#سوگ_سردار
حاج قاسمِ عزیز، اگر گمنام نمردم و صاحب قبری شدم، حتما نامت بر سنگ مزارم حک خواهد شد، همانگونه که نامت بر قلب و شناسنامهام حک شده است.
✍️مرضیه رمضان قاسم
#جان_فدا
#قاسم
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🍃انسان تراز
✍مریم زارعی
از ابتدای ورود به خاک عراق شما را کنارم حس میکردم اما در سامرا بیشتر از همیشه.
طبق معمول سامرا خلوت بود. هر قدمی که برمیداشتم ابومهدی مهندس و شما، حاج قاسم، را کنارم حس میکردم.
یک سالی میشد در اکثر کار هایم شریکتان میکردم. از خود شما یاد گرفته بودم که آب هم میخورم به نیت ظهور باشد.
شب را در سامرا ماندیم. به جز کاروان ما و خادمین شاید بیست نفر در حرم بودند. درحیاطِ صحن نشستم به گنبد خیره شدم. حس امنیتی که داشتم حاصل تلاش های شما و ابومهدی بود. به این فکر میکردم دید انسان چگونه میتواند این همه وسیع باشد؟
سرزمین ایران و عراق و یمن و فلسطین برایش فرقی نداشته باشد؟!
شیعه و مسیحی و اهل سنت برایش فرقی نداشته باشد؟!
هر کجا ظلم باشد شما برای حمایت از مظلوم بودید.
امام خمینی فرموده بود جغرافیای اسلام نباید حد و مرز داشته باشد و شما هم سرباز گوش به فرمان.
اگر بخواهیم انسان تراز انقلاب را معرفی کنیم بی شک می شود شما، حاج قاسم سلیمانی.
شاید قبل تر ها با وجود فتنه ها دلم میلرزید که نکند دشمن، جمهوری اسلامی ایران را ساقط کند.
اما با وجود شهادت تو و خونی که به درخت انقلاب تزریق شد. دلم نمیلرزد.
شهادت تو از جنس شهادت شهید بهشتی و شهید آوینی بود همان شهادت هایی که در دهه های بعد مسیر انحراف را اصلاح کرد.
شهادت تو دهه ها حرف دارد.
شهادت تو می تواند دهه ها انسان بسازد. انسانی که تراز انقلاب باشد.
حکیم ما گفت
«ویژگی های شهید سلیمانی را ماورایی ندانیم. بدانیم که سلیمانی در همین جا رشد کرد و خصوصیات او دست نیافتنی نیست.»
ما به گفته ی او ایمان داریم.
جوشش خونت در تن همه ی ما می جوشد.
ما قول میدهیم انسان شویم! انسانی که مکتب ساز باشد و عامل ظهور. انسانی که تراز انقلاب اسلامی ایران باشد. درست همانند تو.
در هم نشینی با مولایت علی علیه السلام به یاد ما هم باش.
دی ماه ۱۴۰۱
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
⏰ساعتبهوقتحاجقاسم
✍️م. حیدریان منش
عقربه های ساعت را نگاه می کنم
ساعت ۱:۲۰ است
ساعت به وقت حاج قاسم
کتاب صحیفه را باز می کنم و دعای اول آن را می خوانم
به اینجا می رسم
حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِي السُّعَدَاءِ مِنْ أَوْلِيَائِهِ ، وَ نَصِيرُ بِهِ فِي نَظْمِ الشُّهَدَاءِ بِسُيُوفِ أَعْدَائِهِ
خدایا تو را می ستایم
ستایشی که به سبب آن در زمرهی اولیای سعادتمند تو گردم و در سِلک شهیدان به شمشیرهای دشمانت قرار گیرم
خوب می دانم
شهادت هدیه خدا و مورد رضایت اهل بیت علیهم السلام است.
