🔆 روزی
قصد سفر دارم به سرزمینی که بوی بهشت میدهد. مثل وقتی که طفل بودم، در عالم بچگی چشم به روی هم میگذاشتم. قدم زنان وارد کوچههای گل محمدی میشدم. حال باز چشم میبندم. در این دیار گرچه غریبم! اما بوی بهشتیاش چه آشناست. پرسشکنان خانهی« ایلیا» را پیش میگیرم.
کوچهیها چه غم غریبی دارند!
از زنی که در حال گذر است پرسیدم.
_خانهی «ایلیا» کجاست؟
هیزمی را که بر دوش داشت بر زمین میگذارد، نفسی تاز میکند.
_غریبی؟
نگاهم را در چشمان بزرگ پرسرمهاش میدوزم.
_آری، میشود خانه را نشانم دهی؟
آهی کشید و خم شد. هیزم را بر دوش گذاشت. باانگشتش انتهای کوچه را نشان داد.
_رنگ در خانهاش با سایر درها فرق دارد.
حرفش را آرام تکرار کردم.
«در خانهاش با سایر درها فرق دارد؟ »
دست بر دیوارهای خشتی و سرد خانهها کوچه میکشیدم که بوی عجیب و خوش عطری میدادند. راه را ادامه دادم.
هرچه به انتهای کوچه میرسیدم، بویی مرا مست خود میکرد.
کودکانی پا برهنه با سر و روی خاکی در حال بازی دیدم و به سمتشان رفتم.
سلامی کردم، بعد کمی با لبخند جوابم را دادند.
پرسیدم این بوی چیست؟
یکی از میان آنها که سبزه و چهرهی دلنشین با نمکی داشت و از میان، پسر بچهها تپل تر بود. نفس عمیقی کشید.
_بوی موهای حسنین است.
سمت پسر بچهها برگشت.
_مگر حسنین از خانه بیرون آمدند؟
منتظر جواب نشدم، راهم را ادامه دادم.
به انتهای کوچه که رسیدم، از میان درها دری بود؛ نیم سوخته، کلون در شکسته، انگار هیزمی دم آن روشن کرده باشند!
چه کینهای از اهل این خانه دارند! که این چنین چوپهای در از وسط شکسته شدند؟ از
میان چند خانه فقط در این خانه فرق داشت، آن هم از نظر سیاهی سوختگی!
از در یکی خانهها زن میانسالی بیرون آمد.
نگاهی از پایین به بالا به من انداخت.
سمتش رفتم.
_خانهی «ایلیا» کجاست؟
بدون جواب انگشت اشاره را سمت در سوخته گرفت.
«اما چرا سوخته؟» حرفم را بلندتر تکرار کردم
_چرا این در سوخته است؟
زن با گوشهی شالش بر یکی از چشمانش کشید. باصدای لرزان....
_غریبی؟
بدون هیچ تاملی جواب دادم.
_آری اما ...
نزدیکتر شد. دست بر شانهام زد.
_اما از اصل ماجرای این خانه بی خبری، هرچه بهت گفتند یا بگویند، حجم درد بیشتر از آن بود، که شنیدهای! مادر این خانه خود را سپر ولایت کرد.
_ولایت؟
به اطراف نگاهی انداخت، سر خم کرد، گوشه خاکی عبایش را تکاند.
_آری!
دیگر بدون هیچ حرفی از کنارم محو شد.
من ماندم، این در پر از حرفهای ناگفته!
نزدیک شدم، چند باری دستم را برای گرفتن کلون در بالا بردم، که در بزنم...
«نوری چون حرارت خورشید اما به لطافت نمنم باران در وجودم شعله ور شد.
آمدم، او را بجویم تا روزیم را بگیرم. من را چه شد؟ در زدن این خانه سخت که نیست.
این حب دنیاست، رها کن بکوب کلون در این خانه را !
