هدایت شده از MAHDINAR✒️♣️
مژده دهید استاد را
ربیع الاول آمده
تبریک گویم باغ را
ماه عزا سر آمده
مژده دهید باغ را
حلول غم سر آمده
تبریک بر سالارنار
ماه فرح برآمده
فرارسیدن حلول فرح و شادی ربیع الاول رو خدمت استاد واقفی عزیز و نارسالاری ها تبریک عرض میکنم☘☺️😘
🥀🍁🍂
هدایت شده از اَفـرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نظر
کیفیت رو ایتا خیلی بد میکنه.🤦♀
آیدی باغ رو هم گذاشتم.🙏
من در لیلة المبیت به دنیا آمده ام و در ظهر عاشورا شهید شده ام.
#اسماعیل_واقفی
من همینجا هستم. کنار همین درخت بلند که به آسمان چهارم میرود. تو دلت نمیخواهد به آسمان چهارم بروی؟ یک بار دیدنش ضرر ندارد. سنگ مفت، درخت مفت. بیا برو.
#اسماعیل_واقفی
#مونولوگ
بر ستیغ جبال ایمان نشسته ام و به انتهایِ دشت جنون مینگرم. وَه چه عظمتی دارد عشق.
#اسماعیل_واقفی
#مونولوگ
برگها تا زندهاند نور میخورند و به درختان خدمت میکنند و وقتی میمیرند رنگشان همرنگ نور میشود و به پای درختان میافتند و درون خاک دفن میشوند تا نوری که درون سینهشان ذخیره کردهاند رابه ریشه درختان بنوشانند.
#مونولوگ
#اسماعیل_واقفی
هدایت شده از هاشمی
هاشمی:
#روزانه_نویسی
اقتصاد مقاومتی کودکانه
از داخل کیف سنتی کیسهای دراورد. با چشمهای درشتی که تیلههای سیاه در وسطش میدرخشید، نگاه شیطنتآمیزی به من کرد. مژه ها را که داربست ورودی نگاهش بود را چند بار پشت سر هم، برهم زد. رز نارنجی لبانش شکفت: فاطمه قول بده دعوام نکنی. نه منظورم اینکه قول بده فحشم ندی!
اینبار نیشش تا بنا گوش باز بود.
شادمان از خندهاش، لبخند زدم.
_از مدل نگاه کردن و خندات معلوم است برایم آشی پختهای با یک وجب روغن!
+ای همچین. بفهمی نفهمی
_ در امانی، بگو.
+اینها خردههای معرقهای داداش خانم بیگی است. یادت هست، همان خانمه که برای کلاس خلاقیت مدرسه استاد تراشیون، خوردههای معرق میاورد؟
در کمتر از چند ثانیه سعی کردم، خاطرات دوره تربیت معلم را از ذهن بگزرانم.
_اها بله، چقدر با نمک بود. چقدر همه را میخنداند!
و با لبخندی دوباره لبانم منحنی شد.
+اینها را داداش او داده است. برای کاردستی و خلاقیت بچهها. زیاد بود من مقداریاش را برای بچههای تو آوردم. فقط گفتم بچهها بریز بپاش میکنند بعد فاطمه فحش را نثارم میکند!
کیسه را از دستش گرفتم. تکههای چوب ، ازاندازه بندانگشتی تا کف دست.
زیر انداز کرمی با گلهای قهوهای را از کشو بیرون اوردم و کف سالن پهن کردم. کیسه را باز کردم و محتویاتش را رویش خالی کردم. حسین که بر سر مداد رنگی زرد با زهرا دعوایش شده بود، فرار کرد و به سالن دوید. با دیدن تکههای معرق، سرجایش میخکوب شد. چشمانش تا جایی که امکان داشت گرد شد. همینطور دهانش. ابروها تا نزدیکی رستنگاه مو بالا رفت. فقط کم مانده بود از تعجب موهایش سیخ شود! در همین لحظه، زهرا ب
هدایت شده از هاشمی
در همین لحظه، زهرا با دهان باز، در حالی که صدای گوش خراش جیغش بلوک را از پی ویران میکرد، به دنبال غاصب مداد رنگی به سالن آمد. بی توجه به مهمان و شرایط جدید، از پشت موهای خرمایی حسین را در چنگهای کوچکش گرفت و آنچنان با غضب و شدت کشید و تکان داد، که یاد تکاندن درخت توت در بهار افتادم. نگران، منتظر عکس العمل حسین شدم. همانطور که نگاهش به تپهی کوچک تکههای چوب بود، دست زهرا را از موهایش جدا کرد، گویی اصلا صدای جیغ زهرا را نمیشنید.با صدای بلند گفت: زینب_زینب بیا اینجا را ببین چه خبره؟! اینها مال کیه؟
سمانه که حسابی از خویشتن داری حسین هیجان زده شده بود به طرفش قدم برداشت و جلویش زانو زد. دستی به موهای آشفتهاش کشید. با دو دستش، دستان حسین را گرفت. و گفت: برای شما است. آوردهام کاردستی درست کنید. البته به شرطی که در خانه پخش نکنید.
