هدایت شده از حسین ابراهیمی
نه. ما از قصهها خیلی استفاده میکنیم. شبها برای فرزندان (اغلب) قصه میگوییم: یکی بود، یکی نبود...
سینمای قصهگو معمولاً جذابتر است...
حکایتها قصه دارند...
هدایت شده از حسین ابراهیمی
قصۀ فیلم آژانس شیشهای را بگویید؟
یکی بود یکی نبود...
بفرمایید.
یه آقایی بود که از جنگ برگشته بود، رفیقش جانباز بود، برای درمانش احتیاج به پول داشت، جور نمیشد.
از شدت فشار و بی مهری جامعه، گروگانگیری کرد تا دوستشو نجات بده.
آخرش هم رفیقش، شهید شد.
هدایت شده از حسین ابراهیمی
بعضی فیلمها و کتابها قصههاشان طولانی است که جذابترند و بعضی فیلمها و کتابها قصههاشان کوتاه است. مدرناند.
هدایت شده از حسین ابراهیمی
این:
در هرحال «۲۳ نفر» فیلمی است قصهگو که لااقل کف استانداردهای فیلمسازی را همراه خود دارد و بطور متوسط و بدون سکته در ریتم روایت، داستانش را برای تماشاگر تعریف میکند. اینجا نیز تقابلی شیرین از قهرمان و ضدقهرمان است. هرچند قصه بالذات تلخ است، ولی چون مخاطبش را نوجوان دیده، سعی میکند زیادی او را آزرده نکند.
هدایت شده از حسین ابراهیمی
این را هم بخوانید:
چه توصیه ای برای جوانان علاقه مند به فیلم نامه نویسی دارید؟
مشکل عمده فیلم نامه نویسی ما این است که ذهن قصه گویی نداریم. سابقه ادبیات نمایشی مان کم است. فیلم نامه نویسان ما اغلب کم مطالعه می کنند کم فیلم می بینند. اصلا نمی دانند چگونه باید فیلم ببینند. روش فیلم دیدن خیلی مهم است . من همیشه به شاگردان جوانم گفته ام وقتی فیلم می بینید سعی کنید داستانش را روی کاغذ پیاده کنید. کتاب که می خوانید داستانش را برای خودتان از اول بنویسید . بعد از مدتی که این تمرین را انجام دادید کم کم ذهن قصه گو پیدا می کنید و می توانید به راحتی موقعیت داستانی پیدا کنید. ذهن قصه گو هم یک امری اکتسابی است.
البته من کاری به نوابغ ندارم هر آدمی با استعداد متوسط و معمولی می تواند ذهن داستان پرداز داشته باشد به شرط این که خودش را تربیت کند. نویسنده های جوان باید سعی کنند که با تمرین زیاد این ذهن قصه پرداز را برای خودشان ایجاد کنند.
هدایت شده از حسین ابراهیمی
حالا یک تمرین.
میتوانید داستانها یا فیلمهایی که قصه ندارند یا قصهشان ضعیف است بگویید.
؟؟؟؟؟؟؟
هدایت شده از حسین ابراهیمی
این هم جالب است:
در جريان سينماي بدنه نيز به ندرت شاهد پردازش صحيح و متناسبي از داستاني جذاب و تماشايي هستيم. متاسفانه بسياري از فيلم هاي پرفروش سال هاي اخير نه به دليل توانايي سازندگانشان در تعريف درست داستان که به دلايلي فرامتني به گيشه موفقي دست پيدا کرده اند. در شرايطي که تعريف کردن داستان به دليل ديده شدن انواع و اقسام فيلم ها، دشوارتر از سال هاي قبل شده، بسياري از سينماگران ما، يا دغدغه هاي مهم تري براي خود دارند و يا توانايي تعريف کردن داستان را ندارند. روزگاري سينماي ضد قصه يکي از گرايش هاي مسلط فيلم هاي نخبه گراي ايراني بود حالا به نظر مي رسد که از سينماي ضد قصه به سينماي بدون قصه رسيده ايم. ظاهراً همين که يک طرح چند خطي جذاب وجود داشته باشد برايمان کفايت مي کند و در اين زمينه تفاوت زيادي ميان کارگردانان سينماي جشنواره اي و فيلمسازاني که صرفاً براي گيشه فيلم مي سازند وجود ندارد.