و به تو می اندیشم،
به این سه سال که خیلی زود گذشت
به نبودنت
به غصه ای که به دل مردم ایران نشست
به تو می اندیشم
که شهادت به سراغت نیامد
تو در طلبش بودی
به هدیه ای
که از فاطمه زهرا سلام الله علیها گرفتی
چه شهادتی؟؟
جا دارد بسراییم، آرام زمزمه کنیم
ما الشهاده و ما ادراک الشهاده؟
همان شهادتی که امام سجاد علیه السلام در دعای بیست و هفتم برای مرزداران اینگونه دعا می کنند
فَإِنْ خَتَمْتَ لَهُ بِالسَّعَادَةِ ، وَ قَضَيْتَ لَهُ بِالشَّهَادَةِ فَبَعْدَ أَنْ يَجْتَاحَ عَدُوَّكَ بِالْقَتْلِ ، وَ بَعْدَ أَنْ يَجْهَدَ بِهِمُ الْأَسْرُ ، وَ بَعْدَ أَنْ تَأْمَنَ أَطْرَافُ الْمُسْلِمِينَ ، وَ بَعْدَ أَنْ يُوَلِّيَ عَدُوُّكَ مُدْبِرِينَ.
بار خدایا!
اگر زندگی را برای آنان به نیکبختی پایان دادی و شهادت را سرنوشت شان کردی
پس از آن باشد
که دشمنت را
با کشتن نابود ساخته
با اسارت انان را به خواری افکنده
و پس از آن باشد که
مرزهای مسلمانان ایمنی یافته
و دشمنت گریزان، پشت کرده باشد.
و تو حقیقتا چنین بودی
نه تنها وجود و حیاتت برای اسلام و انقلاب مفید بود
که شهادت ات هم ملاک و مَثلی شد برای قساوت قلب دشمن
یک برگ برنده؛ برای یک ملت
یک سربازی؛ که آسمانی شد
سربازی که؛ سردار دلها شد
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🍃مرد خدا
✍الهه دهقانی
حاجی عاشق بود، عاشق خدا، به همین دلیل تمام کارهایش رنگ خدایی داشت. از کارهای شخصی گرفته تا ماموریتهای دولتی. همهجا رنگ خدا موج میزد. وقتی هدف انسان الهی باشد، ابعاد وجودیش وسعت پیدا میکند. رنگ و نژاد، زن و مرد، مسلمان و غیرمسلمان نمیشناسد. همه را به یک چشم نگاه میکند و برای همه ارزش و احترام قائل است. همانگونه که برای خانواده و هموطن خود دلسوزی میکند و خواستار صلاح و رستگاری آنان است، دوستار غیرهموطنش نیز هست و در بحبوبهی خطر به یاریش میشتابد. از نظر او همهی انسانها برابرند و حق زندگی دارند. در هرکجا که مظلومی مورد ستم واقع شد باید به کمک او شتافت.
او همواره خدا را حاضر و ناظر بر اعمالش میدید؛ بههمیندلیل، زمانیکه با تیم همراهش برای انجام ماموریت در خانهای سوری که اهالیاش آن را از ترس داعش ترک کرده بودند، مستقر شدند، بعد از اتمام ماموریت شمارهی همراه خود را روی یک برگه برای صاحبخانه یادداشت کرد تا حق او را ادا کند و از او حلالیت بطلبد. شاید به ذهن کمتر کسی برسد که در بحبوحهی جنگ و در یک منزل متروکه هم ممکن است، حقالناسی به گردن انسان بماند. اما نفس محاسبهگر حاجی هیچچیزی را نادیده نمیگرفت
او مصداق "حاسِبوا قَبلَ اَن تُحاسبوا" بود.
حاج قاسم نهتنها خود مرد عمل بود و در گفتار و رفتارش رنگ خدایی داشت بلکه در وصیتنامهاش به دیگران هم توصیه کرده است که رنگ خدایی را بر هر رنگی ترجیح دهند. او اسلام، جمهوری اسلامی، مقدسات و ولایتفقیه را مصداق رنگ خدا میداند.
آری هرآنچه و هرکس رنگ خدایی گرفت، جاودانه باقی خواهد ماند. او نیز برای همیشه در قلبها سربلند و جاودان باقی میماند.
#جان_فدا
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
▪️حاج قاسم دور؛ حاج قاسم نزدیک
✍️زهرا نجاتی
وصیتنامهاش را میخوانم...
نامه به فرزندش را هم..
اما دنیایم دنیا دیگری است دنیایی متفاوت از مردهایی مانند او.
مردهایی که غولهایی که من درگیرشان هستم، برایش هیچ نبودند.
نه از اول،
که پس از سی سال مجاهدتش.
از همان وقتها که سعی میکرده کمک کار پدر و مادر باشد و سرکار برود..