شاید سوخته است، اما ورودی باب رحمهالله بهشت از اینجاست. رزق شهادت با مهره مادر این خانه است.
بکوب! این در را مادر این خانه را صدا بزن، تا مادری کند برایت...»
✍️سیده الهام موسوی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🏴شعر فاطمی
امشب تمام خانه را آماده کردی
کار علی را در دل شب ساده کردی
با اشک هایت باغ را جارو کشیدی
سیبی برای کودکان از شاخه چیدی
خونابه را از روی درها پاک کردی
در سینه ات زخم دلت را خاک کردی
خانه به دور چشم کم سوی تو چرخید
ماه از غم قد کمانیّ تو بارید
دستت به پهلو شانه را آغاز کردی
موی حسن، روی حسینت ناز کردی
حیدر که دید آهی کشید از جان خسته:
زهرا کمی آرام تر، دستت شکسته...
رنگ گل یاس علی سرخ است و نیلی
پهلو به پهلو میشود از ضرب سیلی
می سوخت زینب از فراق و داغ مادر
از چشم های سرخ و بی روح برادر
شب تا سحر زهرا که مشغول نماز است
قلب علی و کودکانش در گداز است
امشب چرا دستان زینب مثل بید است
او از قنوت فاطمه ذکری شنیده است
میگفت با چشم ترش《 عجل وفاتی》
میجست زینب با علی راه نجاتی
مهتاب امشب ساکت است و سرد وخاموش
دنیا کنار فاطمه افتاده بی هوش
افتاده عکس فاطمه در صورت ماه
دیگر علی سنگ صبورش میشود چاه...
✍️زهره قاسمی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🥀تنها گریه کن
چند روزی با تنها گریه کن «تنها گریه کردم» و در خانه ی گرم و آکنده از معنویت اشرف سادات و حاج حبیب مهمان شدم… با شهید محمدمعماریان به جبهه رفتم و از جهاد خانم های پایگاه حضرت زهرا سلام الله در تاریخ سازی دفاع مقدس غبطه خوردم… گاه آنقدر غرق توصیف دلنشین کتاب می شدم که از گذر نیمه شب غافل بودم.
واژه واژه ی روایت روای و نگارنده این کتاب، از نگاه معنوی شهید رخصت گرفته، که اینچنین با دل خواننده ای که درکی از حال خوش معنوی جنگ و جهاد ندارد رابطه می جوید…
قوت عجیب، انگیزه ی مقدس، نشاط والا، صبری از جنس رضای الی الله، قدم هایی استوار و جان بر کف در راه خدا، فهم دقیق و برآمده از سیره اهل بیت سلام الله، تنها گوشه ای از ترسیم تلاش های بانو اشرف سادات منتظری مادر شهید معماریان بود که از او زنی حماسه ساز ساخته است… بانویی که با حمل نقش مادرانه و همسری، در مقام رزمنده ای با صلابت آنچنان به فکر راه خداست که جز معشوق، هیچ کسی را سبب نمی بیند، هدف نمی بیند و آنچه در راه خدا بخشیده پس نمی گیرد…
خدا را شکر می گویم که از عنایت شهدا مفتخر به آشنایی با شهید عزیز و والدین بزرگوارشان شدم…
✍🏻فاطمه شکیب رخ
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔰 زن ایرانی؛ مظلوم در برابر سناریوهای پرتکرار
🔸«زن شگفتانگیز» عنوان فیلمی آمریکایی در ژانر ابرقهرمانی و محصول 2017 ، داستان زن قهرمانی را روایت میکند که به کمک یک افسر اطلاعات انگلستان-بخوانید استعمار کهن- منجی جهان میشود، بدون اینکه مورد ستمی واقع شود؛ «مهاجم مقبره»، «بیوه سیاه»، «کاپیتان آلیتا» هم از نمونه فیلمهایی هستند که زن قهرمان غربی را روایت میکنند. آیا زنان غربی همگی پرنسس و قهرمانند؟ اگر چنین است فمینیسم از دل کدام رنج متولد شد؟ نگاهی به آمارهای تجاوز جنسی و خشونت علیه زنان با پیشتازی آمریکا، شاهد ظلم مستمر به زنان در غرب است؛ فیلم سینمایی «بامشل» فرار روبه جلویی است که سینمای غرب در پی رسوایی مجری باسابقه امپراطوری فاکس نیوز «راجر ایلز» در موضوع تجاوز جنسی به مجریان زن این شبکه داشت.
