💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۹۴
دوباره سکوت بین آن ها حکم فرما شد.
شهاب سرفه ای کرد.
_من اول شروع کنم یا شما؟!
مهیا آرام گفت:
_شما بفرمایید.
_خب! من شهاب مهدوی، ۲۹سالمه، پاسدارم!... این چیزایی که لازم بود در موردم بدونید. بقیه چیزایی که به خانوادم مربوط میشه رو، خودتون بهتر میدونید.. دیگه لازم به توضیح نیست.
نفس عمیقی کشی.
شهاب_ واقعیتش، من به ازدواج فکر نمیکردم اما...
سرش را با خجالت پایین انداخت.
شهاب_مثل اینکه خدا خواست که ما هم ازدواج کنیم.واقعیتش من انتظار زیادی ندارم،... فقط میخوام همسرم همیشه در همه حال، کنارم باشه؛ تکیه گاهم باشه؛چیزی از من پنهون نکنه؛
منو محرم اسرارش بدونه...و موضوع بعدی و مهم تر اینه که من به کارم، خیلی علاقه دارم و برام خیلی مهمه و امیدوارم،همسرم، همیشه در مورد این موضوع، من رو درک کنند.شما صحبتی ندارید؟!
مهیا سرش را پایین انداخت.
_من فقط می خواستم یه سوال بپرسم...
_بفرمایید؟!
_شما میخواید برید سوریه؟!
شهاب سرش را بالا آورد.
_نخیر نمیرم، سعادت نداریم.
احساس آرامشی به مهیا دست داد. سرش را پایین انداخت.
_مهیا خانم جوابتون......
مهیا استرس گرفت. احساس سرما می کرد. دستانش می لرزید.
_سکوتتون علامت رضایته؟!
مهیا سرش را پایین انداخت و بله ای گفت.
شهاب خنده ای کرد و خداروشکری گفت.
*
🎊آیا وکیلم:
_با اجازه بزرگترها، بله!
نفس آسوده ای کشید.
صدای صلوات در محضر پیچید.احساس می کرد، یک بار سنگینی از روی دوشش بلند شد.
اینبار نوبت شهاب بود.شهاب همان بار اول، بله را گفت. دوباره صدای صلوات در محضر پیچید.
دفتر بزرگی مقابلشان قرار گرفت. مهیا شروع کرد به امضا کردن... گرچه امضا ها زیادن بودند ولی تک تک آن ها با او ثابت می کردند، که شهاب الآن مرد زندگیش است.
بعد از امضاهای شهاب،... همه برای تبریک جلو آمدند و کادو های خودشان را دادند. در جمع همه خوشحال بودند؛ شهین خانم لحظه ای از مهیا غافل نمی شد و عروسم عروسم از زبانش نمی افتاد. در آن جمع فقط نگاهای نرجس و خانواده اش دوستانه نبود...
شهاب، نگاهی به مهیا انداخت.آرام دستان مهیا را در دستش گرفت.با قرار گرفتن دستان سردش در دستان بزرگ و گرم شهاب، احساس خوبی به مهیا داد. سرش را پایین انداخت، الآن حرف مادرش را درک می کرد؛... که با خواندن این چند جمله عربی معجزه ای درونت رخ می دهد که...
شهاب دست مهیا را فشرد و با لبخندی زیر گوشش زمزمه کرد.
_ممنونم، مهیا خانوم...
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۹۵
هوای گرم، کلافه اش کرده بود....
صدای تلفنش بلند شد. کیفش را باز کرد، دنبال موبایلش گشت. بالاخره پیداش کرد، با لبخند به صفحه موبایل نگاهی انداخت.
ــ الو شهاب...
ــ سلام خانمی...
ــ سلام عزیزم خوبی؟!
ــ خوبم شکر خدا! کجایی؟!
ــ نزدیک خونمونم.
ــ دانشگاه بودی؟!
مهیا اخمی کرد.
ــ بله... به خاطر زور گفتنای جنابعالی، من تو این گرما باید پاشم برم دانشگاه!
شهاب خندید.
ــ نامردی نکن... من که همیشه میرسوندمت دانشگاه از اونورم میوردمت... فقط امروز نتونستم.
