✍🏻 علامه مجلسى در جلاءالعيون نگاشته: سيد بن طاووس رضى اللّه عنه روايت كرده است به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام كه:
🕋 در سالى از سالها هشام بن عبدالملك به #حج آمده در آن سال من در خدمت پدرم به حج رفته بودم ، پس من در #مکه روزى در مجمع مردم گفتم كه حمد مى كنم خداوندى را كه محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم را به راستى به پيغمبرى فرستاد و ما را به آن حضرت گرامى گردانيد، پس ماييم برگزيدگان خدا بر خلق او و پسنديدگان خدا از بندگان او و خليفه هاى خدا در زمين . پس #سعادتمند كسى است كه متابعت ما كند، و #شقی و بدبخت كسى است كه مخالفت ما نمايد و با ما دشمنى كند،
◾️ پس برادر هشام اين خبر را به او رسانيد و در مكه مصلحت در آن نديد كه متعرض ما گردد و چون به دمشق رسيد و ما به سوى #مدینه معاودت كرديم پيكى به سوى عامل مدينه فرستاد كه پدرم را و مرا به نزد او به دمشق فرستد، چون وارد دمشق شديم سه روز ما را بار نداد، روز چهارم ما را به مجلس خود طلبيد چون داخل شديم هشام بر تخت پادشاهى خود نشسته و لشكر خود را مسلّح و مكل دو صف در برابر خود باز داشته بود و آماج خانه يعنى محلى كه نشانه تير در آن نصب كرده بودند در برابر خود ترتيب داده بود و بزرگان قومش در حضور او به گرو تير مى انداختند، چون در ساحت خانه او داخل شديم پدرم در پيش مى رفت و من از عقب او مى رفتم چون به نزديك رسيديم به پدرم گفت كه با بزرگان قوم خود تير بينداز، پدرم گفت كه من پير شده ام و اكنون از من #تیراندازی نمى آيد اگر مرا معاف دارى بهتر است ، هشام سوگند ياد كرد كه به حق آن خداوندى كه ما را به دين خود و پيغمبر خود عزيز گردانيده تو را معاف نمى گردانم ، پس به يكى از مشايخ بنى اميه اشاره كرد كه #کمان و تير خود را به او بده تا بيندازد.
🏹 پس پدرم كمان را از آن مرد گرفت و يك تير از او بگرفت و در زه كمان گذاشت و به قوت #امامت كشيد و بر ميان نشانه زد پس تير ديگر بگرفت و بر فاق تير اول زد كه آن را تا پيكان به دو نيم كرد و در ميان تير اول قرار گرفت ، پس تير سوم را گرفت و بر فاق تير دوم زد كه آن را نيز به دو نيم كرد و در ميان نشانه محكم شد تا آنكه نه تير چنين پياپى افكند كه هر تير بر فاق تير سابق آمد و آن را به دو نيم كرد و هر تير كه آن حضرت مى افكند بر جگر هشام مى نشست و رنگ شومش متغير مى شد تا آنكه در تير نهم بى تاب شد و گفت : نيك انداختى اى ابوجعفر و تو ماهرترين #عرب و عجمى در تيراندازى چرا مى گفتى كه من بر آن قادر نيستم . پس ، از آن تكليف پشيمان شد و عازم قتل پدر من گرديد و سر به زير افكند و تفكر مى كرد و من و پدرم در برابر او ايستاده بوديم .
#حدیث #امام_شناسی #شهادت #امام_باقر علیه السلام
📚 منتهی الآمال / ج2 / ص162-163