eitaa logo
בخترانـღمذهبـے•͜•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ْ‌‌‌‌‌‌⃟♡
189 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
210 فایل
[زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...💔] ♡•مذهبی بودن لیاقت میخواد حواسمون باشه•♡ 300....🚴‍♀🚴‍♂....200 تاسیس 1400/3/5 ایدی مدیر>>> @Atieha ناشناسمونهـ https://harfeto.timefriend.net/16685314500247 🖇 @zozozos 🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️داستان جالب اسلام آوردن یک زن مسیحی آمریکایی! ▫️همه چیز از یک سوال ساده در مورد شروع شد. ✅او میگوید : حجاب به من کمک میکند که یادم بماند در خلقتم و در کائنات، موجود خاص و ویژه‌ای هستم و باید مواظب این جایگاه باشم!
پوریا زراعتی برداشته عکسای فرح رو منتشر کرده تا کاسبی اش پر رونق تر بشه، یاسمین پهلوی اعتراض کرده و گفته به شما اعتماد داشتیم چرا عکسای خصوصی مارو پخش می کنید! 🔺از این همه اتحاد اذیت نمی شید؟😂 🔻 واااای پوریا زراعتی وارد میشود! نوبت به فنا رفتن فرح پهلوی رسیده! الفاتحه 😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ازدواج گلزار، تنها یک ازدواج ساده نبود! ▫️ظاهرش یک‌ عروسی و آغاز زندگی مشترک بود، اما درواقع پایانِ رویابافی‌های چند دختر مثلا عاشق‌پیشه بود. از ازدواج محمدرضا گلزار حرف می‌زنیم که حاشیه‌های زیادی داشت؛ اما نه از خود ازدواج، از حاشیه‌هایش‌‌…‼️
🔴 ۱۹سال زندان به جرم چشم و دل سیری 🔹 تهیه کننده CNN که یک مادر را در ازای پول قانع کرده بود تا به دختر ۹ ساله اش تجاوز کند، به ۱۹ سال زندان محکوم شد. این تهیه کننده انجام این عمل شنیع را چشم و دل سیری و آزادی حجاب عنوان کرده است. حکایت چشم و دل سیری و آزادی در غرب‌...
🔴‌ ️پلمب یک پل هوایی در مشهد تایید شد 🔹‌ دادستان مشهد: پلمب پل هوایی آرمیتاژ با تصمیم کمیته عفاف و حجاب انجام شد 🔹‌ دادستان عمومی وانقلاب مرکز استان خراسان رضوی درپاسخ به سؤالاتی درباره پلمب پل هوایی آرمیتاژ مشهد بیان کرد: به منظور جمع‌آوری فضای کافی‌شاپ‌ها در کمیته عفاف و حجاب تصمیماتی گرفته شده و دست ما نیست و این موضوع زیر نظر کمیته عفاف و حجاب است.