از همان وقتها که خودش را میساخته...
البته که اوهم جوان بوده، آن هم در زمانهای که اسباب اگر مهیا نمود، شرایط خوب مهیا بود برای آنکه جور دیگری باشد.
کسی مثل من شاید.
از همان اول تکلیفش را مشخص کرده، میگوید: _وقتی به خودم آمدم و دیدم شغلی باید انتخاب کنم فهمیدم اگرچه نمیتوانم مورچهای را هم بکشم،اما باید سرباز و جانفدا ومایهی آسایش مردمم باشم...
من برای زنده ماندن مردم و مرگ آدم کشها نظامی شدهام. نگاهم دوخته میشود به خواستههاو اهدافم.. من به خاطر مردم؟
خدا؟
خرج عمرم در راه خدا؛
مسیری انتخاب کردهام یا در جستجوی نام و نشان و درآمد؟!!
تنم میلرزد...
و نگاه میکنم به ولایتمداری اش، یه وصیتهاش،آنقدر که توصیه به ولایت کرده، به نماز نکرده.
یاد همان حرفهای سید حسن نصرالله میافتم، میگفت:_ حاضر بودم جانم را فدای دو نفر کنم: رهبر و حاج قاسم.
همین نقل را ازحاج قاسم هم میکنند؛ حاضرم جانم را فدای دونفر کنم: رهبر وسیدحسن...
میگوید:_ولایت فقیه حرم است.
میگوید: _رهبر تنهاست.
و من هاج و واج ماندهام که ما ولایت را نفهمیده ایم یا تقوا را! و چه بسا هردو را...
حاج قاسم را میگویم. همو که نه تنها در زندگیش، بلکه پس از شهادتی آن چنانی؛ قاسم گونه و اربااربا، امامش سه بار با گریه،شهادت به این میدهد که جزخوبی از او ندیده و سیر اتفاقات عالم را با خونش، رقم میزند!
خب میدانی...
به قول خودش چهل سال برای خدا ایستاده و نمک در چشمش ریخته تا از حال دخترکان معصوم و مظلوم سرزمینهای اسلامی غافل نباشد...
و اگرچه چون منی با تمام حقارتم، خود را در برابر الفبای مکتب والای حاج قاسم، هیچ میبینیم، اما همان امام، فرمود:_از حاج قاسم، کوهی که نمیشود به بلندایش دست یافت، نسازید، حاج قاسم یکی بود مثل همه...
و من نیک میدانم روزی خواهد آمد که اوحجتی برای همهمان خواهد بود و از تک تکمان خواهد پرسید که برای قدردانی خونش و مکتبش چه کردهایم!
من نیت کردهام مثل مادرش،قاسم پرور باشم، با تمام کوچکی و حقارت وبارگناهم...
شما چطور؟
#حاج_قاسم_سلیمانی
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🔷 ترس از تو میگریخت!
✍️فاطمه ابن علی
اسم و رسمت در شهر پیچیده بود. همه درباره تو حرف می زدند. خواستم به تو نزدیک شوم تا بهتر بشناسمت، اما تو هم مثل مالک اشتر همان کوه بلندی بودی که هیچ پرنده ای به قله اش راه نمییافت. از دور نگاهت کردم؛ نوری در قلبت تجلی کرده بود که از هیچ نمی ترسیدی. چون بر «دوستان خدا» نه بيمى است و نه اندوهگين مىشوند؛ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُون» َ(یونس/۱٠)
وسط معرکه مسجد جامع کرمان دیدمت؛ ماموران شاه به مسجد ریخته و انقلابی ها را زیر چوب و چماق گرفته بودند. نگاهت به کودکی افتاد که وحشتزده گریه میکرد؛ با تندی و شدت بر سر مامور داد زدی:«ولش کن». مامور خشکش زد؛ تو بچه را بغل کردی و از مهلکه نجاتش دادی.
روزهای انقلاب ۵۷ بود که به جرم انقلابیگری زیر مشت و لگد بیهوش شدی و تا ۳ روز از شدت جراحات نمیتوانستی تکان بخوری، ولی با آن حادثه ترسَت از شکنجه ساواک فرو ریخته بود؛ به جای ترس و عقب نشینی مانند خالکوبیهای دوران کودکی، با هر ضربه و لگدی، کلمه «خمینی» را در عمق وجود خود حک کردی.