🖋زهرا راد، پژوهشگر عرصه زنان و خانواده
🔗 مطالعه یادداشت در سایت فکرت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
وظیفهی مادری
فاطمیه که میشود جور دیگری دلتنگ مادرم میشوم.
انگار نام فاطمه با نام مادر گره خورده باشد، تا گفته میشود فاطمیه، نگاه پر از حسرت مادرم در آخرین دیدارمان که جدایی دنیا و آخرت را برایم رقم زد، مقابل چشمانم ظاهر میشود.
ما بچه شیعهها روضه شنیدن، به روضه رفتن، از روضه گفتن و دربارهی روضه خواندن را از مادرانمان آموختیم.
از همان روزی که در آغوششان بودیم و آنها برای مادر دو عالم لالایی میخواندند.
از روزی که یادمان دادند برای فاطمیه باید مشکی بپوشیم.
در واقع خوب که نگاه کنید متوجه خواهید شد که تمام آنچه که مادرانمان آموختند و به ما منتقل کردند و ما نیز به دخترانمان، امتداد جهاد فاطمه(سلاماللهعلیها) اولین شهیدهی ولایت است.
یقینا این شور و حرارتی که در دلهای ما بچه شیعهها در روضههای فاطمیه با شنیدن کلمهی مادر میافتد، امتداد صدای ضربات دستان فاطمه(سلاماللهعلیها) بر درِخانههای مهاجر و انصار است، که طنینش تا دلهای ما نفوذ کرده است.
قیامی به وسعت کلمهی مادر که آثار آن تا قرنها بعد، دلهای پر از حرارت ما بچه شیعهها را به آغوش کشیده است.
✍🏻 زهرا کبیری پور
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
◾️فاطمه واژه بی خاتمه
چه نام بامسمایی! فاطمه!
فاطمه ای که نام زیبایش، نوید بخش جدایی از آتش جهنم و رهایی از هر گونه پلیدی و زشتی است.
چه شد که درب خانه اش طعمه آتش ناکسان و حرامیان گردید؟ چه بر سر اهل فرش آمد که زینت عرش را آماج پلیدیهای خود قرار دادند؛ مگر نه اینکه پیامبر (ص) فرمودند: "فاطمه بضعه منی" پس چه شد که پاره تن پیامبر را با مسمار، پاره پاره کردند؟!
چه شد که "ام ابیها" را در سوگ پدر، روانه بیابان و بیت الاحزان نمودند؟ مگر نه اینکه خداوند"لولاک لما خلقت الافلاک" را در وصف او گفته بود! پس چه شد که حرمت او همانند بازویش شکسته شد؟
چه شد که شبانه غسل و کفن و دفن گردید؟ چه شد که مزارش مخفی و بی شمع و چراغ ماند؟
"اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها بعدد ما احاط به علمک"
✍️سعیده سادات موسوی فرد
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
◾️یادداشتی برای او که مرامش را عشقاست...
✍️طیبه فرید
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
مجله افکار بانوان حوزوی
◾️یادداشتی برای او که مرامش را عشقاست... ✍️طیبه فرید #مجله_افکار_بانوان_حوزوی @AFKAREHOWZAVI
🔖یادداشتی برای او که مرامش را عشقاست....