ــ نظرت چیه؟ الانم دیر نیست! بیا بیخیال دانشگاه بشیم.
شهاب جدی گفت:
ــ مهیا!
مهیابه خانه رسید، موبایل را بین سروشانه اش نگه داشت و کلید را ازکیفش درآورد.
ــ باشه نزنم... شوخی کردم!
ــ استغفرا...!
مهیا گفت
ــ خوبه، همیشه استغفار بگو!
شهاب بلند خندید. مهیا از پله ها بالا رفت.
کسی خانه نبود، در را باز کرد و وارد خانه شد. مستقیم به طرف اتاقش رفت.
ــ شهاب اداره ای؟!
ــ آره!
مهیا مغنعه اش را از سرش کشید.
ــ آخیش چقدر گرم بود.
ــ چی شد؟!
_هیچی مغنعه ام رو از سرم برداشتم.
شهاب دوباره جدی شد.
ــ اونوقت پرده پنجره رو نکشیدی!
مهیابه پنجره نگاهی انداخت.
ـــ وای شهاب روبه رو اتاقم خب اتاق تو هستش!!
ــ مهیا پرده رو بکش...
مهیا غرزنان پرده رو کشید.
ــ بفرما کشیدمش.
ــ مهیا جان، خانمی ساختمونای اطراف هم وقتی پرده رو نمیکشی، به اتاقت دید دارند.
ــ باشه.
ــ راستی امشب مریم برنامه ریخته بریم بیرون!
مهیا فکری به سرش زد.
ــ شرمنده نمیتونم بیام...
شهاب ناراحت گفت:
ــ چرا؟!
ـ درس دارم دانشگاه و درسام مهمتره!
مهیا می خواست شهاب را اذیت کند. ولی نمیدانست نمی شود پاسدار مملکت را به این سادگی گول بزند.
شهاب سعی کرد نخندد و جدی صحبت کند:
ــ آره راست میگی عزیزم؛ درس و دانشگاه مهمتره، من الان زنگ میزنم به مریم کنسلش میکنم.
مهیا عصبانی داد زد.
ــ شهاب!!
شهاب بلند زد زیر خنده:
ــ باشه! آروم باش خانومی...
مهیا هم خنده اش گرفته بود.
ــ خانمی، من دیگه باید برم کاری نداری؟!
ــ نه سلامتی آقا!
ــ یا علی(ع)...
ــ علی یارت...
تلفن را روی تخت انداخت....کتاب هایش را درقفسه گذاشت، دستی روی کتاب ها کشید...
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 #قسمت ۹۶
شهاب مجبورش کرده بود، که این ترم ثبت نام کند... با اینکه برایش سخت بود، اما نمیتوانست، اخم های شهاب را تحمل کند.
صدای اذان، در اتاقش پیچید...لبخندی زد. به طرف سرویس بهداشتی رفت؛ وضو گرفت؛ به اتاق برگشت؛ سجاده را پهن کرد و شروع به نماز خواندن کرد.مهلا خانم وار خانه شد.
ــ مهیا مادر...
جوابی نشنید، به سمت اتاق مهیا رفت. در را باز کرد، با دیدن مهیا روی سجاده، لبخندی زد و در را بست.
......
ــ مهیا کجایی؟! شهاب دم در منتظره!
ــ اومدم مامان...
مهیا کفش هایش را پا کرد. سبد را برداشت، بعد از خداحافظی، از پله ها تند تند پایین آمد.در را باز کرد.شهاب به ماشینش تکیه داده بود. مهیا به سمتش رفت.
ــ سلام خانومی!
به طرفش آمد و سبد را، از دست مهیا گرفت و در صندوق گذاشت.مهیا لبخندی زد.
ــ سلام!
ـ بریم که مریم و محسن خیلی وقته منتظرمون هستند.
مهیا سوار ماشین شد.شهاب ماشین را روشن کرد و حرکت کردند.مهیا به بیرون نگاهی انداخت.
_صبح هوا خیلی گرم بود. ولی الان خداروشکر خنکه!
_آره هوا عالیه، چه خبر دانشگاه چطوره؟!
