فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای سلامتی امام زمان(عج)
#لبیک یامهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشهای منتشر نشده از آخرین حضور رئیسجمهور شهید آیتالله سید ابراهیم رئیسی در پیادهروی اربعین در سال ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما در یک ماموریت آخرالزمانی هستیم
#اربعین
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای کاش میدانستم...
#امــامت_نیـست_راحــتے!!!
بچہ شیعہ کجـای کـارے؟
او منتـظر توست!!!
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
حقایق اربعین ۵.mp3
7.81M
▪️چرا مشایه با همه سختیها و مشکلاتش آنقدر آشناست؟
- آنقدر پُرجاذبه؟
و نه تنها مردمِ عراق، که تمام زائران از ملل و ادیان مختلف، آنرا برایِ خود و از خود میدانند؟
🔴 اگه تا حالا نمیدونستید نسل کشی چه شکلیه، به اندازه کفن ها دقت کنید تا بفهمید!
تو این اربعینی مردم مظلوم غزه رو فراموش نکنین
اونوقت امثال شایان مصلح ها که ظاهرا بویی از انسانیت نبردن و به جای فوتبال حرفه ای بازی کردن، کله خودشون رو تو هر موضوع سیاسی و غیر سیاسی که در اون تخصصی ندارن فرو میکنن...
حمایت که نمیکنی از مظلوم .. نسل کشی رو هم که محکوم نمیکنی.
پس دهنتو ببند و فوتبالت رو بازی کن...
و از این سیل جمعیت حامی فلسطین بسوز ...
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مفهوم نذر کردن قدم ها برای ظهور در پیاده روی اربعین چیست ؟
#امام_زمان
#اربعین_مهدوی
#ابراهیم_افشاری
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
.
♨️ تلگراف: جنگ هستهای بسیار نزدیکتر از چیزی است که تصور میکنیم
🔹روزنامه تلگراف در مقالهای به کشورهای غربی هشدار داد که دشمنان آنها در تولید تسلیحات هستهای بهتر از آنها عمل میکنند؛ امری که احیای بازدارندگی هستهای را به یک موضوع فوری تبدیل کرده است.
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺السلام علیک یا اباعبدالله الحسین🌺
عارف فرزانه ، مرحوم حاج اقای یعقوبی قائنی رحمه الله علیه :
یا اباعبدالله...
یا اباعبدالله...
🌺🕋🌺🕋
خودت نظری کن...
ما بیچاره ایم...
اسیر نفسیم...
اسیر شیطانیم...
معاصی دل ما را میرانده...
غفلت دل ما را سیاه کرده...
کشتی نجات خدا رسید...
🌺🕋🌺🕋
دریابید وقت را...
طنابهای جذبه حسینی از آسمان سرازیره، چنگ بزنید...
واقعا متمسک شید...
متوسل شید...
دست به دامن امام حسین بزنید...
🕋🌺🕋🌺🕋
آقا ما را نجات بده...
تو که آمدی دین جدت را نجات بدی،
ما را از چنگ این شیاطین باطن نجات بده...
ما اسیر نفسیم...
😭😭😭
🌴گوهر معرفت 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
※ آخه چرا امسال نشد برم اربعین ...
#کلیپ | #استاد_شجاعی
4.31M
✅ اصلا چرا به امام نیاز داریم؟!
اگر مفید بود برای دیگران هم بفرستید
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء)
🔺️با نوای مهدی #دهباشی
👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد
👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه*
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️
@zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهش میگن صندوق امام حسين
شیعیان عراق در طول سال کار میکنن پولهاشونو تو همچین صندوقی پسانداز میکنن تا اربعین به زائرا خدمت کنن اینو نشون اون کوردلایی بدین که میگن ما راضی نیستیم هزینه اربعین از بیتالمال نظامه اینا از اقیانوس عشق امام حسین بیخبرن
#اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 مداحی جدید اربعینی میثم مطیعی
🔹 یوسف مصر کربلا سلام
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
یعنی این شعر منو دیوونه کرده…
جنگ باشخصِ اباالفضل بخدا مشکل بود
شمر دستورفقط داد ، خودش بُزدل بود
وقت برگشت همه لشگریان میگفتند
خودمانیم اباالفضل چقدر خوشگل بود...😭😭😭😭😭
✌در آسـتانہے ظــهور✌
چارع ای نیست ممکنه آتیش خواهرمو بسوزونه ـ باشه ... محمدحسین خواست در را بشکند که مهدا با عجله تکه پا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗محافظ عاشق من💗
قسمت47
مهدا با ترس به خواهرش نگاه کرد و محمدحسین را که بسمت آتش میرفت پس زد و با فریاد گفت :
برو بیرون ... برو کپسول بگی...ر ... ای..ن ..
