❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️
🌸❄️
پارت 66 رمان #بهشت_چادر 🐌
من:حالا خوردین؟تا شما باشین با ما در نیوفتیم.
مریم با حرص مشتی پر آب کرد و پاچید تو صورتم.جیغ خفه ای کشیدم و دوباره رفتم تو اب و شروع کردیم آب پاچیدن بهم دیگه. همه هم نگاهمون میکردن.
بلاخره بعد از چند دقیقه آب بازی دست از انتقام گرفتم از هم برداشتیم و از آب بیرون اومدیم.
من:ای خدا لعنتت کنه میلاد...خدا به زمینه گرم بشوندت...ایشالله بری بر نگردی...نگا کن توروخدا خیس ابم ... زلال شی ای...
میلاد:هوی حاج خانم نفرینات تموم نشد؟!
من:بمیری ایشالله راحت شم از دستت کله خر...
مریم:اهای پیری به شوهر من چکار داری شوهر خودتو فحش کش کن .
من:هرهرهر بی مزه.
ارزو:ای بابا گیری دادین ولش بابا بریم خونه لباس عوض کنیم بریم یه جا دیگه.
زهرا:اره پایم.
فاطمه:بیخی بابا حوصله ندارم.
زهرا: خبر مرگت یه بار یه بار نشد تو چیزی دخالت نکنی؟
من:چرند نگید سرم رفت.
مریم:بریم وسایلمو جمع کنیم.
من:من که دست نمیزنم هرکی خواست جمع کنه بیاره من تو ماشینم خدافظ...
زهرا:هووووی اسفالت شی وایسا ببینم شلخته باید کمکمون کنی.
علی که تا الان ساکت بود گفت:ولش کنید بزارید استراحت کنه شماهام برید سوار شید من و میلاد جمع میکنیم میایم.
میلاد:عه داداش این چه حرفیه میزنی والا منم میرم خودت تنا بیار.
ارزو:شینیم بینیم بابا هرکی یه تیکه دست بگیره بریم یالا...
من:اصاب مصاب نداریا...
ارزو:همینی که هست.
من:خب ابجی با این اخلاق گندی که داری کسی نمیاد بگیردت رو دست ما میترشیا.
ارزو:اول فکر خودتو بکن بعد به من بگو.
من:واه واه واه همه از خداشون باشه با من ازدواج کنن والا.
فاطمه:چقد چرت و پرت میگید مخم ترکید.
زهرا:موفقم.
دیگه حرفی نزدیم و هرکی وسیله ای برداشت و راهیه خونه شدیم.بلافاصله وارد خونه که شدیم دخترا خودشونو انداختن تو اتاق لباس عوض کنن. رفتم اتاقمو و لباس های خیسم و در اوردم و پرت کردم تو حمام تا بعدا به حسابشون برسم و یه شلوار جین یخی و مانتو زرد بلند پوشیدم و شال ابی یخی هم سر کردم و چادر دیگه ای که داشتم و پوشیدم و کتونی های زردمم که تازه خریده بودم پوشیدم و رفتم بیرون. عجیب بود که کسی نبود.
این داستان ادامه دارد...
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️🌸❄️
🌸❄️🌸❄️
❄️🌸❄️
🌸❄️
پارت 67 رمان #بهشت_چادر ✨
بیخیال رفتم تو اشپزخونه و یخچالو باز کردم.
چند تا بیسکوئیت و شیر کاکائو در اوردم و روی میز گزاشتم. نشستم به خوردن. بعد که تموم شد جمع کردم و از اشپزخونه رفتم بیرون.بازم کسی نبود . پییییییش حوصلم سر رفتم. ولش کن. رفتم تو حیاط و روی تاب نشستم. گوشیمو برداشتم و شروع کردم تکست ها و کامنت هارو چک کردم. تو گوشی غرق شده بودم که یهو یکی گوشیو از دستم کشید. سر بالا اوردم و میلاد و دیدم. پاشدم افتادم دنبالشو جیغ جیغ کردم.
من:بده من ... وایسا ببینم در نرو...بی شعور بی انصاف بده من گوشیمو...
میلاد که درحال فرار بود و داشتیم دور تا دوره حیاط دنبال هم میکردیم گفت:نمیدم یه سره سرت تو گوشیه...
من:به توچه...اخه یکی نیست بگه به تو چه بده من گوشیووووو...
میلاد:نمیخوام خودم خریدم.
من:نههههههه اینو علی خریده عوضی بده من الان میوفته میشکنهههههه.
یهو میلاد وایساد و نگام کرد.
میلاد:پس گوشی که من بهت دادم کو؟
من:گزاشتم کنار فعلا.بده من گوشیمو.
میلاد:بی انصاف چرا گوشی که من برات خریدمو دستت نمیگیری؟
من:دوست ندارم.
میلاد:که دوست نداری؟
من:نعععع.
میلاد گوشیمو بین دو انگشتش گرفت و گفت: پس اینو میندازم زمین.
من:نننننننه .
میلاد:نه و نگمه.
من: میلاد توروخدا اذیت نکن دیگه بده من جون خودت.
میلاد:جون من چرا؟جون خودت.
من:باشه جون خودم بده بابا مگه بچه شدی؟!
میلاد:اره چجولم.
خندیدم و گفتم:کوفت بده من بابا زشته میخوایم بریم دیر شد.
میلاد دستاشو به کمرش زد و گفت:اگه ندم چی؟
با حرص نفسمون بیرون فرستادم و سعی کردم خیلی ریلکس چادرمو در اورم و بزارم رو تاب.بعد خیلی وحشی پریدم رو میلاد و با مشت میزدم تو کمرش.
میلاد:ای ای دختر...نکن کمرم...شکست!!
من:به جهنم حقته بده من گوشیمووووو.
میلاد:اصن میخوام چک کنم ببینم توش چی داری.
مشت محکمی زدم تو کمرش گفتم:ننننننننه.
میلاد:اخ...چرا مگه توش چی داری؟؟؟
از رو شونش اومدم پایین و گوشیمو از دستش کشیدم و زبونمو تا حلقم براش دراوردم و گفتم: دست خر کوتاه .
زدم زیر خنده.
میلاد:باشه بعدا میبینیم.
من:بعدا هم نمیتونی ببینی گوشیم پسورد داره.
میلاد:من میدونم چیه؟!
من:ها؟از کجا؟
میلاد:پشتت قایم شدم دیدم رمزت ۳۴...
نزاشتم بقیه اشو بگه و داد زدم:نهههههه نگو خب عوضش میکنم.
میلاد:ای توروحت.
من:ایییش بی شعور.
برگشتم برم سرجام که با جمعیتی که جلو در خونه داشتم مارو نگاه میکردن و هرکدوم از خنده یه جارو گاز میگرن رو زمین میخکوب شدم.
منظورم از جمعیت همین بچا های خودمونه.
این داستان ادامه دارد...
رمان بهشت چادر👆👆👆👆👆👆
روزی یک الی سه پارت خدمتتون🧚♂🧚♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما هیچ الهی همه تو . . 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کسی بنده مرا از من دور کرده ؟'
هیچوقت نمیتوانم مہربانیت را توصیف ڪنم🙂♥️
#خــــــــــدا🖇