هدایت شده از هــ.ـفتــٖ آ.ـــــمـان 🇵🇸
یقین دارم چشمی که به نگاهِ حرام عادت کند ، خیلی چیز هارا از دست میدهد ؛
چشم گنَهکار ، لایقِ شهادت نمیشود! ..
_ شهد محمدهادی ذوالفقاری _🌱
#شهیدانه
' @Haftasema '
انقدرسینـہمیزد، بھشگفتمڪمخودتواذیتڪن..!
مےگفـت:اینسینہنمےسوزه... موقعشھادتهمہجاشترڪشبود،جزسینہاش.
_ شهید حمید سیاهکالی مرادی _🌱
#شهیدانه
❲ ؏ـلیهان . .💚 ❳
ما زبان را ننگریم و قال را ما روان را بنگریم و حال را🥲🌚 تقدیم به:سراج الله
وااای ممنونمممم ازتتتتتت
❲ ؏ـلیهان . .💚 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت_بیست_یک #رمان_اقیانوس_مشرق پینه دوز سر برمی گرداند و نگاهش می کند: _مانعی نی
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂
#پارت_بیست_دوم
#رمان_اقیانوس_مشرق
جوری می گوید که انگار،خود رو به دنیا خطایه می خواند:
_هرگز محب تو در دل من جای نمی گیرد.کس دیگری را بفریت،زیرا مرا به تو نیازی نیست.من تو را سه طلاقه کرده ام و دیگر به سوی تو باز نخواهم گشت. از من دور شو!من تو را با چهره و صورت به زمین کوبیده ام و افسار تو را به گردنت انداخته ام و خودم را از چنگ تو بیرون کشیده ام. من از دام های تو گریخته ام و از گام نهادن در لغزشگاه های تو دوری گزیده ام.ای دنیای پست! تو در نظر من از برگ های جویده شده ای که در دهان ملخی باشد. بی ارزش تر و خوار تری. به خدا سوگند که دنیا در چشم من،از استخوان بی گوشت خوکی در دست بیماری که گرفتار مرض جذام باشد. خوار تر و بی ارزش تر است.
در برابرش تا چَشم کار می کند، دشت پیش رفته است و از روستا و آبادی خبری نیست. پینه دوز عصا بر خاک می زند و پیش می رود و افسار شتر را می کشد.نسیمی ملایم شال راحله را تکان می دهد. راحله دست بلند می کند و شال را روی سر نگه می دارد.
پینه دوز با لبخند نگاهش می کند:
_این هم نسیمی تا خنک و سر زنده شوی.
کنار شتر می ایستد ، دستش را بلند می کند و دست راحله را در دست می گیرد:
_دخترم،بگو که از حرف های پدرت خسته نشده ای!شرمنده نباش.
با لبخند نگاهش می کند.راحله می گوید:《پدر،اگر حرف دلم را بگویم ناراحت نمی شوی؟》
پینه دوز مهربان دستش را می فشارد:
_بگو بابا.... می شنوم!
+دوست دارم تا خراسان برایم حرف بزنی پدر. وقتی ساکت می شوی ، دلم می گیرد
و راه برایم طولانی و سخت می شود.
پینه دوز سر تکان می دهد:
_گوش هایت خسته نیست؟
+گوش که از کلام شما خسته شود، همان بهتر که نشنود.
پینه دوز می خندد:
_از دنیا برایت بگویم یا از آخرت؟
+از دنیا بگو بابا،انگار اژدهای مخوفی پشت این دنیا خوابیده است. راستی،اگر در این دنیا خداوند تنها و بی امام رها کرد، چقدر ما بیچاره و آواره بودیم!
پینه دوز عصا بر خاک می زند، و پیش می رود و افسار شتر را می کشد. یک باره می ایستند ، و پس می رود:
_خدایا...!
در یک قدمی اش ماری بزرگ سر بلند کرده است و نگاهش می کند.
+چه شده بابا؟!