صدایش در آن آشوب گم شد ...
محمدحسین لحظه ای گیج اطرافش را نگاه کرد و با دقت به وضعیت پیش آمده بدون مخالفت به کپسول را بسمت مهدای درون آتش گرفت ...
کپسول کمتر از یک دقیقه به آن وضعیت کمک کرد مشخص بود ضرباتی که با در و دیوار داشته آن را هم از کار انداخته است .....
محمدحسین میدانست وقت زیادی ندارند و آتش نشانان پشت در هم نمیتوانند کمک زیادی به این شرایط بکنند ... نگاهی به آن دو دختر کرد و دلش بحالشان سوخت انگار آن لحظات هیچ چیز جزء آن دو مهم نبودند ...
مهدا در میان شعله های آتش گرفتار شده بود خواهرش را در آغوش گرفت و دید محمدحسین ناامید از کپسول برای نجات دختران فاتح پا به منشا آتش گذاشته و او هم در مداری از آتش گرفتار شده است ... تحهیزات در حال سوختن موتور خانه دید آنها را با مشکل رو به رو کرده بود ...
مائده ، خواهرش بود و محمدحسین وظیفه اش
او نمی خواست به هیچ وجه کمترین مشکلی برای آقای متفاوتش بیافتد ....
مسئول زندگی محمدحسین بود ....
مسئول حفاظت از او ....
نمیتوانست اجازه دهد بخاطر مشکل خودش آسیبی ببیند ....
آقای میم . ح به هیچ دلیلی نباید آسیب میدید
مائده را بلند کرد سرش را در آغوش گرفتو به خود فشرد با آخرین نیرویی که برای تن نحیفش مانده بود بسمت محمدحسین دوید تا خواهرش آسیبی از شراره های آتش نبیند ....
رو به محمدحسین غرید : کی گفت بیای تو ؟
ضمیر ها و شناسه ها تغییر کرده بود شرایطشان به گونه ای نبود که بتواند به این موارد توجه کند ...
لوله ای آتشین از سقف آویزان بود و هر لحظه ممکن بود به محمدحسین اصابت کند و او را بشدت بسوزاند ...
لوله طویل تقریبا از سقف جدا شده بود در تصمیمی ناگهانی مائده را بسمت محمد حسین گرفت و وقتی از وضعیت خواهرش مطمئن شد ... با تمام قدرتش آن دو را به بیرون از حلقه آتش هل داد ...
محمدحسین با سرعت به عقب پرت و با چیزی برخورد کرد و افتاد .... در آن لحظه فقط توانست مائده را از مهلکه نجات بدهد ...
لوله ی آویزان زمین یا محمدحسین روی زمین افتاده را نشانه گرفت و افتاد ....
محمدحسین دستش را جلوی صورتش گرفت تا دستانش محافظی در برابر آسیب به صورتش باشد ....
منتظر برخورد آن جام اتشین با خودش بود که تن رنجور مهدا مانع از برخورد آن جسم سوزان با محمدحسین شد ....
او خودش را سپر کسی کرد که یک ماه پنهانی از او محافظت میکرد ....
فریاد دل خراش مهدا نشان میداد مساحت زیادی از کمرش در تماس با آن شیئ آتشین سوخته ....
از درد و کمبود اکسیڗن بیهوش شد ... محمدحسین در حالی که اشک دیدش را تار کرده بود با سختی و زجری که ناشی از قلب داغ دارش بود لوله ی سنگین را از روی کمر دختر بی جانی که آغوش مهربانش نابغه ی ایران را از مرگ نجات داده بود ؛ برداشت .
مهدا را با دست هایی لرزان بلند کرد وهمین که خواست از آن ورطه مرگ آور بیرون برود ، سرگیجه امانش را برید و در کنار دختر شجاع مقابلش از حال رفت ....
🍁به قلم : ف میم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗محافظ عاشق من💗
قسمت48
حاج مصطفی در پی آماده سازی حسینیه و هماهنگی های لازم در کنار فرمانده ای بود که سال ها پیش در مرزهای سوسنگرد او را در میان سنگر های به اشغال در آمده ی عراق جا گذاشته بود ...