نمی دانم شهرداری منطقه چند آمده بود نقاشی اش را روی دیوار کشیده بود،چقدر هم عین خودش قشنگ بود،چشم هایش مراقب خانه ها و خیابان بود!رفتیم با نقاشی اش عکس یادگاری گرفتیم!
فرشته ای که دستی در آفرینشاش داشت جوری چشم هایش را کشیده بود که ما تا عمر داشته باشیم یادمان نرود چه قدر مهربان بوده.
حتما وقتی قرار بود به زمین بیاید فرشته هابدرقه اش کرده بودند!خدا به فرشته ها گفته بود قرار است درآینده ی روزگارِ خودش آدم علیه السلامی باشد.
از همان ها که مولای ما گفته بود می بینم از مشرق گروهی برای بدست آوردن حق به پا می خیزند.
او با شهادت رفت، تا سیر استکمالی اش کامل شود، چیزهایی که ما نه خوابش را می بینیم و نه تصوری ازآن داریم!
ما قشنگی چشمهای او را درک می کنیم و اینکه چهره اش برایمان آشناست!نگار سال ها با او حشر و نشر داشتیم!
برایتان نگفتم!
می خواستم بروم کربلا ؛همه گفته بودند خطای محض است توی آن شلوغی ها بچه ها را ببرید!
دو روز قبل از رفتن ،سحر جمعه خوابش را دیدم !روی خاکریزهای شلمچه منتظر بود! قشنگی چشم هایش قابل توصیف نبود!برایم هدیه آورده بود.
چند دفتر برای بچه ها!روی جلدش را امضا کرد که به سلامت بر می گردید.
تمام مسیر اربعین او هم بود!با ابومهدی !مراقب آدمها !مراقب مشایه!
وقتی برگشتم رفتم پیش دیوار !روزهای اول نا آرامی ،پیشانی اش رنگی شده بود !رنگرقیق بنفش کبود از روی پیشانی اش حرکت کرده بود تا لبه های یقه اش،تا روی اسمش.یادم آمد به حرف های آن حکیمکه گفته بود حال امروز مردم حاکی از باطن مسئوولین است!
چقدر منطبق بود با حال و هوای این بنفش کبود وسط نقاشی او روی دیوار،
بنفش کبوود
او که این رنگ ها را ریخته بود ناخواسته حرف های نگفته را زده بود!رنگ بنفش کبودی که روی پیشانی اش متبلور شده بود غصه های هشت ساله ی یک ملت بود.
دو سه روز بعد شیر پاک خورده ای آمده بود رنگ ها را شسته بود!بماند که غصه ی آن خاطرات بنفش و هشت سال خیانت و به باد دادن یک نسل از ذهن آدم ها پاک نمی شود.
خوشحال بودم !
عکس قهرمان ملی روزگارِ خودش ،او که موقع آمدن به زمین فرشته ها بدرقه اش کرده بودند همچنان روی دیوار بود و چشم هایش هنوز به خانه ها وخیابان .
نا آرامی ها که شدت گرفت یکروز دیدمش!
روی دیوار
با لکه های سیاه
از آن سیاهی ها که نمی شود پاکش کرد.
چشم هایش اما سالم مانده بود ،هنوز هم به خانه ها و خیابان نگاه می کرد.
فرشته ها کسی که رنگ نفرت را روی دیوار پاشیده بوددیده بودند!
من اما ندیدم.
اما اگر ببینم ازو می پرسم :
اگر آشوبها و غارت اموال عمومی برفرض محال نتیجه داد نقاشی کدام قهرمانتان را می خواهی بجای نقاشی او روی دیوار بکشی؟
او برای یک سانت از تمامیت این خاک شب و روز نداشت اما قهرمان های شما بانک ها و ایستگاه های اتوبوس را به آتش نفرت می کشند و ...
پرده ی خانه را کنار می زنم ،چهره اش با وجود لکه های سیاهِ وسط صورتش هنوز هم مصمم و مهرباناست!
چشمش به خیابان است.
