مجیدتالyazahra20247-۲۰۲۱۰۴۱۳-0001_46_47.mp3
زمان:
حجم:
1.97M
یا ابا صالح المهدی
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از Z♡Bahrami♡
🍃سال هزار و چهارصد و چهار!
نمی دانم استاد.
خیلی اتفاق ها ممکن است بیافتد.
مثلا نهال های دیگریبه باغ می آیند و رشد می کنند.یا درختان پر بارتر و میوههایشان حسابی آبدار می شود.
شما فلفل و ترکه هایتان کمتر به پست کسی می خورد.بانو اسکوئیان کنار پنجه چوبی کلبه انتهای باغ، می نشیند و جوانه زدن نهال ها را تماشا می کند. جناب احف هم به جای نوشتن مونولوگ های آرزو برجوانان عیب نیست و دیدن حوری زیبارویشان در خواب، کت دامادی به تن می کنند.انشاءالله آن موقع فرزندشان روی دستشان است و با استفراغ های وقت و بی وقتش منورشان می کند.
جناب یاد هم یک آتلیه عکاسی می زند و همان طور که از یک سوژه چندمرتبه عکس می گرفتند، تک تک اتفاقات را با دوربین طلاییشان ثبت می کنند.
در هر حال کسی باید باشد تا نگذارد یاد و خاطره باغ انار فراموش بشود.
جناب محمد پویا هم چون دیگر امیدی به رسیدن ساقیاش ندارد، بی خیال این خبط ها می شود و می رود همان کلاس فلسفه بافیاش را راه می اندازد.
جناب نیکیمهر هم به دو آرزوی دیرینهاش می رسد. اولی اینکه بوگاتی می خرد و با آن بوق بوق کنان جلوی باغ تیکاف می کشد. البته خب شما هم می بینید این ماشین برای تیکاف کشیدن حیف است و پوستر های تبلیغاتی باغ را به آن می زنید. آن وقت بوگاتی می شود ماشین رسمی تبلیغات. دومی هم همان چاپ شدن رمان زندگیشان است که داده بودند یکی از باغ اناری ها بنویسند. البته طبق گفته خودشان بعدش هم می خواهند بروند در یک برنامه تلویزیونی و بگویند این ها اثر من را به اسم خودشان ثبت کردند. بعد هم کار معروف شدن نویسندگان دیگر را در بیست سال، به یک دقیقه برسانند. خلاصه نمی دانم انجام می دهند یا نه. ولی خب شما نصیحتشان کنید این کار نکنند. البته نه نصیحت هم نکنید. گفتند از نصیحت بدشان می آیند.به روش های عمرانی خودتان غیر مستقیم ایشان را از این کار منع کنید.ثواب دارد.
فاطما باجی خودمان هم یا روانشناسی باغ را راه اندازی می کند، یا در آن زمان بهترین بوتیک لباس زنانه/مردانه را در باغ افتتاح می کند. ملت در کنار خوردن انار های شیرین، ترش و ملس، لباس هم بخرند. زهرا رجایی و ستایش ساداتی هم به عنوان بهترین باغبان و قیچی های باغ انار مدال افتخار می گیرند. البته می دهند شوهرانشان.چون قطعا تا اون موقع ما این دو نفر را مزدوج کردیم.
آوا واعظی هم با دِنای معروفش وارد می شود و یک تابلوی یادگیری رانندگی بالایش وصل می کند. بعد با کمی پیل، به اعضای باغ رانندگی فوق تخصصی یاد می دهد. ماشاءالله فوق تخصص رانندگی دارد و همگی هم از زیر دستش سالم بیرون می آیند. ولی خب ضمن احتیاط یک پیلی هم برای حلوا کنار بگذارید. منِ سچینه هم همراه با افراسیابم، بزرگترین بخش ترکیب نویسندگی و گرافیک را در باغ به راه می اندازیم. تازه با آن صدای شهلاییمان شروع می کنیم گروه سرودی ویژه هم برای باغ راه انداختن. دوستان در جریانند. من و افراسیابم کلا زیادی استعداد داریم و خب نباید حیف بشود. از آن طرف حدیث هم دیگر پیر شده است و به جای خودش، نوههایش در باغ جولان می دهند. از بس که این ننه حدیث از دست من و افراسیاب حرص می خورد. کلا ما روی مغزش جفت پا می رویم و به احتمال زیاد تا آن زمان، تار موی مشکینی در سرش پیدا نمی شود. افسون بانو و t.h جان هم شدیدا در پی ارشاد کردن نهال های تازه وارد، تلاش می کنند. شفق و آیرال آیران جان خودمان هم در باغ انار و باغ یاقوت انارنثاریشان را به اوج می رسانند.
انصافا صلواتی ختم کنید. جهاد فی باغ انارشان زیاد است ماشاءالله.
تف تف بترکد چشم حسود. ننه فائزه کمال الدینی هم به صراط مستقیم هدایت می شود و برای من آش های گوناگون درست می کند. ناز هم نمی آید.اصلا شاید با ننه نورا«مدافع حریم» یک رستوران و آش فروشی مخصوص در باغ زدند. خدا را چه دید. همه چیز امکان پذیر است. ابومهدی جان خودمان هم بیشتر در باغ شناخته می شود و دیگر ملت فکر نمی کنند پسر هست، تا رویش کراش بزنند. می فهمند دختر است و خلاصه دست از کراش زدن بر می دارند. والا خب عیب است. دیگر...آها راستی آقای جعفری هم دخترشان روشنا بزرگ می شود و به آن طفل معصوم هم املت مخصوص همراه با چایی یاد می دهند. باشد که روشنا راه پدرش را ادامه دهد.
خلاصه برای تفریح بیشتر، آخر هر ماه پارتیای یا چِمیدانم گودبای پارتی می گیریم و خب البته دیگر جعفر معفری در کار نیست. همه شخصیت خودشان، با نام اصلی خودشان را دارند. دیگر آینده نگری در رابطه با باغ ندارم. حداقل الان. باشد که رستگار شویم...
#نامه
#تمرین95
#زهرا_بهرامی
هدایت شده از fateme
سال ۱۴۰۴ است.
تازه کابینه رئیس جمهور جدید تشکیل شده.
خدا خیر بدهد به آقای رئیسی. ایکاش این رئیس جمهور جدید هم مانند او باشد. بنده خدا به دلیل فرسودگی حاصل از کار و سفر زیاد، تأیید صلاحیت نشد. آقایان شورای نگهبان ترسیدند که به خاطر کار زیاد، کار دست خودش بدهد.
آقای واقفی هم حسابی وضعش توپ شده. برای جشنواره هایش پلاک طلای انار جایزه میدهد. بازار کتاب رونق گرفته و سرانه مطالعه به سی ساعت در روز رسیده است.
آنقدر وضع نویسنده ها خوب شده که هیچکس ماشین زیر پایش را به خاطر چاپ کتاب نمیفروشد.
شوهرم از سرکار برگشته است. به جای سلام و احوال پرسی داد میزند: سوخت. سوخت.
قابلمه و غذا باهم سوختند! در واقع باز هم سوختند. خداراشکر این بار مثل اون یکی بار آشپزخانه آتش نگرفت.
_بازم تو فکر و خیال داستان جدیدت بودی؟ خودت هیچی میترسم کل مجتمع رو آتیش بزنی! به دوتا بچهی طبقه پایینیمون رحم کن.
عرق شرم بر پیشانیام مینشیند. یک لیوان آب انار به دستش میدهم تا آرام شود.و میگویم: از خدات هم باشه! همه با آب شنگولی میرن تو فضا من با قلم و کاغذ!
آرام شد! از خواص آب انار است! آخر انار سرد است!
زنگ میزنم تا از بیرون غذا بیاوردند. دوتا تسبیح میآورم. یکی برای یار یکی برای خودم. کنار هم مینشینیم روی مبل. به تابلوی روبهرویمان چشم میدوزیم. یک مولاتی پنجاه در هفتاد است که آقای واقفی برایمان قاب کرده و فرستاده.
ماهم داریم یک میلیون و دویست و پنجاه و چهار هزار صلوات باقی مانده را پرداخت میکنیم.
#تمرین95
#نامه