همشهری و استادی که حاج مصطفی زندگی را از او آموخته بود ...
هنگامی که مصطفی جوانی پر از شور و شوق رفتن بود و دل به در گروی انیس گذاشت و جاذبه ی جبهه او را بسمت خود می کشید ، سید حیدر مرحم قلب آشوبش شد ......
در کنار حاج حیدر نشسته بود و از آهنگ جوانی میگفت و می شنود که تماس انیس وجودش را پر از ترس و نگرانی کرد ....
دخترانش در آتش میسوختند و او بی خبر در حال برپایی جشن میلاد حجت بود ...
نام مهدا را که شنید آتشی به جانش افتاد ، نکند امانت رفیق پر کشیده اش را از دست بدهد ....
ـ سید حیدر ؟
با چنان وحشتی نام فرمانده اش را صدا زد که حاج حیدر از موج حزن صدای رفیقش ترسیده به او خیره شد
ـ چیشده مصطفی ؟ حالت خوبه ؟
ـ بچه ها...
بسمت ماشینش رفت ، خواست رانندگی کند که سید حیدر مانع شد و با او راهی شد ..
ـ سید بچه هام ... دخت...
همین که خواست از مهدا بگوید بغض گلوگیرش ، سیل اشک را مهمان چشمانش کرد و از ادامه سخنش بازداشت ....
سید حیدر که حالش را دید سکوت کرد و با حداکثر سرعت مطمئنه به سمت شهرک راند و نمی دانست پسر رشیدش هم در میان همان شعله ها گرفتار است ....
حاج مصطفی حس میکرد این مسافت چقدر طولانی شده است و مقصد چقدر دور ....
به محض رسیدن آمبولانسی شهرک را ترک کرد حاج مصطفی خیره به آن اما بسمت پارکینگی که آتش نشانان با تمام تلاش سعی در خاموشی شعله های سوزنده اش داشتند رفت ...
مرصاد و انیس را که دید بسمتشان پرواز کرد و رو به مرصاد گفت :
مرصاد بابا ... ؟
انیس خانم : مصــــــــطـــفی ؟ بــــچه ام .... هق هقش در شهرک پیچید و حاج مصطفی با چشمان خیس به پارکینگ چشم دوخت .
با سختی رو به مرصاد که با ظاهری آشفته و ژولیده ایستاده بود ، گفت :
ـ بچــــه ها کجان ؟
ـ مائده رو آوردن بیرون آمبولانس همین الان بردش .... مه.. مهدا و ... محمدحسین هنوز داخلن ....
ـ حال.. مائد...
ـ حالش خوب بود بابا ولی مهد...ا ...
حاج مصطفی تازه متوجه شد چرا همسر سید حیدر و دخترش این گونه زجه میزنند با چهره ای که از داغ دخترش نزار شده بود به سیدحیدر نگاه کرد ، او هم حال روز خوشی نداشت و آن مرد محکم گویی کمرش خمیده شده بود ...
با دلی خون با رفیق شهیدش نجوا کرد :
محسن ... میبینی ؟
جگر گوشت توی این آتیشه ...
رفیق تو که تا الان خودت مراقب این امانتی بودی ... از این به بعد هم مراقبش باش ...
محسن دخترت تو این شعله هاست ... تو رو به حضرت زهرا قسمت میدم سلامتی بچتو از بانو بخواه ... نجاتش بده محسن ... مادرش دیگه طاقت ندار...
ــ یه نفر رو آوردن بیرون ...
آمبولانس کجاست ... ؟! ....بیاین ...
با این فریاد مرد قرمز پوش همه بسمتش رفتند و منتظر شدند که انیس خانم با دیدن محمدحسین بر دوش آتشنشانان ، دلش بار دیگر آتش گرفت ....
خانواده حسینی پسرشان را در آغوش گرفتند و بسمت آمبولانس روان شدند ...
زجه های انیس خانم دل همه را آتش میزد ...
ـ پس بچه من کو ؟
بچم کجاست مصطفی ؟
دست گل من چی شد ؟
جگر گوشه من داره تو اون آتیش میسوزه ... ؟
برین نجاتش بدین ...
خواست بسمت آتش برود که مرصاد او را در آغوش گرفت و نگذاشت بی قراریش او را به خطر بیاندازد ....
🍁به قلم : ف میم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