لطفا به آقای شهرداری منطقه ی چند بگویید به نقاشی او روی دیوار دست نزنند.
بگذار برای همه این سوال ایجاد شود که اگر عده ای با نقاشی آن قهرمانِ مردم دارِ نام آشنای روی دیوار مخالفند چه کسی را شایسته ی نقاشی شدن روی دیوار های محلات می دانند!
قهرمانشان کی و کجاست ؟وچقدر برای حفظ این آب وخاک از جان گذشته....
تقدیم به آن مسلمان ایرانی،آن قهرمان ملی ،که دشمنان این آب و خاک از چشم هایش در هراسند
✍️طیبه فرید
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🍂رهروان لایق
در میانهی بینالحرمین قدم میزنم؛ درست جایی که تو هم روزی قدم زدهای. آن هنگام که به گنبد خیره میشدی، نفس عمیقی از عمق جان میکشیدی و زیر لب زمزمه میکردی:اللهم ارزقنا توفیق الشهاده
سردار شهیدم، به یاد میآورم، آن روزهایی را که برای تجدید قوا و باز شدنِ گرهی به حرم پناه میآوردی و پس از خلق زیباترین لحظات عرفانی و تلاوت زیارت عاشورا، با حسین(ع) همآغوش میشدی و از جام عشق سرمست و با توشهای از معرفت، صبر و استقامت، در موقعیت خود برای خدمت به مظلومان عالم حاضر میشدی.
روزها میدویدی و شبها نمک در چشم میپاشیدی تا نکند پلکی بر چشم گذاری و غافل شوی از ظلمی که شاید بر کودکی شود. چقدر گمنام بودی سردار شهیدم.
آشنایی من و شما از همان ساعتی آغاز شد که فهمیدم به تیغ یکی از شقیترینِ اشقیا شهید شدی و دیگر بین ما نیستی. پس از ۷۲ ساعت از اشک ریختن در فراق شما چه مهربان مهمان رویایم شدید و گفتید: "آمدهام آرامتان کنم". هنوز آن لبخند شیرین بر لبانتان از یادم نرفته است.
با خود زمزمه میکنم:
انگشت به لب ماندهام از قاعدهی عشق
ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم
حال، امروز وقتی به آسودگی پرواز پرندگانِ صحن مینگرم، به بازی کودکانِ شاد، به ورود فوج فوج زائران حرمین، به ثبت تصویرهای عاشقانهی زوجهای جوان، به خندههای جوانان عراقی، به خوابهای آسودهی زائران در کنارههای حرم، به صفهای طولانی غذای حضرتی، به صدای روحبخش زیارت عاشورا از باب القبله، با خود فکر میکنم این همه زیبایی زیر سایهی امنیتیست که شما برای تکتک ماها به ارمغان آوردهاید. به قیمت خستگی خودتان و به قیمت نخوابیدنهایتان، به قیمت دلتنگی از خانواده و در آخر به قیمت خون پاک شما و یارانتان.
اشک از چشمانم جاری میشود اما وقتی به این میاندیشم که شما در ثواب زیارت تکتک زائران، در ثواب تمام اعمال نیک انسانهایی که قدمی برای حفظ آنها برداشتهاید سهیم هستید؛ دلم روشن میشود. قلبم آرام میگیرد، نگاهم برق میزند. قطعاً این کمترین پاداش شما خواهد بود جزای شما همجواری با اباعبدلله است مگر نه اینکه میگویید:
بهشت ارزانی خوبان عالم
بهشت من تماشای حسین است
آری حاج قاسم، چهخوب برای معماری تمدن نوین اسلامی طرح کشیدی. الحق و الانصاف که رهبر عزیزمان فرمودند: "شهید سلیمانی نرمافزار مقاومت است".
نرمافزار مقاومت یعنی، انگشت اشارهی تو حاجی..
یعنی، سخن تو...
یعنی، عمل تو...