🔴 فرار مریم رجوی از ترس پلیس آلبانی! 🔹 طبق اعلام منابع موثق مریم رجوی از ترس دستگیری توسط پلیس آلبانی از این کشور به فرانسه متواری شده است 🔹 طبق اخبار رسیده پس از اینکه تعدادی از نیروهای پلیس آلبانی توسط منافقین مورد حمله قرار گرفتند، این کشور برای تعدادی از اعضای سیاسی و کادر رهبری منافقین، پرونده کیفری تشکیل داده و در صدد دستگیری ایشان می باشد. فرار مریم رجوی به فرانسه نیز به همین دلیل بوده است
🔴 اسماعیل هنیه در دیدار حضرت آقا امام خامنه ای: انشاالله در قدس به امامت شما، نماز خواهیم خواند 😍
🔴 تقدیر از آرمیتا رضایی نژاد در رویداد ملی نهضت به عنوان دختر ایران و بابت سخنرانی ش جلوی دبیرکل آژانس انرژی اتمی. 🔹 از حرکات مثبت اخیر مجموعه نظام در حوزه زنان، حتما نیازی نیست لایحه‌های فضایی تصویب کنید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت ۱۳۸ و ۱۳۹ رمان بهشت چادر👇👇
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 138 رمان 🤍 بلاخره بعد از ربع ساعت با سرفه بابای علی جمع ساکت شد و حرف های اصلی شروع شد. بابای علی شروع به حرف زدن کرد: _همون طور که فهمیدید پسر من یه پلیسه که برای حفظ منافع ملی طی یک عملیات مجبور میشه ۴ سال خودشو مخفی کنه و ماموریتش رو انجام بده هرچند برای خودشم سخت بوده ؛ اما من نمیخام بگم کارش کار درستی بوده ، نه اما بازم وقتی بی تابی هاش رو میبینم دلم رضا نمیده که سکوت کنم به هر حال علی و حانیه خانم بهم علاقه دارن و باید زندگی خودشونو بسازن برای همین هم ما پا پیش گزاشتیم تا اگه موافق باشید و رضایت بدید این دوتا جوون عروسی کنن و برن سر خونه و زندگی شون هرچند یکم دیر شده ولی باز زندگی جریان داره... و بعد از صحبت نگاهی به بابا انداخت که بابا گفت: درسته که این چند سال به هممون سخت گذشت ولی هرچه که بود گذشت و مهم اینکه علی اقا سالمن پس به نظر من مشکلی نیست ... و نگاهی به میلاد انداخت و با تردید گفت: مگه نه میلاد جان؟ و حالا وقت اجرای نقشه بود... میلاد اما خونسرد به بابا نگاه کرد و گفت: نه بابا ... من مثل این چند روز گذشته هنوزم با این ازدواج مخالفم . نگاه بهت زده ی بابای علی و نگران بابا رو که دید قاطع تر ادامه داد: و از این تصمیم کوتاه نمیام. علی که تا اون موقع ساکت نشسته بود اما با حرص گفت: یعنی چی میلاد؟ این بود رسم برادریت؟ عوض همدردی داری سنگ هم جلومون میندازی؟ اما من برای حفظ نقشه به علی برگشتم و گفتم: علی مراقب صحبت کردنت باش ، میلاد حق داره که این حرف هارو بزنه حتی ...حتی منم باهاش موافقم. علی ناباور به چشم هام خیره شد و لب زد:چی؟چی داری میگی؟ و من اما دوباره تکرار کردم:منم با میلاد موافقم. لی به خودش اومد و بلند شد و گفت: حانیه میفهمی چیمیگی؟ مگه ما حرف هامونو نزدیم؟مگه من عذرخواهی نکردم پس این حرفا برای چیه؟ نکنه میلاد بهت فشار اورده؟ و من اینبار مثل خودش بلند شدم و از ته دل گفتم: میلاد برادره منه حق نداری باهاش اینجوری صحبت کنی ، ۴ سال مارو مسخره خودت کردی الان توقع چی داری؟ علی با چشم هایی که الان غم توش موج میزد نالید: مگه نگفتی درکم کردی؟دروغ بود همش؟چرا تو... نزاشتم ادامه بده و گفتم: نه دروغ نبود ، من هنوزم سر حرفم هستم هنوزم بهت علاقه دارم اما میلاد هم بیراه نمیگه ، اون نمیتونه بهت اعتماد کنه و نظرش برام مهمه... این داستان ادامه دارد...
