خانه رفتند... مهیا به دلیل شب بیداری و خستگی بعد از خوردن یک غذای سبک به اتاقش رفت وآرام خوابید 👈 .... رمان ✍ نویسنده
💠رمـــــان 💠 چشمانش را آرام باز کرد کش و قوسی یه بدنش داد نگاهی به ساعت انداخت ساعت۱۰شب بود...از جایش بلند شد _ای بابا چقدر خوابیدم به سمت سرویس بهداشتی رفت صورتش را شست و به اتاقش برگشت ...حال خیلی خوبی داشت احساس می کرد آرامشی که مدتی دنبالش می گشت را کم کم دارد در زندگی لمسش می کند نگاهی به چادر روی میز تحریرش انداخت یاد آن شب، مریم، اون پسره افتاد بی‌اختیار اسمش را زمزمه کرد _سید،شهاب،سیدشهاب تصمیم گرفت چادر را به مریم پس دهد و از مریم و برادرش تشکر کند _نه نه فقط از مریم تشکر میکنم حالا از پسره تشکر کنم خودشو برام میگیره پسره‌ی عقده ای، ولی دیر نیست؟؟؟ نگاهی به ساعت انداخت با یاداوری اینکہ شب های محرمهست و مراسم تا اخر شب پابرجاست اماده شد تیپ مشکی زد اول موهایش را داخل شال برد وبه تصویر خود در آیینه نگاه کرد پشیمون شد موهایش را بیرون ریخت آرایش مختصری کرد و عطر مورد علاقه‌اش را برداشت و چند پاف زد کفش پاشنه بلندش را از زیر تخت بیرون اورد چادر را برداشت و در یک کیف دستی قشنگ گذاشت در آیینه نگاهی به خودش انداخت _وای که چه خوشکلم و یک بوس برای خودش انداخت به طرف اتاق پدرش رفت تصمیم گرفته بود هم حال پدرش را بپرسد هم به آن ها بگوید که به هیئت می رود این نزدیکی به مادر و پدرش احساس خوبی به او می داد به طرف اتاق رفت در باز بود پدرش روی تخت نشسته بود ...احساس می کرد پدرش ناراحت هست می خواست جلو برود و جویای حال پدرش شود اما با دیدن عکس هایی که در دست پدرش بودند سرجایش خشک شد باور نمی کرد پدرش دوباره به سراغ این عکس ها بیاید از ناراحتی و عصبانیت دستانش سرد شدند دیگر کنترلی بر رفتارش نداشت. با افتادن کیف دستیِ چادر از دستش ، احمد اقا سرش را بالا اورد با دیدن مهیا سعی در قایم کردن عکس ها کرد اما دیگر فایده ای نداشت...
💠رمـــــان 💠 مهیا جلو رفت روبه روی پدرش ایستاد _اینا چین بابا فریاد زد _دارم میگم اینا چین چند بار گفتم ول کنید دیگه بیخیال این عکسا بشید از فریاد مهیا مهلا خانم سریع خودش را به اتاق رساند _یا فاطمه الزهرا ،مهیا چرا داد میزنی دختر _چرا داد می زنم مامان خانوم از شوهرتون بپرسید مهلا خانم به طرف مهیا رفت _درست صحبت کن یادت نره کسایی که جلوت ایستادن مادر و پدرت هستن مهیا یکم از مامانش فاصله گرفت و با صدای بلند ادامه داد _یادم نرفته ولی مثل اینکه همین بابا... به احمد آقا اشاره کرد _یادش رفته از بس به این عکسا و اون روزا فکر میکنه حالش بد شده و دیشب نزدیک بود... دیگه ادامه نداد نمی تونست بگه که ممکن بود دیشب بی پدر بشه.... مهلا خانم با دیدن عکس های جبهه در دست های همسرش پی به قضیه برد با ناراحتی نگاهی به احمد آقا انداخت _احمدآقا دکتر گفت دیگه به چیزایی که ناراحتت میکنه فکر نکن میدونم این خاطرات و دوستات رو نمیتونی فراموش بکنی ولی... مهیا پوزخندی زد و نگذاشت مادرش ادامه بدهد _چی میگی مهلا خانم خاطرات فراموش نشدنی ؟؟ اخه چی دارن که فراموش نمیشن دوستاتون شهیدشدن خب همه عزیزاشونو از دست میدن شما باید تا الان ماتم بگیرید باید با هر بار دیدن این عکسا حالتون بد بشه صدای مهیا کم کم بالاتر میرفت ...دوست نداشت اینطور با پدرش صحبت کند اما خواه ناخواه حرف هایش تلخ شده بودند _اصلا این کوفتی برات چیز خوبی به یادگار گذاشت... جز اینکه بیمارت کرد نفس به زور میتونی بکشی حواست هست بابا چرا دارید با خودتون اینکارو میکنید مهیا نگاهی به عکس ها انداخت و از دست پدرش کشید _اینا دیگه نباید باشن کاری میکنم تا هیچ اثری از اون جنگ کوفتی تو این خونه نمونه تا خواست عکس های پدرش و دوستانش را پاره کند مادرش دستش را کشید و یک طرف صورت مهیا سوخت مهیا چشمانش را محکم روی هم فشار داد باور نمی کرد ، این اولین بار بود که مادرش روی آن دست بلند مے ڪرد مهیا لبخند تلخی زد و در چشمان مادرش نگاه کرد عکس ها را روی میز پرت کرد و فورا از اتاق خارج شد تند تند کفش هایش را پا کرد صدای پدرش را می شنید که صدایش می کرد و از او می خواست این وقت شب بیرون نرود ولی توجه ای نکرد....
💠رمـــــان 💠 با حال آشفته ای در کوچه قدم می زد باورش نمی شد که مادرش این کار را بکند او تصور می کرد الان شاید مادرش او را برای آمدن به هیئت همراهی می کند ولی این لحظات جور دیگری رقم خورد با رسیدن به سر خیابون ودیدن هیئت دلش هوای هیئت کرد... خودش هم از این حال خودش تعجب می کرد باورش نمی شود که علاقه ی به این مراسم پیدا کند ارام ارام به هیئت نزدیک شد.... _بفرمایید مهیا نگاهی به پسر بسیجی که یک سینی پر از چایی دستش بود انداخت نگاهی به چایی‌های خوش رنگ انداخت ...بی‌اختیار نفس عمیقی کشید بوی خوب چایی دارچین حالش را بهتر کرد دستش را دراز کرد و یک لیوان برداشت و تشکری کرد جلوتر رفت کسی را نمی شناخت ...نگاه های چند خانم و آقا خیلی اذیتش می کرد مهیا خوب می دانست این پچ پچ هایشان برای چیست ...کمی موهایش را داخل برد اما نگاه ها و پچ پچ ها تمامی نداشت بلند شد و از هیئت دور شد.. _ادم اینقدر مزخرف اخه به تو چه من چه شکلیم چطور زل زده... به طرف پارک محله رفت نگاهی به چایی تو دستش انداخت دلش می خواست در این هوای سرد ان چایی را بخورد اما با دیدن چایی یاد اون نگاه ها و پچ پچ ها می افتاد چایی را با حرص بر روی زمین پرت کرد _قحطی چاییه مگه برم چایی این جوجه بسیجیارو بخورم اول چایی میدن بعد با نگاه هاشون ادمو فراری میدن با رسیدن به پارک که این موقع خلوت هست روی نیمکت نشست هوا سرد بود پاهایش را در شکم خود جمع کرد و با دستانش خودش را بغل کرد امشب هوا عجب سرد بود بیشتر در خود جمع شد حوصله اش تنهایی سر رفته بود _ای بابا کاشکی به زهرا و نازی میگفتم بیان... اه چرا هوا اینقدر سرد شده کاشکی چایی رو نمی ریختم در حال غر زدن بود ڪه.... 👈 .... رمان ✍ نویسنده
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸خدا به چه کسی مُلک می‌‎دهد؟🔸 خداوند می‌فرماید: «وَ قَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ»: داوود جالوت را کشت. بعد می‌گوید: «وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ»: ما حکومت را پس از طالوت، به داوود واگذار کردیم. مزدش این شد. یعنی کسی حق دارد حاکم بشود که جالوت را از بین ببرد؛ قهرمان کفر را از بین ببرد! این، شرط واگذاری حکومت است. شنیده‌اید بین بهرام گور و برادرش، بر سر سلطنت اختلاف شد. بهرام داخل ایران نبود. شاهزاده‌ها نظرشان به آن دیگری بود. گفتند حالا سلطنت را به کدام واگذار کنیم؟ یکی گفت دو تا شیر بیاورید و این تاج را بگذارید بین این دو شیر. هرکس توانست این تاج را بردارد، او می‌تواند با دشمن‌ این مملکت بجنگد. آن‌کس که جرئت نکند جلوی شیر بیاید، جلوی دشمن‌ هم جرئت نمی‌کند برود. امنیت خودتان را در خطر نیاندازید. پذیرفتند. به برادرِ بهرام گفتند خودت بیا وسطِ دو شیر و تاج را بردار. گفت نه من نمی‌آیم. خودش صرف نظر کرد. اما بهرام آمد و مشتی به سر این شیر زد و مشتی بر سر آن شیر، رفت و تاج را برداشت. خدا هم می‌گوید، جالوت را گذاشتم مقابلت. او را بزن و مُلک را بردار! «وَ قَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ». چرا؟ چون داوود پا روی جانش گذاشت! دست تنها آمد در مقابل این قهرمان. پس معلوم می‌شود می‌تواند از جان خودش بگذرد. ریاست‌طلب نیست. می‌خواهد خدمت کند به انسان‌ها. می‌خواهد بندگی کند. این علامت است.
🌿 ما را به غیر تو اشتیاقی نیست ای مقصد تمام دعاهای ما، بیا..!♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم... اَلسلامُ علی الحُــسین و علی علی بن الحُسین وَ عــــلی اُولاد الـحـسین و عَـــلی اصحاب الحسین ✍امام باقر علیه السلام فرمودند: شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون می‌کند و عمر را طولانی می‌گرداند و بلاها و بدی‌ها را دور می کند. ارزقنا کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم. ‹🕊 قرار_مهدوی ‹🕊عجل علی ظهور
1_1861354433.mp3
8.21M
بی‌حضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد! اللّهم عجل لولیک الفرج 💔 صوت قرائت قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا