eitaa logo
בخترانـღمذهبـے•͜•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ْ‌‌‌‌‌‌⃟♡
188 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
209 فایل
[زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...💔] ♡•مذهبی بودن لیاقت میخواد حواسمون باشه•♡ 300....🚴‍♀🚴‍♂....200 تاسیس 1400/3/5 ایدی مدیر>>> @Atieha ناشناسمونهـ https://harfeto.timefriend.net/16685314500247 🖇 @zozozos 🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
«آنقدر برای ظهور امام زمان(عج) ڪار ڪنید ڪه خسته ڪار باشید...» 🕊 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت ۱۰۸ و ۱۰۹ بهشت چادر تقدیمتون👇👇🌈
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ پارت 108 رمان 🍓 دینگگگ.دینگگگگگ.دینگگگگگگ.دینگگگگگگ ای تو روحت کیه این وقت صبح؟! بابا بزارید دو دقه کپه مرگمونو بزاریم توروخدا . چن دیقه گذشت و دیدم نه مثل اینکه طرف دست بردار نیست گوشیو برداشتم بدون نگاه به صفحه تماسو قطع کردمو گوشیو انداختم اون ور و دوباره خوابیدم. بعد از چند دیقه دوباره صداش بلند شد. خبر مرگم میخام دو دقه بخوابم اگه این ملت گذاشتن. دوباره ریجکت کردم و خوابیدم. داشتم برا خودم تو خواب رویا میدیدم که دستی سرمو نوازش کرد و یه صدای آشنا به گوشم خورد:حانیه...حانیه جان پاشو...خانومم....عزیزم پاشو ...نمیخای بیدار شی؟...دیر شدا عزیز... یدفه مثل برق گرفته ها پریدم. من:چی دیر شد؟! علی با خنده گفت:میخایم بریم ارایشگاه خانم خابالو. من:هیععععع خاک تو سرم . دیروز حمام رفتم پس دیه لازم نیست برم . در کمدم باز کردم و تند تند و بلند گفتم:واییی حالا چی بپوشم؟! یکی یکی مانتو هورو پرت کردم رو تخت تا به خوبشو پیدا کرد و با یه شلوار پوشیدم و شال مورد نظرمم پیدا کردم و پوشیدم. یه لنگه جوابمو پیدا کردم ولی اون یکیش نبود. من:ای بابا پس اون لنگش کووووو؟ علی با خنده گفت:آروم باش بابا عجله نکن دیر نمیشه. بلاخره بعد از یه قرن تونستم جوابمو پیدا کنم و پوشیدم.چادرمو سرم کردم و کیف و گوشیمو و ... هم برداشتم و رو به علی گفتم :بریم دیر شد. سری تکون داد و باهم رفتیم پایین. مامان:حانیه صبحانه نمیخوری؟ من:نه مامان تو راه یه چیزی میخورم. مامان:باشه. نگاهی به ساعت دیواری کردم ساعت ۱۱ بود. بدو بدو کفشام پوشیدن و با علی سوار ماشین شدیم و علی گاز داد به طرف ارایشگاه. ************ هوفففف الان ۴ ساعته زیر دست این ارایشگر زشت بی ریخت دارم جون میدم. ۴ ساعته منو ول نمیکنه سرم درد گرفت بس که موهامو کشید . دوساعته داشت آرایشم میکرد و نمیذاشت خودمو تو آینه ببینم.بابا یه جشن سادس دیگه این همه خوشگلی لازم نیس بخدا برا یه جشن انقد آرایش میکنن واسه عروسی پس چن ساعت طول میشه؟!وایییی خدا من که میمیرم زیر دستشون.اوا خدانکنه. هوففف بلاخره کار این فرشته مرگ (همون ارایشگر بنده خدا)تموم شد و بعد از پوشیدن لباسم گذاشت خودمو ببینم. واو این منم ؟!جون من؟ عجب چیزیم خودم نمیدونستم.ببین یه ارایش با ادام چیکار میکنه از این رو به اون رو شدم به قول فاطمه تبدیل لولو به هلو که میگن ینی این.ولی جدا از شوخی خیلی خوشگل شدم.خودشیفته هم خودتی. فرشته مرگ برام یه سایه دودی جذاب با یه رژ قرمز جیگری زده بود و با خط چشم و ریمل و کرم و این جور چیزا در کل خیلی خوشگل شده بودم و ارایشم به لباسم میومد.شنلمو پوشیدم و کلاهشم روی سرم گزاشتم. خداروشکر بلند بود و جای چادر و میگرفت وگرنه خجالت میکشیدم .علی اومد و سوار ماشین شدیم. دیگه فیلمبردار و اینا نمیخواست چون عروسی نبود که فقط یه دسته گل خیلی ساده و کوچولو گرفته بودیم. علی هر چقدر گفت بزار ببینمت نذاشتم و گفتم بزار تو جشن نشونت میدم . میخواستم سوپرایز کنم. البته خودمم سوپرایز شدم چون اونم حسابی به خودش رسیده بود تو اون کت و شلوار مشکی جذابتر دیده میشد. قربون شوهرم برم که انقد خوشگله.هیع حانیه یکم حیا. خخخ ساعت ۵ بود و رفتیم خونه بابای علی. این داستان ادامه دارد...