انگشت اشارهی تو به وسعت همهی کرهی زمین است چراکه افق نگاهت آزادی همهی انسانها بود. برای تو این ملت و آن ملت مطرح نبود. نوعدوستی درس اول مکتب توست.
سخن تو، دفاع از حرم جمهوری اسلامی ایران است. همراهی و کمک همهی ملت، مخصوصاً یاری علماء و مراجع از آیتالله خامنهای که بسیار تنها و مظلوم است.
عمل تو، یک عمر جهاد در راه خدا و تبدیل شدن به الگوی مبارزه برای همهی ملتهای آزادیخواه بود.
حاج قاسم، تمام سفر همراهم بودی همهجا. یادت در قلبم و حضور عکست در سجادهام به تو شهادت خواهد داد. از تو میخواهم برایمان دعا کنی تا همانگونه که در مسیر صدور پیام انقلاب اسلامی جهاد کردی و در آخر با شهادتت این اقیانوس عظیم را بار دیگر پرتلاطم نمودی ما نیز رهروان لایق و شایستهای برایت باشیم.
🍃اللهم ارزقنا توفیق الشهاده🍃
✍ زینب نجیب
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔖روایت دیدار حضرت ماه
صبح روز ۲۹ آذر ۱۴۰۱ همهی خانوادههای شهدای آن حادثهی بزرگ آمده بودند. حادثهی تلخ و در عین حال پُرشکوه حرم مطهّر حضرت احمدبنموسیٰ شاهچراغ، که یک حادثهی ماندنی در تاریخ است.
همهی حضار دور تا دورِ حسینیه چشم انتظار دیدار روی حضرت ماه بودند. نمیدانم تا به حال در این فضای سراسر نور ورحمت نفس کشیدهای یانه؟ لحظه لحظهی حضور در این حسینیه، بوی عطرِ رحمت میدهد، گویی عِطرِ حضور امام خمینی (رحمت الله) مانند نامش فضا را عطرآگین کرده است.
به گواه دیده، همهی حاضرین در این مهمانی، از روز واقعه تا کنون سالهای سال بزرگتر و قویتر شده بودند و نگاههایشان نافذتر و عمیقتر از قبل. تصویر شهدا در قابها در دستانِ حاضرینِ داغدار جلوهگری میکرد، اما روحِ بلندشان ایستاده به صف، دستِ احترام به سینه، برای استقبال از حضرت یار. خوب که گوش میکردی هلهلهی حضور ملائک در پیش پایشان را میشنیدی. شمیمِ عطرِ یاسِ فاطمیه فضا را پر کرده بود. آخر این حسینیه، عهدِ دیرین دارد با مادرِ سادات در این ایام. اگر چشم دل داشتیم حتما حاج قاسم شهید را هم در جمع شهدای حاضر میدیدیم، چرا که او هم انسی شیرین داشت با حسینیه و مولایش. به گمانم در یکی از همین روزهای فاطمیه، امضای تذکرهی شهادتش را از مادر سادات گرفته باشد.
قطرههای اشک حاضرین به دنبال بهانهای برای سرازیر شدن بر روی گونهها، در چشمها بیتابی میکرد و قلبها به انتظار در سینه میکوبید. چه خوش مجلسی بود، مجلس عِطر گل صلوات تا سرآید انتظارِ دیدارِ رویِ ماه.
دقیقهای گذشت. انتظارها سرآمد و چشمهی نور تابیدن گرفت تا ستارههای حاضر در مجلس، از تلألوءِ وجودش منور گردند. همه از فرطِ شوق، سراپا گوش شدند تا بشنوند کلام مولا و دیده گشتند تا سیراب شوند از دیدن روی ماه. آخر به رسم همیشگی ولایت، پدری میکند برای فرزندان شهدا که تاب آورند، ندیدن و نبوییدن و نبودن پدر را، تا مادران شهدا لب به سخن گشایند و به زبان مادری، تمنا کنند دعای صبر بر ندیدن فرزند را و التیام بخشند داغِ جگرِ پدران و همسران شهدا را و امروز پدری که خود جانباز این حادثهی عظیم بود، حسرتِ دوری از فرزندِ خردسال شهیدش را که همنامِ علیاصغر حسین (علیه السلام) بود، ندبه میکرد و میگریست و میسوخت...