_توروخدا اسمش رو نیار شهاب! نمیخوام شبم خراب بشه...
شهاب خندید.
_دختر، تو که خیلی به رشتت علاقه داشتی پس چی شد؟!
_تو از کجا می دونی علاقه داشتم؟!
شهاب لبخندی زد و دست مهیا را گرفت و دنده را عوض کرد.
_اون موقع که پوستر های مراسم رو طراحی کردی اینقدر قشنگ طراحی کردی، که معلوم بود کار کسیه که با عشق و علاقه این طرح هارو زده...
مهیا نگاهش را به بیرون دوخت.
_آره! علاقه داشتم، الانم دارم. ولی؛ حسش نیست...
ــ نه خانوم! باید حسش باشه. من میخوام زنم هنرمند باشه.
مهیا با اخم برگشت.
_اگر نباشه؟!
شهاب خندید و گفت:
_اولا اخماتو باز کن، دوما اگرم نباشه هم ما نوکرشیم...
مهیا مشتی به بازوی شهاب زد.
_لوس!
بعد از چند دقیقه، به پارک محل قرار رسیدند.هردو پیاده شدند. شهاب سبد را با یک دست و با دست دیگری دست مهیا را در دستانش گرفت. وارد پارک شدند.
محسن از دور برایشان دست تکان داد. به طرفشان رفتند؛ بعد از سلام و احوالپرسی، مهیا کنار مریم نشست.
_خب چه خبر؟! دادشم رو که اذیت نمیکنی؟!
مهیا چشم هایش را باریک کرد.
_الان مثلا داری خواهر شوهر بازی در میاری؟!!!!
_ضایع بود؟!
_خیلی!!!
هر دو زدند زیر خنده، که با نگاه شهاب خنده شان را جمع کردند.مهیا و مریم مشغول، آماده کردن سیخ های کباب شدند.محسن و شهاب هم مشغول روشن کردن آتش منقل، بودند.شهاب به طرف دخترها آمد.آماده شدند، مهیا سینی را به طرف شهاب گرفت.
_بفرما آماده شدند.
_دستت طلا خانومی!
مریم معترض گفت:
_منم درستم کردم ها!!
اینبار محسن که به طرفشان آمده بود گفت:
_دست شما هم درد نکنه حاج خانوم! حالا بی زحمت گوجه هارو بدید.
مریم، با لبخند سینی را به دست محسن داد.مهیا مشتی به بازوش زد.
_ببند نیشت رو زشته...
_باشه... تو هم شدی عین شهاب؛ فقط گیر بده...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🏴 شب دوم: ورود به کربلا
✨امام حسین(ع) روز دوم محرم سال 61 هجری قمری به سرزمین کربلا وارد شد. به خاطر همین روز دوم محرم، روز ورود به کربلا نام گذاری شده است.
✨روز دوم، نماد پایداری است. اباعبدالله الحسین(ع) از همان آغاز حرکت با حوادث گوناگونی روبه رو شد. از بی وفایی کوفیان گرفته تا تعقیب شدن از سوی سپاهیان دشمن. با این حال از ادامة راه منصرف نشد و هم چنان استواری ورزید. حسین(ع) آموزگار بزرگ پایداری است.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا 🤲
﴿نصر آیه۳﴾
پس به ستايش پروردگارت نيايشگر باش و از او آمرزش خواه كه وى همواره توبه پذير است 🧚♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به رسم ادب روزمان را با سلام
بر سرور و سالار شهیدان
آقا اباعبدالله شروع میکنیم...
اَلسلامُ علی الحُــسین
و علی علی بن الحُسین
وَ عــــلی اُولاد الـحـسین
و عَـــلی اصحاب الحسین
✍امام باقر علیه السلام فرمودند:
شیعیان ما را به زیارت امام حسین علیه السلام امر کنید ، چرا که زیارتش روزی را افزون میکند و عمر را طولانی میگرداند و بلاها و بدیها را
دور می کند.
#اللهم ارزقنا کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار همیشگی مان، جهت تعجیل در ظهور دعای فرج را بخوانیم.