زینب هم که حرفهای سمانه را شنیده بود. به سالن آمد. تعجب و شادی او بیشتر از حسین بود:
_وای خاله سمانه، اینها را از کجا آوردی؟
کنار تپه کوچک خورده چوبها زانو زد.
دستان ظریف گندمگونش را زیر چوبها کرد
_ وای چقدر اینها قشنگ هستند! چقدر چیزهای قشنگ میشود با اینها درست کرد. قاب عکس، سرکلیدی، قاب آیینه وای.
حسین که روی زیر انداز نشسته بود سریع دو مربع را کنار هم قرار داد. دایرهای در بالا، دقیقا وسط دو مربع . دو مستطیل بلند در دو طرف مربعها چید. و دو بیضی رویشان گذاشت. یک تکه معرق مثلثی، با طرح اسلیمی پیدا کرد بالای دایره گذاشت. یک دست به کمر باریکش گذاشت و با دست دیگر طرح را به من نشان داد:
_بفرما مامان خانم، اینهم حرم امام رضا. دیگر دلت نسوزد که نرفتهای مشهد. از همینجا زیارت کن. اینهم حرم.
چشمانم که از شیرینزبانیهای حسین، با پرده اشک پوشیده شده بود را به سمانه انداختم. روی تیله های سیاه او هم نمناک بود. دُری غلتید و بر گونه جاری شد. از روی مبل خودم را کنارش رساندم. بدن نحیفش که گویا چهارپاره استخوان بود را در آغوش فشردم. غنچهی لبهایم را با بوسهای از گونهاش سیراب کردم. کنار گوشش ارام نجوا کردم: به تو افتخار میکنم پسر خلاق و با ذوق من. بوییدمش با تمام سلولهای ریهام.
با دیدن قاب عکس کوچکی که زینب درست کرده بود، گفتم:
_ آفرین وای اصلا فکر نمیکردم به این سرعت بتوانید چنین ایدههایی بدهید. بچهها میتوانید کاردستیهای خلاقانهتان
را به دوستانتان هدیه دهید.
زینب همانطور که سربزیر مشغول درست کردن قاب بعدی بود گفت: تازه میتوانیم در مجتمع به بچهها بفروشیم. مثل علی و فاطمه که دستبند درست میکنند و میفروشند.
اینبار نوبت چشمها و دهان من بود که از تعجب گرد شوند.
سمانه بلند خندید و دستش را بلند کرد و روی زانو زد. رو به زینب گفت: ای اصفهانی!
#هاشمی
#1400714
🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹
🔸اصل در رهبری و مدیریت، تشویق است، نه خرده گیری🔸
اصل مهم در رهبری و مدیریت این است که وقتی مردم کاری میکنند، رهبر یا مدیر، آنها را زیاد تشویق کند تا آنها در کارشان رغبت پیدا کنند، نه اینکه اگر خلافی کردند چنان خلاف را بزرگ کند که شخصیتشان کوبیده شود.
خصوصیت رهبر یا مدیر قدرتمند این است که صد تا عیب میبیند، یکی را به رو نمیآورد؛ اما یک خوبی میبیند به آن اهمیت میدهد.
«یَا مَنْ أَظْهَرَ اَلْجَمِیلَ وَ سَتَرَ اَلْقَبِیحَ»؛ خداوند در رهبریاش، با خلق اینطور رفتارمیکند؛ جمیل را اظهار میکند و قبیح را استتار و پنهان میکند. نه برای اینکه نمیداند، بلکه برای اینکه میخواهد این شخص کوبیده و خرد نشود و شخصیت او له نشود.
مدیران و رهبرانی که زیاد انتقاد میکنند و خرده میگیرند، ملتهایشان را عقب میبرند.
@haerishirazi
🔹🔸🔹بسم الله النور
📚کارگاه آموزش داستان نویسی با موضوع «نقد و بررسی گروههای نویسندگی»
⏳ شنبه ۱۷ مهر ماه
⏰ ساعت ۱۶
🏞 در باغ انار
باغبان: جناب آقای حسین ابراهیمی
منتظر حضور گرمتان هستیم.