و جگرسوزترین لحظه زمانی رخ نمود که حضرت مولا، خطاب به این همه اشک و آهِ جگرسوز، پدرانه فرمود: «یکی از بزرگترین غصهها و ناراحتیهای ما، این است که شما خانوادهها و مادران شهدا را اینطور بیتاب میبینیم.» و آه از دلِ آقای مظلوممان، وقتی داغِ آرتین ۵ ساله را سختتر و طاقتفرساتر از همهی داغهای این حادثه دانستند. چرا که اینک او بیتابِ دیدارِ رویِ مادر، برادر و پدر بود و تنها مونسش خواهری نوعروس است که باید صبر ِزینب (سلام الله علیها) داشته باشد که تاب آورد بر این همه مصیبت و راوی شود این حادثهی عظیم را که تاریخ بداند، شیعه از نسل زینب است. هم او که در نیمروزی ۷۲ لالهی پرپر دید، حقیقت را بر سر نیزهها دید، امامِ تبدار در بند و غل و زنجیر دید و حامی کاروان مُخَدَّرات اسیر گشت، اما کمر راست کرد به بر هم زدن مجلس یزید و رسوا ساخت، سیاهرویان و سیاهدلانِ حادثهی کربلا را.
و امروز رسالتِ روایتِ حادثهی عظیم شاهچراغ چون واقعهی عاشورا، تکلیفی است که حضرت ولی بر عهدهی تک تک عاشقانش قرار داد، تا چهرهی حقیقی کفار و منافقین و دواعش در عالم رسوا گردد و جهان آمادهی پذیرش حکومت مهدوی گردد.
✍️آمنه عسکری منفرد
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🏴شعر فاطمی
دور سر مولا که پَرِ فاطمه می سوخت
دشمن به تلافی، در و یک سینه به هم دوخت
تا گفت: علی بر همه ی خلق امیر است
از خشم، عدو ضربه زد و شعله برافروخت
✍️زهره قاسمی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
▪️فاطمه سلاماللهعلیها سیاسیترین زن تاریخ اسلام است
✍️سارا سادات پاد
▪️در مسیر پر خطر کنشگری اجتماعی و سیاسی، کودکان خود را نیز همراه خود می برد ولی این حضور، بهانه فراموشی نقش مادری فاطمه هم نشد و کودکانش درس حقطلبی وحقخواهی و حقگویی را در کارگاه عملی مادر آموختند.
رفتارهای خشونت آمیز علیه مادر و مجروح شدن تن نازنین مادر را می دیدند و این فاطمه بود که به کودکانش آموخت برای حقطلبی و شایستهسالاری جان، بهایی هم تراز است.
اینگونه و به قیمت همه دارایی خود یعنی جان خویش، حضور خود را در برشی از تاریخ برای اجرای عدالت و حکومت صالحان وشایستگان تصویر کرد.
▪️ندبههای فاطمه، کنار قبر پیامبر نه فقط از دلتنگی دخترانه، بلکه برای میراث فرهنگی بزرگِ پدری مهربان و سخاوتمند بود که آن را برای همه بشریت به ودیعه گذاشته بود و فاطمه نگران همه بشریت در قرنهای آتی بود. کسانی که در سایه یک کژروی خودخواهانه در بخشی از تاریخ، از چشیدن طعم دلپذیر حکومت علوی محروم میشدند و احتمالا ناخواسته و پیوسته در مقابل ناشایستسالاری منفعل میشدند.
🔗متن کامل در صفحه پایگاه تحلیلی عصر زنان
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI