eitaa logo
سپیدار
756 دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
5.8هزار ویدیو
477 فایل
●چآدریعنے :● ●زیبایے‌های‌من‌برآیـ‌خُـدآ● ●چادریعنے● ●‌خُــدآیآ‌مے‌دانم‌غیرتت● ●‌بھ‌من‌وصف‌نآ‌شدنے‌‌ستـ...(:● ●بہ‌احترام‌غیرتتـ‌ ● ●چآدربرسرمیکنم● ●قربهً‌إلی‌الله●
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°🌿🖤 ارزش‌تسبیحات‌حضرت‌زهرا... @zxcvcxz ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شــهیــده‌بانــــو🖤 همیشه‌خیـــرت‌به‌ گـــدارسیــده‌بانــــو♥️ @zxcvcxz ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
19.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا زهرا.. 💔 امدادهای غیبی فاطمه زهرا سلام الله علیها در جنگ تحمیلی و... از زبان @zxcvcxz ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
13.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دخترِ پولدارِ آلمانی که حضرت فاطمه(س) رو دید و شفا گرفت! می‌خواید بدونید حضرت فاطمه چطوری‌ان و به این دختر چی گفتن؟ پس کلیپ رو تا آخر ببینید✨ + ما بچه‌های مادرِ پهلو شکسته‌ایم🖤 @zxcvcxz ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
8.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لعیا زنگنه در برنامه زنده: افتخار می‌کنم رهبرم از نسل حضرت زهرا(سلام الله علیها) است . @zxcvcxz ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
چشمم به در خشک شد تا بیاید. نه خودش آمد نه خبرش! روزها می‌زدم اخبار، شب‌ها می‌زدم به گریه زاری! قاب عکسش را از سر طاقچه برمی‌دارم. می‌گیرم جلو جلو‌ صورتم. چشم‌هام دیگر مثل قبلاً سو ندارد. دکتر می‌گوید آب‌مروارید داری. نمی‌گویم ندارم ولی همه‌اش بخاطر این است که زل زدم به در. این دکتر مکترها اگر زمان یعقوب نبی هم بودند یک عیب و ایرادی از تاری چشم پیغمبر خدا در می‌آوردند. حاجی چندبار خواست خانه را عوض کنیم. گفت اینجا کلنگی است. لوله‌‌کشی‌هاش خرج دارد. گفتم الا و بلا نه! اینقدر اینجا می‌مانیم تا علیرضا برگردد. اول‌ها چیزی نمی‌گفت. کوتاه می‌آمد ولی این اواخر هم به دخترها هم به خودم می‌گوید مخ مادرتان معیوب است. یا من را ببرید تیمارستان یا این را. حالا نه اینکه واقعاً واقعنی بگویدها.. پیر شده. دست خودش نیست. جوان هم بود همچین اعصاب درست و درمان نداشت. چه برسد به الان که هشتاد و خورده‌ای سالش است. قاب را جلو عقب می‌کنم. این عکس را بیست شهریور سال شصت و چهار گرفت. برا مدرسه‌اش می‌خواستند. تابستان‌ها موهاش را بلند می‌کرد. دوست داشت مثل دایی‌اش پشت مو بگذارد. ولی تا یک کم در می‌آمد فصل تمام می‌شد و مجبور بود کله‌اش را از ته بزند. سر همین از مدرسه بدش می‌آمد. می‌گفت پسرها را زشت می‌کند! پاهای خشکم را جمع می‌کنم. قاب را می‌گذارم روی زانو. مثل همان روزی که از مدرسه آمد و سرش را گذاشت روی پام: «ننه.. وحید رفته جبهه» دست کشیدم روی سر کم‌مویش. خوشم می‌آمد تیزی نوک مو‌هاش به دستم بخورد. « آره مادرش بم گف. خدا رحم کنه به دلش» چرخید. چانه‌اش را بالا داد. زل زد توی چشم‌هام. دلم لرزید. «ننه.. منم برم؟» اخم کردم. دو دستی سرش را هل دادم:«حرف مفت نزن! بیشین پای درس و مقشت. آقات بفهمه خون به پا می‌کنه» نشست مقابلم. به دست و پام افتاد:« تو راضیش می‌کنی» یک پام را تا کردم و دستم را گذاشتم روش. با قهر ازش رو گرفتم:«من به گور بابای صداّم خندیدم» پرید طرفم. قلقلکم داد:«اینکه خوبه پ بخند.. بخند.» اینقدر قلقلکم داد که خنده‌ام گرفت. دستم را گذاشت لای دست‌هاش:« تو رو به فاطمه‌ی زهرا بذار برم» قسمم داد به کسی که ازش رودربایستی داشتم. سینه‌اش را عقب دادم. رو ترش کردم:« بچه حرف مفت نزن! فک کردی اردوئه؟ » بعد پشت سر‌ هم از بلاهایی که ممکن است سرش بیاید گفتم. همه را.. هر چه که می‌دانستم و نمی‌دانستم الا شهادت.. دلم رضا نمی‌داد حتی حرفش را بزنم. گفت:«تو بذار من برم قول می‌دم هیچ کدوم از اینایی که گفتی سرم نیاد» گفتم:«من طاقت دوری‌تو ندارم» از پشت بغلم کرد:«فقط همین یه بارو.. بعد قول می‌دم بی‌رضایتت هیچ جا نرم.» دامنم را از زیر پا جمع کردم و ایستادم. او هم سریع بلند شد. با اخم گفتم:«منم بخوام آقات نمی‌ذاره» قاب را بلند می‌کنم و می‌چسبانم تنگ سینه‌ام. سی و پنج سال است که ندیدمش. کاش دم رفتن بهش نگفته بودم فقط همین یک‌بارها.. @zxcvcxz
🌷⚠️سرمان رفت که نرود 🏴 دست‌نوشته‌ معنادار در مراسم امروز تشییع شهدای گمنام در تهران @zxcvcxz ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