جبهه مقاومت محاصره داعش را شکسته و با بالگرد به شهر رسیده بود. مردم امیدوارانه به سمت مجاهدان دویدند. همانجا سری در سرها دیدم؛ تو لبخند میزدی و به مردم روحیه میدادی؛ با نشان ذوالفقارت به آمرلی آمده بودی تا کار را یکسره کنی و آمرلی یعنی امیر من علی.
شنیدهام به غزه هم رفته بودی! انگار برای تو حصر معنایی نداشت؛ از هرچه حصر و گلوله و موشک و تن و جان بود میگذشتی و از چیزی نمیترسیدی.
آن شب در بیروت، تو بودی، سید حسن و عماد. جنگ ۳۳ روزه را میگویم. صهیونیست ها با همه تجهیزات شان در به در دنبال شما می گشتند و شما زیر یک درخت بودید و همچنان و همچنان نمی ترسیدی.
گفتم عماد یاد اشکهایی افتادم که از دوری او بر گونهات میبارید و بادست مجروحت پاکشان میکردی. داغش را دیدم که هنوز سینهات را میسوزاند! حالا که به وصل رسیدهای سلام ما را به دوستت برسان؛ فکری هم برای اشکها و سینه سوخته ما کن.
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🍃علمدار
✍🏻 زهرا کبیری پور
از جایم بلند میشوم
وقت آن شده است که از شما چیزی بنویسم.
چشمانم را میبندم.
اشکِ حلقه زده در چشمانم از لا به لای پلکها، بر گونهام سُر میخورد.
تا قبل از ساعت یک و بیست دقیقهی بامداد سیزدهم دی ماه سال ۹۸ از شما چه میدانستم؟!
دانستههایم را زیر و رو میکنم.
تمام دانستههایم از شما در یک کلمه خلاصه میشود، امنیت!
هر جا که نام شما تیتر اخبار آن روزها بود، کلمهی امنیت در سرتاسر آن موج میزد.
آن آرامش محض، آن اطمینانی که از چشمان شما بر قلبها سرازیر میشد، آنچنان امنیتی را به ارمغان میآورد که قابل وصف نیست.
حتما تمام علمدارها این گونهاند.
عباس هم وقتی بود، امنیت در تمام خیمهها پا بر جا بود.
دخترانِ کربلا شبها با یادآوری اینکه هنوز عمو عباس هست و علمش، چشمانشان را در آرامشی محض به روی شب میبستند.
عباس که بود دل زینب هم قرص و محکم بود.
عباس که بود حسین نیز خیالش راحت بود.
علمدار کربلا، نوید امنیت و آرامش بود.
علمدار ما نیز
علمدار کربلا عباس که رفت.
خیمهها سوخت.
حسین شهید شد.
زینب اسیر.
دختران آواره.
علمدار ما هم که رفت.
فکر و خیال دخترانمان غارت شد.
خیمههای عزایمان را به آتش کشیدند.
عفت و حیای دخترانمان را ربودند.
تو نبودی حاج قاسم حریم حرمهایمان با خون شهدا گلگون شد.
حالا که
تو به آسمان رسیدی
حالا که
امام حسین را دیدی
به سیدالشهداء بگو این کشور دیگر علمدار ندارد، دریابشان.
#جان_فدا
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
♦️ سیمرغ ایرانی
♦️ حاج قاسم رفت و زندگی زنان را آزاد کرد
✍🏼 الهه سادات شفیعی
▪️همان روزها هم از غرب و شرق عالم صداهای ضعیفی به گوش میرسید در محکومیت جنایات داعش و پولهایی که در خفا به آنها تزریق میشد تا در نهایت به اسارت و بردگی زنان منتهی شود، اما هنوز یک مرد مانده بود تا به نامردان ثابت کند:
«ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست/ عِرض خود میبری و زحمت ما میداری»
▪️آری، زن محترم است، زندگی مقدس است و آزادی ارزشمند، و این همه وقتی جایگاه اصیل خود را درمییابند که به تاراج رفته باشند!
شاید امروز وِز وِز مگسها نمیگذارند برخی درست بشنوند، ولی زنان ایزدی کردستان فراموش نمیکنند که زندگی و آزادی به تاراج رفتهی خود را مدیون سیمرغ ایرانند.