#کارگاه_آموزشی
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار
🔹🔸🔹بسم الله النور
📱🌐کارگاه آشنایی با ابعاد حقوقی فضای مجازی
💠 موضوع جلسه اول:
حقوق بشر
⏳جمعه ۱۶ مهرماه
⏰ ساعت ۲۱
مکان: باغ انار
باغبان: بانو سیاه تیری
منتظر حضور گرمتان هستیم.
#کارگاه_آموزشی
«این کارگاه ها پیش زمینه طرح ده روز ده داستان هست»
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار
هدایت شده از 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷
ماه ربیع آمد و خیلی هم خوب کرد که آمد.😃
تبریک متفاوت گفتم🤓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌فیلمی که با تماشای آن دیگر به چشمانتان اعتماد نمیکنید!
سحروا اعین الناس
فرعون برای حکومت بر قوم خودش نیاز به ساحر دارد. من نمی گویم جلوه های ویژه همان است. اما همان کارکرد را دارد. یعنی امام حق اگر جلوی شما شق القمر هم بکند می گویید...ساچ عه وَِیوووو چه جلوه های ویژه ای...
پس به دنبال اژدها شدن باید رفت..
اژدهای قلم را رها کنید تا عصا و ریسمان را ببلعد.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
«بنیصدر» درگذشت
🔹«ابوالحسن بنیصدر» اولین رئیسجمهور ایران که پس از عزل از فرماندهی کلقوا و ریاستجمهوری از کشور فرار کرد، صبح امروز در سن ۸۸ سالگی درگذشت.
🔸«بنیصدر» در فرانسه در این سالها به همکاری با اپوزیسیون علیه مردم ایران مشغول بود.
@dost_an
1_1213318993.pdf
604K
📱🌐کارگاه آشنایی با ابعاد حقوقی فضای مجازی
💠 موضوع جلسه اول:
حقوق بشر
باغبان: بانو سیاه تیری
#کارگاه_آموزشی
«این کارگاه ها پیش زمینه طرح ده روز ده داستان هست»
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار
🔹🔸🔹بسم الله النور
📚کارگاه آموزش داستان نویسی با موضوع «نقد و بررسی گروههای نویسندگی»
⏳ شنبه ۱۷ مهر ماه
⏰ ساعت ۲۲
🏞 در باغ انار
باغبان: جناب آقای حسین ابراهیمی
منتظر حضور گرمتان هستیم.
#کارگاه_آموزشی
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار
بسم الله الرحمن الرحیم✨
کتاب "رسم دلبری"_ محمد مهدی زیدآبادینژاد، علی افاضاتی:
این کتاب واقعی است و بر اساس اسناد انقلاب اسلامی ایران است.
این کتاب ۵۱۹ صفحه است و قیمت فوق العاده ارزانی دارد.
از همه اینها گذشته بریم سر اصل مطلب!!
نقش اول و روایت گرش یکی از بازماندگان است که برای اینکه شناخته نشود، اسم مستعار برای افراد در این کتاب انتخاب شده. سعید همان بازمانده است(اسم مستعارش سعید است).
سعید در کودکی پدرش را که راننده کامیون بود، از دست می دهد. در زمان رژیم پهلوی است. سعید وقتی به سن نوجوانی میرسد، با دوستان نابابی میپرد.
میگذرد و سال تحصیلی شروع میشود. معلم آن سال، گیر بچه های سرتق افتاده است. مدتی نمیگذرد که وارد عمل می شود و سبب تغییر و تحول سعید میشود. اینجاست که میگویم چقدر معلم تاثیر گذار است. (من خودم هم معلم های زیادی داشتم و هر کدام متفاوت بودند و واقعا هم معلم خیلی خوب داشتم و هم معلمی که برخلاف اصل معلمی کلاس را پیش برده بود_ معلم ها در همه دوران به ویژه سه چهار سال اول ابتدایی تاثیر دارند.) استارت تغییر از آنجا و با معلمش آقای محبی میخورد. از دوستان نابابش جدا میشود و درس میخواند. دکتر می شود و به دانشگاه میرود. طولی نمیکشد که از دانشگاه اخراجش میکنند. اخراجش از دانشگاه همزمان می شود با تظاهرات و تبلیغات امام خمینی(ره). در تظاهرات شرکت میکند و بعد ازدواج میکند. ساواکی ها به دنبالش هستند. او فرار میکند. در این فرار کردن ها و تبلیغ آرمان ها و اهداف انقلاب اسلامی، از یک شهر به شهری دیگر، با دوستانی آشنا میشود که اکیپی میسازند. همزمان بچه دار میشود.