‹🕊 قرار_مهدوی
‹🕊عجل علی ظهور
1_1861354433.mp3
8.21M
بیحضورت هر چه کردم، زندگی زیبا نشد!
اللّهم عجل لولیک الفرج 💔
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ثابت قدم ظهور
#خـــدایا_امام_مـن_کجـاست
#برسان_بحق_دُخت_فاطمة_الزهــرا
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
یادش بخیر یه زمانی رئیسی یه نماز خوند رضا رشیدپور و خیلیا دیگه شروع کردن به مسخره کردنش ،خوش به حالت پزشکیان دیگه مثل رئیسی کسی بهت کاری نداره!
#دلم_برای_رئیسی_سوخت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 آه مهدی حالت در ماه محرم چگونه است؟
🏴در ماه عزا ،برای فرج صاحب عزا دعا کنیم.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفس نفسم ذکر کربلاست
کربلا میخوام ابالفضل
https://eitaa.com/aylarbagheri91
محرم اومده بهتره یادمون باشه که .
اول نماز حسین بعد عزای حسین ..
اول شعور حسین بعد شور حسین ..
محرم زمان بالیدن است نه فقط نالیدن !
بساطش آموزه است نه موزه ..
تمرین خوب نگرستین است نه فقط خوب گریستن .
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
محرم 02.mp3
11.08M
▪️حسین
بزرگترین نیازِ اهلِ زمین، بود!
یزیدیان
اگر این نیاز را می شناختند؛
هرگز راهِ شمشیر را بر حسین نمی گشودند!
و هزار سال گذشت
این نیاز هنوز ناشناخته مانده است
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🚨 آنچه که پس از #انتخابات چهاردهمین دوره ریاستجمهوری در انتظار ایران است
🔥 همهچیز درباره #فتنه_اکبر و #غربال بزرگ آخرالزمانی در بین شعیان ایران و جهان
🏴 ابتدا تسلیت میگم آغاز ماه #محرم الحرام ۱۴۴۶ هجری قمری و خداروشکر که بازم زندهایم و میتونیم زیر #پرچم سالار شهیدان آقا اباعبدالله الحسین علیهالسلام، دلهای خودمون رو از زنگار آلودگی پاک کنیم و یاد بگیریم که #از_عاشورا_تا_ظهور فقط یک مسئله مهم بوده و هست که اونم تمرین #ولایتمداری شیعیان هست تا سر بزنگاههای بزرگ، نهتنها عقبگرد نداشته باشیم، بلکه در مسیر تربیت الهی، رشد کنیم.
📌 نکته بعدی اینکه، مجدد به جناب #پزشکیان تبریک عرض میکنم. و انشاءالله ایشون بتونن زیر بیرق امیرالمومنین علیهالسلام و فراجناحی بودن و حزبی عمل نکردن و همچنین پیروی از رهبر انقلاب که سکاندار کشتی شیعه در عصر غیبت هستند، بتونن برای مردم ایران در مجامع جهانی و بینالمللی تلاش کنن و کمک حال معیشت همهی ۹۰ میلیون ایرانی باشند. همگی سوار یک کشتی هستیم و حامی رئیس جمهور اسلامی ایران
❌ دوستان عزیز، با تمام فراز و نشیبهای دو ماه اخیر، انتخابات برگزار شد. گذار از حادثهی تلخ شهادت #شهید_رئیسی و #شهید_امیرعبداللهیان و دیگر شهدای عزیز ما، ادارهی دقیق و بیحاشیهی کشور توسط آقای مخبر رئیسجمهور موقت و کابینهی دولت شهید رئیسی در دورهی انتقالی در معیت رهبرانقلاب و ادامهی ارتباطات گستردهی بینالمللی کشور با آقای باقری کنی و البته همراهی غرورآمیز مردم ایران، همگی نشان از ثبات و استواری بینظیر تنها حکومت شیعه جهان است. مملکتی که بدون شک، توسط شخص #امام_زمان علیهالسلام راهبری میشود و این باور قلبی بنده است.
