زن محجبه لزوما مذهبی نیست
زن محجبه لزوما انقلابی نیست
هستن هنوز مذهبی هایی که میگن چرا دین رو با سیاست قاطی کردن،کسی که این حرفو میزنه هنوز چیزی از دین نفهمیده😅
بودن آدمای سر به سجود قرآن خوان تو تاریخ که قربة الی الله تو گودال قتلگاه روی بدن اباعبدالله میتاختن سنگ میزدن نیزه میزدن!
بودن آدم هایی مثل یزید حلال خدا رو حرام و حرام خدا رو حلال کردن حالا محجبه ی مخالف گشت ارشاد و موافق بیحجابی که چیز عجیبی نیست😁
‹؏ـقیلہبنےهاشم⁶⁹› ↓
𝐈𝐃: @AGHILEH_BANIHASHEM
‹عـقیلهبنیهاشم⁶⁹🇮🇷🇵🇸›
حسین میان میدان میگوید : هَل مِن ناصِراً یَنصُرُنی؟ دیگر کسی نیست اورا یاری دهد (:
یاحسیننامِتوبردم
نههمیماندنهغمی ، بأبیانتوامیٔ!
یه مهاراجهٔ هندی بود، تو هندوستان.
خیلیم پولدار..
مریض شد، گفتن بهش مریضیات لاعلاجه و چندوقت دیگه میمیری.
ناامید شده بود.
طبیعتاً مسلمون هم نبود.
یه روز یه ایرانی باهاش همصحبت میشه، تا میفهمه مریضه و هزارتا راه رو امتحان کرده و جواب نداده، بهش میگه:
ما یه خانمی داریم که سهسالش بوده و شهید شده.
از حضرت رقیه و شهادت خانم و کرامات خانم بهش میگه و پیشنهاد میکنه که نذر حضرت رقیه رو هم انجام بده..
اون آقا میاد کلی عروسک میخره و با کشتی از هندوستان میفرسته سوریه.
به آدماش میگه:
رسیدید شام برید دونه دونه درِ خونهٔ یهودیهارو بزنید و هم عروسک رو به دختراشون بدید، هم بهشون بگید:
بچهٔ سهساله رو با عروسک آروم میکنن نه با سرِ بریده و زخمیِ پدرش..
یه شب خواب حضرت رقیه رو میبینه، تو خواب بهش میگه، دستت درد نکنه
خوب شدی.
الآن کلی همبازی دارم..
امسال روز سوم محرم خادم نورالشهدا که بودم،
مداح تعریف میکرد؛
میگفت:
چندسال پیش طرح توسعهٔ حرمِ حضرت رقیه که بود،
میرفتیم با صاحبخونههای اطراف حرم طرح رو مطرح میکردیم و صحبت میکردیم تا زمین رو ازشون بخریم و به حرم و صحنِ خانم اضافه کنیم.
رسیدیم به یه یهودی که خونهاش نزدیک حرم خانم بود.
رفتیم باهاش صحبت کردیم و موضوع رو گفتیم.
گفت: نه خونه رو میدم بهتون، نه راضیام.
گفتیم: هرچقدر میخوای بهت پول میدیم.
گفت: نه! نمیفروشم.
برید پیِ کارتون.
گفت: چند روز گذشت، دوباره رفتیم سراغش.
گفتیم: ببین مرد حسابی اینجا تو طرحه، نمیشه ناقص باشه که.
بیا دوبرابر پول خونه و زمینت رو بهت میدیم، راضی شو.
گفت: اصلا و ابدا فکرش هم نکنین، برید.
بیخود خونهی منو تو طرحتون گذاشتین.
خونهی خودمه،
زمین خودمه،
نمیفروشم.
گفت:
گفتیم نمیفروشه دیگه، زوری که نمیشه.
اومدیم پی بقیهی کارامون.
یه مدت گذشت، دیدیم اومد.
سند و وکالت و یه مقدار پول و.. اینا آورد، گفت:
این سند خونه،
این سند زمینش،
این سند یه زمین دیگهام تو کوچه پایینترش،
اینم یه مقدار پول،
بگیرید خرج حرم خانم کنید.