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 139 رمان 🎭 توی اون هیری ویری آرزو برگشت گفت: میشه یه چیزی بگم؟ من علی هم زمان برگشتیم سمتش و باهم گفتیم: نع!! و اون ساکت شد. علی دستشو از حرص چند بار تو هوا تکون داد و خودشو باد زد و گفت: باورم نمیشه، چرا نمیتونید بهم اعتماد کنید؟ مگه من تو این ۴ سال رفته بودم خوش گذرونی که اینجوری رفتار میکنید؟ نمیگم اشتباه میگید نه ولی حق هم نمیگید ،درسته شغلم سخته و باز هم ممکنه ماموریت بهم بخوره ولی دیگه این اتفاق نمیوفته . میلاد بلند شد و عصبی گفت: ببخشیدا ولی چرا باید بهت اطمینان کنیم؟ _چون من حانیه رو دوست دارم ، بدش رو نمیخام ، چون همون طور که حانیه برای شما مهمه برای منم مهمه . همون موقع قهقهه ای سر دادم و گفتم:اخیشششش همینو میخواستم بشنوم. میلاد هم به تقلید از من خندید و روی شونه علی زد و گفت: خوبه حالا نکش خودتو. قیافه بهت زده و ضایع علی به حدی خنده دار بود که از خنده زیاد اشکم در اومده بود . علی به خودش اومد و با اخم گفت: سر کارم گزاشته بودید؟ به زور خودمو جمع و جور کردم و گفتم: واییییی...خدا...چه باور کرده بود...وایییییی... با تشری که مامان بهم زد خفه خون گرفتم. مامان:حانیه ساکت شو. نگاهم افتاد به جمع که توی قیافه شون خنده و بهت موج میزد و فقط بابا بود که خونسرد بهمون نگه میکرد. وقتی نگاه متعجبم رو روی خودش دید شونه ای بالا انداخت و گفت:چیه؟ از اولم میدونستم شما دوتا برای این علی بدبخت نقشه کشیدید. مامان چنگی به صورتش زد و گفت: عههههه اقا مهدی علی بدبخت چیه دیگه زشته. بابا تک خندی کرد و گفت : خوب بدبخته که گیر این دختر افتاده دیگه. کنف شده با دهن باز شاهد خیط شدنم بودم که این بار علی قهقهه ای زد و گفت: تا توباشی از این کارا نکنی بچه جون. اصن انگار نه انگار که یه جمع دارن نگامون میکنن مشتی به بازوی علی زدم و با حرص گفتم: مرض نخند ببینم پرو. بلاخره بعد از چند دیقه کولی بازی درآوردن رضایت دادیم بشینیم و مثل آدم حرف بزنیم. مامان علی گفت :خب پس حالا که همش نقشه بود دیگه همه چی آمادس واسه عروسی؟ میلاد سری تکون داد و گفت: از اول هم همه راضی بودیم و این حانیه بود که گفته بود یه زره اذیت کنیم. علی با حرص نگاهی بهم انداخت و با چشماش برام خط و نشون کشید که با خنده پشت چشم براش نازک کردم و رومو ازش گرفتم . بابای علی که شاهد این صحنه بود با خنده گفت: از دست این جوونا. بلاخره بعد از نیم ساعت قرار عروسی رو گزاشتن واسه دو هفته دیگه. بعد از اینکه حرفا تموم شد برای شام رفتیم سر میز و بعد از غذا خانواده علی قصد رفتن کردن و علی با خوشحالی خداحافظی کرد و رفتن. این داستان ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جـــهتـ زیــبا‌ســازۍ‌ڪاݩــاݪ♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گٌفتَم‌اِےعِشـق! مَـࢪادَستِ‌نِيازاسٺ‌دِراز؛ طَلبِ‌خـويش‌بہ‌نَزدِ که بَرَم..؟! گٌفـت:حٌـسِين♥️ ✋🏻
مَـن‌ج‌َـلدِتوهَستـم؛بَربآم‌ِتوهَستـم توشَمــس‌ِمَنۍ؛مَـن‌خورشِیدپَرستَـم;) 💕✨ •────•❁•────•
🔴قرار بود نام مهسا امینی رمز پیروزی شون باشه اما عکس حاجی توی خیابون های ایتالیا همه برانداز ها رو با رمزشون میشوره و میبره !!!!