⁉️ مسیر ایران پس از انتخابات تا ظهور
💯 طبق روایات با سند صحیح، وقایع زیر در انقلاب شیعی پیش از ظهور رخ داده یا رقم خواهند خورد:
✍ پیروزی #انقلاب_اسلامی شیعی به رهبری #مردی_از_قم با آرمان زمینهسازی ظهور، همراهی همیشگی #قوم_سلمان با وجود تمام سختیها و ناملایمات این دوره، #مذاکره بر سر حقی که ایرانیان آنرا مطالبه میکنند اما دشمنشان آن حق را به آنها نمیدهند، #مذاکره_مجدد بر سر آن حق و عدم پذیرش دوباره توسط دشمن و #شکست_دوباره ایرانیان در گرفتن حقشان، وقوع یک #اتفاق_بزرگ در جهان که #امداد_الهی برای صاحبان انقلاب قوم مشرق زمینهساز ظهور است، شروع نبرد مسلحانهی صاحبان پرچمهای سیاه شیعی با دشمنان با رمز #مرحله_سیوف، دعوت دشمن به #مذاکرهی سهبارهی مجدد با ایرانیها و #اعطای_کامل_حق_ایرانیان که البته #اینبار ایرانیان آن حق را نخواهند پذیرفت، ادامهی جنگ و نبرد مسلحانهی منطقهای، اوجگیری #فتنه_اکبر در ایران و غربال بزرگ آخرالزمانی شیعیان، حمله #سفیانی به عراق پس از پیروزی سفیانیون در #سوریه و مناطق پنجگانهی شام، تسلط #خراسانی بر اوضاع داخلی ایران و سرکوب فتنهگران، ورود لشگر ایرانیها به رهبری خراسانی به #عراق برای دفاع از عتبات عالیات و دفع حملهی سفیانی به عراق و ایران، #ظهور امام زمان علیهالسلام و بیعت ایرانیها با امام و سپردن فرماندهی کل نیروهای مسلح امام به #شعیببنصالح که فرمانده نیروهای نظامی ایرانیها بوده
✍ پیشتر عرض شد که #فتنه_اکبر درون ایران اسلامی پیش از #ظهور حضرت، یک فتنه عقیدتی است. درگیری بین دو تفکر و دو جریان؛ تفکر #مقاومت و ایستادگی در برابر مستکبرین و صهیونیستها دربرابر تفکر #سازش و به رسمیت شناختن اسرائیل
🔥 این #فتنه عقیدتی از ابتدای تاریخ بین #جبهه_حق و #جبهه_باطل وجود داشته. با پیروزی #انقلاب_اسلامی در ایران، شدت گرفت و از سال ۱۳۸۸ به شکل رسمی و عریان، آغاز گردید.
🔥 با اوجگیری #فتنه_سبز و ایجاد شکاف بین توده مردم ایران و توطئههای جریان نفاق، دولتی بر سر کار آمد که با #برجام، نمود عینی به فتنه اکبر داد!
❌ سازشکاران داخلی قرار بود با #برجام_دو و #برجام_سه و چند، کشور را به سمتی ببرند که عملا تقدیم #آمریکا و #اسرائیل شده و جریان مقاومت به کلی از بین رود که عملا ظهور هزاران سال عقب میافتاد!
✍ روح سید ابراهیم شاد که با کار شبانهروزی، موارد زیادیرو برای ملت شفاف کرد. مقاومت حماسی مردم ایران با درایت رهبری حکیم انقلاب، همینطور وقوع #طوفان_الاقصی و از سمت دیگر #وعده_صادق و قدرتمندانهی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی، ایستادگی شکوهمندانهی ملتهای منطقه و گروههای مقاومت در برابر #ائتلاف صهیونیستی - انگلوساکسونی، باعث شد که ملتهای منطقه و بسیاری از مردم ایران به حقیقت قدرت #ایران پی ببرن و بسیاری از نقشههای دشمن، از بین بره
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤بوی سیب و حرم حبیب و حسین غریب و کربلا...❤️
◼ امام صادق (ع) :
براى هر چیزى ثوابى معین است؛ جز اشکى که براى ما #ریخته مى شود که ثواب آن با خداست
📗 الکسیر العبادات فى اسرار الشهادات ص 99
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2