eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
873 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
154 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خاتَم(ص)
طراوت خانه...
هدایت شده از ف.مضیق رشادی
دخترم معصومه...
هدایت شده از ف.مضیق رشادی
کسی که برات مادری کنه
هدایت شده از خاتَم(ص)
اونی که با دستهای کوچکش غم‌های بزرگ رو از دلت پاک می‌کنه.
هدایت شده از خاتَم(ص)
گفت: معصومه ع گفتم: اشفعی لی فی الجنة
هدایت شده از خاتَم(ص)
تو معصومه‌ای و جاری ازسرچشمه‌ی عصمت... میلادت مبارک
هدایت شده از محبوب
مریم (سلام الله علیها) که خدا او را برای اهل ایمان مثال زده. فاطمه (علیها سلام) که مادر پدرش بود. معصومه (علیها سلام) که زائر مزارش، اهل بهشت است.
هدایت شده از خاتَم(ص)
... اونی که سفره‌ی محبتش همیشه توی خونه پهن است.
هدایت شده از خاتَم(ص)
...اگه اذیتم کنی بابا رو صدا می‌کنم... بااا بااا ....
هدایت شده از محبوب
دختر که باشی تمام وجودت پر از اشک و لبخنده، پر از تپش، پر از دوست داشتن... دختر که باشی می‌تونی دنیا رو رنگی رنگی ببینی، می‌تونی حتی درخت‌ها رو هم صورتی ببینی. دختر که باشی حتی می‌تونی دنیا رو یک رنگ ببینی، اما خدا نکنه با این همه قدرتی که داری، دنیا رو سیاه ببینی....
هدایت شده از یا علی بن موسی الرضا
دستمال را کمی نمناک کرد و گوشه لب پدر کشید. هنوز لب‌ پایینی بابا به‌خاطر سکته چند ماه پیش کمی کج بود. پیشانی پدر را بوسید. بالش‌ها را پشتش صاف کرد. آرام شانه پدر را به عقب هدایت کرد و گفت: -یکم تکیه بده... فعلا دراز نکش... دلت درد می‌آد. پدر لب‌هایش را به سختی جنباند: -باشه پدر چشم‌هایش را بست. ناخن‌گیر را برداشت. ناخن‌های دست و پای بابا را گرفت و سوهان زد. دستمال تمیزی برداشت، کمی نمناک کرد و لابه‌لای انگشتان پای پدر را تمیز کرد. پدر چشم‌هایش را باز کرد: -خانوم... ببخشید... میشه... خانوم... من رو... صدا... کنی... باید... باید... دستشویی نم اشک در چشمان پدر و دختر درخشید. گونه پدر را لمس کرد و گفت: -بابا... منم... دخترت... مامان الان نیس... آرام زیر شانه‌های پدر را گرفت. به سختی تن شکسته و پیر پدر را خواباند. گونه خیس پدر را بوسید و پوشک بزرگسال را از زیر تخت بیرون کشید. تا دستانش را بشوید و برگردد، پدر کمی از لبه تخت آویزان شده بود. داشت می‌افتاد که گرفتش. دستان ظریف و زنانه‌اش توان جابه‌جایی هیکل مردانه پدر را نداشت. پدر را بالا کشید و باز تکیه‌‌گاهش را مرتب کرد. یکدفعه پدر، محکم به عقب هلش داد و گفت: -برو اون‌ ور زنیکه... محرم... نامحرم سرت نمیشه... پایین تخت نشست. اشکش را پاک کرد و گفت: -بابا آب می‌خوری؟
هدایت شده از یا فاطمة الزهرا
خدا من رو آفریده