eitaa logo
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
484 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
'بِسمِ رَبِّ غائِب . .🌠' ❲تولدمون : ‌‌¹⁴⁰²/⁰¹/⁸❳ •| بنویسید ڪہ شبِ تار ، سَحَر میگردَد ؛ یڪ نفر مانده از این قوم ، ڪہ برمیگردد🫀! |• علیھان؟! هدیھ خدا . . کپی؟! از شیرِ مادر حلالتر ، هدف ما چیز دیگریست .) ؛ من ؟ دختِ بابا رضا : )🩵 :⇩ @Axjrjgx
مشاهده در ایتا
دانلود
دانلود+دعای+فرج+علی+فانی.mp3
2.71M
دعاۍ فرج میخوانیم به نیابت از تمامۍ شھدای والا مقام✨🖤 : 《 اِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 》🪐📿 ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
دعاۍ فرج میخوانیم به نیابت از تمامۍ شھدای والا مقام✨🖤 : 《 اِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَ
امروز شنبه ، مُوَرخ 11 شهریور 1402 مطابق با 16 صفر 1445 قمری ؛🌱 امروز شنبه متعلق به پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت محمد |ص| ؛🔮⛓ ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
واقعن معذرت میخوام ازتون ، این چند روز نتونستم پارت هارو بنویسم ..
انشاءالله تا شب دوتا پارت میزارم ؛🖤
میگن‌وَسط‌ِیه‌عملیـٰات یهۅدیدن‌حـٰاج‌قاسم‌دارن‌میِرن..! گفتن:حـٰاجۍ‌کـٌجامیری؟! مـٰاموریت‌داریم! حـٰاج‌قاسم‌فـَرمٌودن: ماموریتۍمهم‌تراَزنمـٰازنداریم..! (: _حواست‌باشه! ؛ پیروحاج‌قاسم‌بودن‌به‌ا‌ین‌نیست‌که‌هرشب‌ساعت ¹:‌²⁰میزنۍ‌سـٰاعت‌بـه‌وقت‌ِحـٰاج‌قـاسِـم! ببین‌حـٰاجۍچیکـٰارکردڪـه‌حـاج‌قاسم‌شد! بدونِ‌نمـٰازبہ‌هیچ‌جانمۍرسی..! (:‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت‌سیزدهم #رمان_اقیانوس‌مشرق عمران زیرِ لب تکرار میکند : + 《صاحبِ زمین و زمان
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 پینه دوز با لبخند نگاهش میکند : _ همان اندازه که تو به دریای شمال و آبِ حیاتِ جاودان معتقدی ، من نیز به امامِ خود ، به صاحبِ خود ، به علی بن موسی الرضا باور دارم . . اینها که مفتم ، تمام و کمال ، لی کم و کاست ، سخنِ پدرانِ اوست تا رسول خدا ؛ و سخنِ ایشان مکمّل قرآن است و به نظر تمام شیعیان ، سخنِ حق است . علی بن موسی الرضا از حق جدا نیست . عمران در بُهت نگاهش میکند : + یعنی خداست؟! _ هرگز . از پدرانش روایت است که هرچه میخواهید درباره ما بگویید که باز هرچه بگویید حقِ مطلب را نتوانسته اید بگویید و کم گفته اید! فقط مارا خدا نخوانید که ما آفریده خداییم و خدا آفریننده ماست . . . عمران شانه میدهد بالا : + خواب را از سرم پراندی پینه دوز :/ زبان و کلامِ تو شیرین و نافذ است . این علی بن موسی الرضایی که تعریف میکنی خیلی تماشایی‌ست . کاش فرصت داشتم که اورا از نزدیک ببینم ... پینه دوز گردن کج میکند و میگوید : _ زبان من و زبان تمامِ سخنوران و زبان تمامِ فصیحان واز ذکر قطره ای از فضائل او عاجز است جوان! آنچه گفتم از مَنظَر من بود درباره حقیقتِ وجودِ علی بن موسی الرضا و نه بیشتر . معصوم را معصوم باید روایت کند و بس! که زبان و کلام و اندیشه خلایق حقیر و ناقص است . جزء ، کجا میتواند کُل را روایت کند؟! عمران لبخندی میزند ؛ سعی دارد درد پاهایش را زیر لبخندش دفن کند : + پس اگر به خراسان رفتی و علی بن موسی الرضا را دیدی ، سلامِ مرا به او برسان و بگو عمران پسر داوود گفت من تورا نمیشناسم ، اما خوب میدانم که تو آدمی فراتر از خاکی ، نشان به آن نشان که در برهوت گم شده بودم و آبم دادی و راه نشانم دادی و در روستایی غریب ، پناهم دادی . . ) پینه دوز با دست ، اشاره میکند به سویی : ... _ چرا خودت این چیزهارا نمیگویی ؟ + من؟! _ آری . به طرف خراسان بایست و بگو . علی بن موسی الرضا میشنود . . .:) پینه دوز به طرفِ گوشه ی اتاق میرود و جانمازش را از پای دیوار برمیدارد و رو به قبله پهن میکند . عمران ، مبهوت ، به طرفی نگاه میکند که گویا خراسان است! چشم هایش را می‌بندد . نسیمی خنک به صورتش می‌وزد ... ادامه دارد . . .!_ .🤍ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313🤍.
هدایت شده از سِدنا ³¹³ .
بیانات‌دردیدارجمعی‌ازمهندسان‌ومحققان‌فنی‌وصنعتی‌کشور ¹³⁸³∼¹²∼⁵ ¹ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌'𝚂𝚎𝚍𝚗𝚊³¹³'