💌#خاطرات_شهدا
شهید #حسن_حزباوی با صداقت و اهل حجب و حیا بود؛ اگرچه کم حرف میزد اما همیشه لبخند به لب داشت. انسانی متواضع و کمتوقع و در مسائل کاری بسیار با جدّیت و نمونه یک پاسدار وظیفهشناس بود؛ چندینبار در رزمایشها به خاطر همین جدیت و نظم و ذکاوتش مورد تشویق قرار گرفت.
همین رفتار و کردارش سبب شد تا یکی از برادران سُنّیمذهب در سوریه بعد از دوستی با شهید حزباوی، تحت تأثیر رفتارش به مذهب تشیع مشرف شود.
📀راوے: همرزم شهید حســن حزبــاوی
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
http://eitaa.com/ABASALEH_HOO
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍در حضور غربت یاران
🌟سید دل پرخونی داشت، همراهانش با صدای «یارب» های او در نیمه شب آشنا بودند.پاسی از شب كه میگذشت، در انتظار صدای نالههای آوینی چشمانشان را باز میكردند مرتضی مرثیهسرا بود، دلی عاشورایی داشت قصه وصال، روح بیتابش را عاشق میساخت.
🔸یكبار در دوكوهه به او گفتم: شهید داوود یكبار در زمین خیس پادگان به زمین افتاد و گریه كرد وقتی علت گریهاش را پرسیدم، پاسخ داد:"یاد حضرت عباس افتادم كه هنگام به زمین افتادن دست نداشت، حتماً خیلی سخت به زمین افتاده است".
🔸 با شنیدن این سخن گریه مجال صحبت را از مرتضی گرفت، همانجا در پادگان نشست، ساعتها به یاد غربت عباسبنعلی و داوود گریست. گوئی پردههای غیب را از چشمانش گرفته بودند، داوود را در زمین صبحگاه میدید. لب به سخن گشود، داوود باید میرفت.برخاست، پا برجای گامهای داوود نهاد. مرتضی مردی آسمانی بود كه پای بر خاك داشت.
📚منبع : كتاب هسفر خورشید.
💬راوی :رضا برجی
https://eitaa.com/ABASALEH_HOO
#خاطرات_شهدا
ازش پرسیدم چجوری اومدی اینجا؟
گفت با التماس.
گفتم چجوری گلوله رو بلند میکنی؟
گفت با التماس.
گفتم میدونی آدم چجوری شهید میشه؟
با لبخند گفت با التماس :)
+ شادی روح شهید مرحمت بالازاده صلوات
https://eitaa.com/ABASALEH_HOO