🔗 ادامه متن در پایگاه تحلیلی تخصصی عصر زنان
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
خبر شهادت
✍️فاطمه میری
دیشب را نخوابیدم.
از ترس سه سال پیش،
از ترسی که صبحش خبر شهادتت تو باشد.
ترس شنیدن خبر بد خبر شهادت تکهای از جان وطن.
ترسیدم از خوابی که ما را فرا گرفت و دشمنی که تو را از ما.
اما بیدار شدیم از شهادتت، فهمیدیم دشمن تو شوخی ندارد. بیم ندارد که دستش را به خون عزیزان دلِ ایرانم تر کند.
حاجی کجایی؟ دلم برایتان تنگ شده، خیلی.
راستش را بگویم حسودی میکنم به مقام شما. دلم تنگ است برای خودم، دلم برای خودم میسوزد، چرا کاری نکردم برای ایران عزیزم، منِ ادعایی، قدمی برنداشتم قلمی نزدم. دلم مرگی بسان تو را میخواهد.
حاجی به مردم شهرت حسودی میکنم که همشهری آنان بودی.
حاجی! به محبت درون دل نوجوانم حسودی میکنم، حسودی میکنم که تو را بهتر از من شناخته.
من حسودی میکنم به کل مردم ایران، که تو را دوست دارند.
اما خوشحالم که دوست داشتنیِ من عزیز دل مردم است.
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید از حدیث دیگران
والعزه لله جمیعا
و عزت از آن خداست.
برای عزتمندی هر چه بیشتر مردمان نجیب ایران دعا کن.
تو که آن بالا نشستی و متنعم به خوان حضرت زهرا(س) هستی،
برای مرگ ما هم دعا کن.
مرگی چنین میانه میدانم آرزوست.
#جان_فدا
#حاج_قاسم
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🌱تولدی دیگر
✍️زهره قاسمی
شهادت پایان نیست؛ آغاز است؛ تولدی دیگر است.
عجب صدقِ این جملات، بعد از رفتنت به همهمان ثابت شده مردِ رؤیایی!
تو که هستی که در خلوت و شلوغیِ روح مناجاتهایمان، اینقدر حضور داری؟!
تو که هستی که با هر سلام ما خدمت اربابمان در کنارمانی؟!
تو که هستی که در ابتدا و انتهای همهی دعاهایمان، تصویر چهرهی پاکت از جلوی چشمِ ذهنمان، دور نمیشود؟!
تو که هستی که روزهای حسرت نداشتنت تمام نمیشود؟!...
زندگی و حیات، به جسم نیست.
کاش ما هم کمی طعم زندگی را بچشیم.
تو
با شهادتت
آغاز شدی
زنده تر شدی
بیشتر هستی
آری
مزدِ بندگی
چیزی جز این نیست.
یک عمر برای خدا زیستن را خدا زیبا جبران میکند.
و چه نیکو عاقبتی!
دستمان را رها نکن
که بد جور نیازمندیم و گرفتار.
مردِ بزرگِ رویایی!
#حاج_قاسم
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
📌وقتی قلم به مدار انسانیت نچرخد
امروز ۱۳ دی سالروز شهادت بزرگ مردی بنام قاسم سلیمانی بود مردی که فراتر از مرزها قدم می گذاشت تا معرف مردانگی و غیرت ایرانی مسلمان به مظلومان جهان باشد..
اما چه می شود که در گرامی داشت اسطوره ای ملی چو او، قلم برخی روزنامه نگاران این سرزمین، به تسلیتی نمی چرخد؟! در حالی که سوگواری جانانه ی مردمی از جنس انقلاب، سعی در جبران جای خالی معرفت نداشته مدعیان می کند!!!
ما کجا بدنبال ریشه معضل های فرهنگی و اخلاقی فعلی می گردیم در حالی که نگارش با بی اخلاقی عدهای از قلم بدستان پیمان بسته!
چرا جایگاه ادب و اخلاق، با چنین نزولی در جامعه مواجه گردید؟
مسیر را اشتباه نرویم بسیاری از کج روهای جوانان امروزی از پشت تفکر و نوشتار همین مدعیان اندیشه است که سر به آسمان کشیده!
پی نوشت:عکس مربوط به عزاداری ملت غیور در کرمان است.
✍🏻فاطمه شکیب رخ
#جان_فدا
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI