6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوکری شما ، بزرگترین عزت و افتخاره :)🖤
❲ ؏ـلیهان . .💚 ❳
نوکری شما ، بزرگترین عزت و افتخاره :)🖤
آقای امام حسین ، سرِ اومدن پیش شما ، خیلی حرفا شنیدم ، خیلی زخم زبونا شنیدم با اینکه نشد بیام زیارتتون ؛
فدای یه نگاه شما . .
ولی آقا ، قول میدم ، سال بعد به عنوان خادم ، اول میرم حرم بابام ، بعد میام حرم شما و نوکریتونو میکنم:)))
❲ ؏ـلیهان . .💚 ❳
آقای امام حسین ، سرِ اومدن پیش شما ، خیلی حرفا شنیدم ، خیلی زخم زبونا شنیدم با اینکه نشد بیام زیارتت
و چقد ک از طرفِ دوستام موردِ تمسخر قرار گرفتم بخاطر اینکه فقط گفتم : دلم میخواد پناهَنده بشم پیشت . . .
❲ ؏ـلیهان . .💚 ❳
_
مـَرا تـٰا دِل بـُوَد ، دِلـبـَر تـو بـٰاشـی . . .")
هدایت شده از عُـشٰاٰقُٰ الـرِْضٰاٰ
پسره 👦🏻به مادرش👩🏻 گفت با اين قيافه ترسناكت😏 چرا اومدی مدرسه؟😡 مادر 😞 گفت غذاتو🌭 نبرده بودی نميخواستم گرسنه😔 بمونی پسر 👦🏻 گفت ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگي من نشی😓... همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید😣😔... چندسال بعد پسر در 1شهر ديگه دانشگاه ☄✨ قبول شد و همون جا کار پیدا کرد و ازدواج كرد 👫و بچه👶🏻 دار شد خبر به گوش 👂🏻👩🏻 مادر رسيد مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینم😍😘 اما پسر میترسید که زنش و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن😫... چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده😰 ... وقتی رسید مادر رو دفن کرده⚰ بودن و فقط 1 يادداشت📜 از طرف مادرش واسش مونده بود😖😞 : پسره عزيزم 🤗 وقتی 6سالت بود🙂 تو 1تصادف⚡ 1چشمتو 👁 از دست دادی 😞 اون موقع من 26سالم بود🖖🏻 و در اوج زیبایی بودم👄💅 و بعنوان 1مادر👩🏻 نميتونستم ببينم پسرم😿 1چشمشو از دست داده🤕 واسه همين 1چشممو به پاره تنم دادم😻 تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی پسرم 😽مواظب چشم مادرت باش😴😪... اشك در چشمهای پسر جمع شد😢... ولی چه دیر😓... سلامتی تمام مادرا لايك كنيد 👍🏻 هرکی مادرش رو دوست داره کپی کنه😞
نامردی کپی نکنی!!😑
⊙مامانم 👩🏻 بابامو 👨🏻 صدا زد 🗣 که در شیشه سس رو باز کنه🍴
پدرم 👨🏻 بعد از کلی کلنجار نتونست😯
منم خیلی راحت درش رو باز کردم و گفتم :اینم کاری داشت؟؟😒
پدرم لبخندی زد و گفت☺:
یادته وقتی بچه👶🏻 بودی من در شیشه🍾 رو شل میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه؟😔
بدجوری بغض گلمو گرفت..😭
سلامتی همه باباها🖖🏻👨🏻
................واما ..................
به سلامتی همه مامانایی که هروقت صداشون کنیم
میگن:جانم!
و هروقت صدامون می کنن،میگیم:چیه؟ها...؟
به سلامتی مادرایی که می تونند تا 10 تا فرزندشونا
نگهداری کنند اما 10 فرزند نمی تونند
از یک مادر
نگهداری کنند!
به سلامتی مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاد بچه هاشون دادند ،
ولی تو پیری
بچه هاشون خجالت میکشند
ویلچرشون
رو هل بدند!
به سلامتی مادری که وقتی غذا سرسفره کم میاد اولین کسی که از اون غذا
دوست نداره خودشه!
به سلامتی مادر .
تنها کسی که وقتی شکمشو لگد می زدم
از شدت شوق می خندید!
به سلامتی
مادر که دیوارش
از همه کوتاه تره !!!!! خدایا هر کی این پست رو کپی کرد درد دلش رو رفع کن..
صحبتهای فرزندی در کنار قبر مادرش:
ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺫﯾﺘﺖ ﻧﮑﻨﻢ ❗
ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺴﺨﺮﺕ ﻧﮑﻨﻢ ❗
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ❗
ﻧﮕﻢ ﺗﻮ ﺍﻓﮑﺎﺭﺕ ﻋﻘﺐ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﻭ ﻗﺪﯾﻤﯿﻪ ❗
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻣﺖ...❗
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩ❗
ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎﻡ ﺧﻮﻧﻪ ... ❗
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩ ❗
ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ناراحتت نکنم ❗
دیگه صدامو روت بلند نمیکنم ، ❗
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﮔﺮﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺩ... ❗
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﻠﯿﺎ ﺑﺎﺷﻪ ❗
ﺗﺎ ﺩﯾﺮ ﻧﺸﺪﻩ ﺧﻮﺩﻣﻮﻧﻮ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﯿﻢ
ﻗﺪﺭﺷﻮﻧﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ ❗
تا ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﺑﺬﺍﺭ
ﺷﺎﯾﺪ ﺧﯿﻠﯿﺎ ﺍﺯ ﮐﺮﺩﺍﺭﺷﻮﻥ ﭘﺸﯿﻤﻮﻥ ﺑﺸﻦ...
سلامتیه همه مادرای عزیز
که نبودشون اول بدبختی هاست.❗
🌸 اگر مادرت هنوز کنارت است ↩
او را رها مکن ↪
و محبتش را فراموش نکن
وکاری کن که راضی باشد
چون در تمام زندگی فقط یک مادر داری و وقتی میمیرد ،
آنگاه ملائکه میگویند که
فوت شد آن کسی که به سبب دعا های آن به تو رحم میکردیم.❗
مـــــــــ💝ــــــــــ💝ـــــــادر
❲ ؏ـلیهان . .💚 ❳
هرشاهکارے؛ یہکپےبےارزشداره🖐🏻:))!
فقط برج آزادی😂💔
❲ ؏ـلیهان . .💚 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت_دوازدهم #رمان_اقیانوس_مشرق عِمران با لبخندی از روی ناباوری نگاهش می کند: +یعن
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂
#پارتسیزدهم
#رمان_اقیانوسمشرق
عمران زیرِ لب تکرار میکند :
+ 《صاحبِ زمین و زمان ... این همان چیزیست که آن مرد در برهوت گفت .. صاحبِ زمین و زمان!》
_ برای علی بن موسی الرضا فاصله ها مفهومی ندارد .هرجا که تصور کنی ، او هست . جایی نیست که نباشد . فاصله ، حجابِ ماست نه حجابِ او . اورا حجابی نیست ، مگر آنکه خدا بخواهد .
عمران _که متوجه نشده_ شانه میدهد بالا :
+ اما اینها که میگویی ممکن نیست . اصلا با عقلِ آدمی سازگار نیست!
پینه دوز میخندد :
_ تو نباید بگویی ممکن نیست . . .
+ چرا؟!
_ چون تو با چشم خودت فراخ شدنِ برهوت را به چهل گام دیده ای . ندیده ای؟!
عمران سکوت میکند . پینه دوز ادامه میدهد :
_ گفتی با عقل آدمی سازگار نیست . آری . اما تو بگو چگونه قطره میتواند میزانِ سنجشِ اقیانوس باشد؟!
عمران در سکوت سر تکان میدهد :
+ ممکن و ناممکن همه در اختیارِ علی بن موسی الرضاست . اراده ی اوست که ممکن و ناممکن را شکل میدهد . هرچه علی بن موسی الرضا به آن اراده کند ، شکلِ ممکن به خود میگیرد و هرچه او بر آن راضی نشود ، ناممکن میشود . تمامِ جهان تحتِ تسلطِ خواستُ ایشان است و کسی را گریزی از اراده ی ایشان نیست!
عمران که با دقت گوش میکند ، سر تکان میدهد و میگوید :
+ اعتراف میکنم زبانِ شیرینی داری پینه دوز ... اما فهم این هایی که میگویی برایم بسی دشوار است . من چیزی از گفتارِ تو سر در نمیآورم . آیاا درباره علی بن موسی الرضایی سخن میگوییم که همچون ما آدم است و تن دارد و جان دارد و نفس میکشد و غذا میخورد؟!
پینه دوز لبخند میزند :
_ آری . به خداوندیِ خدا سوگند که تمام اینها که گفتی درست است . او همچون ما آدم است و تن دارد و جان دارد و نفس میکشد و غذا میخورد . او نیز همچون ما مخلوقِ خداست . اما یک فرق بسیار بزرگ با ما دارد .
عمران مُصمم نگاه میکند :
+ چه فرقی؟
_ که علی بن موسی الرضا معصوم است و بر ما ولایت دارد!
عمران آهسته میپرسد :
+ اینکه میگویی معصوم است ، یعنی چه؟
پینه دوز 《یاعلی》 میگوید و دست را بر زمین میگذارد و ازجا بلند میشود . کمر صاف میکند و به عمران نگاه میاندازد :
_ معصوم است به آن مفهوم که کلامش کلامِ خداست و غیر خدا نیست ، فعلش فعلِ خداست و غیر خدا نیست ، اراده اش اراده خداست و غیر خدا نیست . او نوریست تنیده در قامتِ تن و تنی است فراتر از تن های دیگر . تَنَش شباهت دارد به تن من و تنِ تو و هر آن کس که دیده ای ؛ اما جوهَره ی تنش را خداوند نه از خاک بلکه از نور آفریده .
به دقت به عمران چشم میدوزد و میپرسد :
_ بگو بدانم ، روحِ تو والا تر است یا تنِ تو؟!
عمران همانطور که سر بلند کرده است و به پینه دوز نگاه میکند میگوید :
+ روح من از تنِ من والا تر است .
پینه دوز دستش را میگیرد و بلندش میکند :
_ همان اندازه که روحِ تو از تنِ تو والاتر است ، تنِ معصوم از تنِ خلایق والا تر است ، و بلکه بیشتر از آن .
عمران به سختی برمیخیزد و دست به دیوار میگیرد . سعی میکند کف پاهایش را زمین نگذارد و بر نوک پاها بایستد :
+ پینه دوز ، تمام اینها که میگویی ، آیا به واقع از باور و یقینِ توست ؟!
پینه دوز با لبخند نگاهش میکند :
ادامه دارد . . .!_
.🤍ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313🤍.