پینه دوز نفس عمیقی می کشد و عصا را در مشت می فشارد.
_هیج مگو راحله جان!این جا در برابر پا های من ،ماری بزرگ ایستاده است و چشم در چشم من نگاه می کند.
راحله ترسیده دست بر دهان می گذارد:
+مار...؟
پینه دوز همان جا که ایستاده است زانو می زند و عصایش را بلند می کند و آماده زدن می شود و چشم در چشم مار می گوید:《ما با تو کاری نداریم جانور، عازم خراسانیم برای زیارت علی بن موسی الرضا. اگر پیش تر بیایی، چاره ای ندارم جر اینکه باری دفاع از خود این عصا را...》
هنوز حرفش تمام نشده که مار به سویی دیگر می خزد و آرام و آهسته دور می شود. پینه دوز با لبخند نگاهش می کند و عصا را آهسته پایین می آورد. راحله را نگاه می کند که ترسیده است.
_نترس دخترم. خزید و راهی دیگر را برای رسیدن به لانه اش انتخاب کرد.
راحله نفس راحتی می کشد.پینه دوز می خندد و می گوید:《بهتر آن است که هر چه زود تر از این دشت بگذریم. این دشت مار های سمی خطرناکی دارد.
افسار شتر را می کشد:
_بیا حیوان....
پیش می رود و دوباره می خندد. صدای خنده اش را راحله می شنود.
+پدر جان... مار دیده اید و می خندید؟!
_خنده ام برای آن است که فکر می کنم شاید این مار پیامی بوده است برای ما.
+پیام؟!چه پیامی؟!
_که اندکی کوتاه با خود فکر کنیم و منصفانه با خود قضاوت کنیم که آیا آنقدر که ما از مار وحشت می کنیم. از دنیا نیز وحشت کرده ایم؟!
راحله لبخند می زند:
+چه مار وقت شناسی بود که به موقع در برابر ما بر خاک خزید.
پینه دوز به دور تر ها نگاه می کند. مار در پس علفی خشک می خزد و پنهان می شود:
_به واقع. دنیا در مَثَل به ماری می ماند که دست کشیدن به آن نرم و خوشایند است ، ولی زهری بس کشنده دارد. ظاهرش دعوت کننده است و باطنش طرد کننده، دنیا طریقی است تاریک و ظلمانی و دِهشتناک .در این سرای پر گزنده هرکس که دست در دستِ امامی راهنما نهاد و قدم در قدمگاه او گذاشت و به نور حکمت او حرکت کرد، توانست راه از بیراه بشناسد و بی زحمت و به سلامت به سر منزلِ مقصود برسد.
راحله می گوید:《و آن کس که از فرمان برداری امام راهنما سر باز زد چه؟!》
_آن کس که از فرمان برداری امام راهنما سر باز زد خود را از نعمتی بس بزرگ محروم کرد. چونان عابری که در شب تاریک، فانوسی ببخشند و او نپذیرد. کسی که امام را رد کند و بر پای خویش تکیه کند و به نور چشم های خویش بسنده کند و به قوه و ....
ادامه دارد . . .!_
.🤍ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313🤍.
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌چرا اسلام؟
اینبار روشنگری از زبان مردم اروپا را بشنوید🤔📢
🔴شما حق نداری بیای مدرسه.
_جرم؟
پوشیدن لباس بلند و گشاد!
#آزادی رو مشاهده میفرمایید؟🙂
بعد برای ما شعار آزادی میدن!..😒
⁉️کمی فکر کنید...
سیاسیون فرانسه چقدر از #حجاب احساس #خطر می کنند که اینقدر برایشان غیر قابل تحمل است؟😏
"حجاب را دست کم نگیرید و در برابر فشار دشمن کوتاه نیایید"
دشمن از حجاب شما
"می ترسد!"✌️
✍دختران چادری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↵ این..
قانـــونِ سقوطه 😯‼️
•
•
#چادرانه