❲ ؏ـلیهان . .🖤🇮🇷 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت_دوازدهم #رمان_اقیانوس_مشرق عِمران با لبخندی از روی ناباوری نگاهش می کند: +یعن
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂
#پارتسیزدهم
#رمان_اقیانوسمشرق
عمران زیرِ لب تکرار میکند :
+ 《صاحبِ زمین و زمان ... این همان چیزیست که آن مرد در برهوت گفت .. صاحبِ زمین و زمان!》
_ برای علی بن موسی الرضا فاصله ها مفهومی ندارد .هرجا که تصور کنی ، او هست . جایی نیست که نباشد . فاصله ، حجابِ ماست نه حجابِ او . اورا حجابی نیست ، مگر آنکه خدا بخواهد .
عمران _که متوجه نشده_ شانه میدهد بالا :
+ اما اینها که میگویی ممکن نیست . اصلا با عقلِ آدمی سازگار نیست!
پینه دوز میخندد :
_ تو نباید بگویی ممکن نیست . . .
+ چرا؟!
_ چون تو با چشم خودت فراخ شدنِ برهوت را به چهل گام دیده ای . ندیده ای؟!
عمران سکوت میکند . پینه دوز ادامه میدهد :
_ گفتی با عقل آدمی سازگار نیست . آری . اما تو بگو چگونه قطره میتواند میزانِ سنجشِ اقیانوس باشد؟!
عمران در سکوت سر تکان میدهد :
+ ممکن و ناممکن همه در اختیارِ علی بن موسی الرضاست . اراده ی اوست که ممکن و ناممکن را شکل میدهد . هرچه علی بن موسی الرضا به آن اراده کند ، شکلِ ممکن به خود میگیرد و هرچه او بر آن راضی نشود ، ناممکن میشود . تمامِ جهان تحتِ تسلطِ خواستُ ایشان است و کسی را گریزی از اراده ی ایشان نیست!
عمران که با دقت گوش میکند ، سر تکان میدهد و میگوید :
+ اعتراف میکنم زبانِ شیرینی داری پینه دوز ... اما فهم این هایی که میگویی برایم بسی دشوار است . من چیزی از گفتارِ تو سر در نمیآورم . آیاا درباره علی بن موسی الرضایی سخن میگوییم که همچون ما آدم است و تن دارد و جان دارد و نفس میکشد و غذا میخورد؟!
پینه دوز لبخند میزند :
_ آری . به خداوندیِ خدا سوگند که تمام اینها که گفتی درست است . او همچون ما آدم است و تن دارد و جان دارد و نفس میکشد و غذا میخورد . او نیز همچون ما مخلوقِ خداست . اما یک فرق بسیار بزرگ با ما دارد .
عمران مُصمم نگاه میکند :
+ چه فرقی؟
_ که علی بن موسی الرضا معصوم است و بر ما ولایت دارد!
عمران آهسته میپرسد :
+ اینکه میگویی معصوم است ، یعنی چه؟
پینه دوز 《یاعلی》 میگوید و دست را بر زمین میگذارد و ازجا بلند میشود . کمر صاف میکند و به عمران نگاه میاندازد :
_ معصوم است به آن مفهوم که کلامش کلامِ خداست و غیر خدا نیست ، فعلش فعلِ خداست و غیر خدا نیست ، اراده اش اراده خداست و غیر خدا نیست . او نوریست تنیده در قامتِ تن و تنی است فراتر از تن های دیگر . تَنَش شباهت دارد به تن من و تنِ تو و هر آن کس که دیده ای ؛ اما جوهَره ی تنش را خداوند نه از خاک بلکه از نور آفریده .
به دقت به عمران چشم میدوزد و میپرسد :
_ بگو بدانم ، روحِ تو والا تر است یا تنِ تو؟!
عمران همانطور که سر بلند کرده است و به پینه دوز نگاه میکند میگوید :
+ روح من از تنِ من والا تر است .
پینه دوز دستش را میگیرد و بلندش میکند :
_ همان اندازه که روحِ تو از تنِ تو والاتر است ، تنِ معصوم از تنِ خلایق والا تر است ، و بلکه بیشتر از آن .
عمران به سختی برمیخیزد و دست به دیوار میگیرد . سعی میکند کف پاهایش را زمین نگذارد و بر نوک پاها بایستد :
+ پینه دوز ، تمام اینها که میگویی ، آیا به واقع از باور و یقینِ توست ؟!
پینه دوز با لبخند نگاهش میکند :
ادامه دارد . . .!_
.🤍ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313🤍.