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ پارت 109 رمان 🐰 وارد خونه که شدیم هنوز مهمونا نیومده بودن فقط خانواده منو و خانواده علی و خانواده مرم ایناشون اومده بودن. خونه علی اینا دو طبقه برا همین گفتیم زنونه پایین و مردونه بالا. الانم همه مردا رفته بودن طبقه بالا که من راحت باشم . فقط علی اومد پایین. دیزاین خاصی هم درست نکرده بودیم چون اصلا نیاز نبود. بعد از سلام و احوال پرسی که البته قیافم نشون هیچ کدوم ندادم با علی رفتیم تو اتاقش. علی درو بست و گفت :حالا دیگه شنلتو در بیار. خندیدم و گفتم:عه زرنگی برو بیرون تا در بیارم. علی:اذیت نکن دیگه بزار کمکت کنم. انقدر مظلوم اینو گفت که دلم براش کباب شد . من:خیلی خب باشه بیا کمک کن درش بیارم. علی هم که ذوق کرد بدو اومد سمتم.بچم چقدرم هوله. با کمکش شنلپو در اوردم و روی تخت گزاشتم. روبه روی اینه رفتم و با دست موهامو درست کردم و دستی هم به لباسم کشیدم تا مرتب بشه و سمت علی چرخیدم. نگاه متحیر و شوکه اش به من بود و پلک هاش تکون نمی‌خوردن. خندیدم و گفتم:بابا نفس بکش الان میمیریا. ولی اون اصن انگار نشنید. دستمو جلو چشماش تکون دادم و گفتم:بابا خجالت کشیدم انقد نگاه نکن. به خودش اومد و لبخند خوشگلی زد و گفت:خیلی خوشگل شدی. قند تو دلم آب شد ولی پرو پرو گفتم:خوشگل که بودم. علی با لبخند:اون که صد البته. لبخندی زدم و رفتم جلوش و دستم به سمتش دراز کردم و کرواتشو محکم کردم. بعد به چشم هاش خیره شدم که گفت: اگه منو تا شب نکشی خیلیه. خندیدم و گفتم:نترس بادمجون بم افت نداره. علی گفت:حالا دیگه شدیم بادمجون باشه حانیه خانوم ماکه بهم میرسیم. خنده بلندی سر دادم و گفتم: شوخی کردم ولی الانم بهم رسیدیم. علی لمپو کشید وگفت:ای شیطون. جیغ زدم و گفتم:نکن ارایشم خراب میشه دیوونه . علی:به جون تو دیگه نتونستم صبر کنم شرمنده. من:ایشششش دردم گرفت. علی:اخی اشکال نداره بزرگ میشی یادت میره. من با حالت قهر:بیشور منو مسخره میکنی؟ دیگه دوستت ندارم. و رومو ازش برگردوندم . دوباره روبه روم وایساد و گفت:ای بابا حالا قهر نکن شوخی کردم.من که یه خانم خوشگل بیشتر ندارم دارم؟ خندیدم و گفتم: باشه بابا خر شدم. علی:دور از جون. لبخندی بهم زدیم که یه دفه در با صدای بدی باز شد که از ترس یه جیغ کشیدم و پریدم هوا. میلاد با لبخند بدجنس رو لبش داشت نگاهمون میکرد. روبهش با حالت جیغ گفتم:ای تو روحت سکته کردم حتما باید نشون بدی از جنگل فرار کردی؟ خنده ای کرد و بی توجه به حرفم گفت:دارید دوساعته اینجا چیکار میکنید؟! دوباره جبهه گرفتم و گفتم :به توچه اخه؟ میلاد:دِ نشد دیگه .مامان میگه بیاید پایین مهمونا اومدن ساعت ۶ و نیمه لاو ترکونتونو برا بعدن نگه دارید. جیغ زدم و گفتم:گمشو بیشور بی حیاااا. خندید و درو بست . علی:آروم باش عزیزم انقدر حرص میخوری پوستت خراب میشه ها . من:باشه. دوباره در باز شد و میلاد سرشو از لای در کرد تو و گفت:باز که زدید تو فاز رمانتیک بابا بیاید دیگه. با حرص یه جیغ زدم و بالشت روی تخت و برداشتم و پرت کردم طرفش که سریع درو بست و بالش خورد به در. من:هوف از دست این دیوونه قد حضرت نوح سنشه ولی عقلش اندازه بچه دوسالس. علی خنده بلندی کرد و گفت:از دست شما دوتا.بیا بریم تا دوباره نیومده . من:باشه. دست همو گرفتیم و از در خارج شدیم. این داستان ادامه دارد...
۲ پارت تقدیم نگاه پر مهرتون...🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 امشب ساعت ۹ همه باهم به کوری چشم بدخواهان نظام و انقلاب ندای ✊ الله اکبر ✊ سر میدهیم 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✊✊✊✊✊✊✊✊✊✊✊✊✊✊ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا