eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
914 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
خواندن کتاب اعتماد اثر آریل دورفمن حسین پاینده در نشست نقد رمان «اعتماد» گفت: این رمان با حاوی و القاکننده مفهوم بی‌اعتمادی است. به گونه‌ای که خواننده حتی به نویسنده کتاب هم نمی‌تواند اعتماد کند. به گزارش خبرنگار مهر، نشست نقد رمان «اعتماد» نوشته آریل دورفمن با ترجمه عبدالله کوثری، عصر دیروز دوشنبه ۲۴ فروردین با حضور حسین پاینده و محمدرضا گودرزی در کانون ادبیات ایران برگزار شد. پاینده در ابتدای این برنامه گفت: این نشست، جلسه ریویوی این رمان است و اگر بتوانم در پایان سخنانم، آن را نقد خواهم کرد. چون همان طور که بارها گفته ام، صحبت کردن درباره آثار، در واقع معرفی و ارائه ریویو از آن هاست و با نقد کردن که در آن، اثر را مطابق با یک نظریه، تحلیل می‌کنیم، تفاوت دارد. به هر حال، بد نیست در ارائه ریویو، اطلاعاتی درباره مولف کسب کنیم. آریل دورفمن، در آرژانتین متولد شد و بعدها تابعیت شیلیایی گرفت. این منتقد در ادامه گفت: بخش زیادی از دغدغه های دورفمن، پرداختن به زندگی در تبعید است. یکی از آثار او نمایشنامه «مرگ و دوشیزه» است که به کسانی که رمان «اعتماد» را خوانده اند، اکیدا پیشنهاد می کنم این نمایشنامه را بخوانند. دورفمن هم رمان نویس است، هم نمایشنامه نوشته، هم شعر گفته و هم سفرنامه از خود به جا گذاشته است. آثار او به بیش از ۴۰ زبان از جمله زبان فارسی ترجمه شده است. با این پیش زمینه بد نیست به خود رمان «اعتماد» بپردازیم. زمان و مکان رویدادهای داستان، فقط در اواخر کتاب مشخص می شود و متوجه می شویم که روز آغاز جنگ جهانی  دوم است.  «اعتماد» رمان پر تعلیقی است نویسنده کتاب «گشودن رمان» ادامه داد: «اعتماد» رمان خیلی خیلی پر تعلیقی است. داستانش به طور ساده این است که زنی به نام باربارا، به هتلی در پاریس می آید و قرار است نامزدش مارتین را ببیند. اما تلفنی مشکوک در اتاقش به او می شود و مردی که باربارا اصلا او را نمی شناسد و خود را لئون معرفی می کند، به او می گوید مارتین نتوانست با او تماس بگیرد. مکالمه مشکوک باربارا و لئون، ۹ ساعت طول می کشد. زن اصلا او را نمی شناسد ولی گویی او همه چیز از جمله مسائل خصوصی باربارا را می داند. در خلال مکالمه ۹ ساعته است که مطالبی برایمان روشن می شود؛ از جمله این که مارتین و لئون هر دو عضو تشکیلاتی مخفی و زیرزمینی ضد فاشیستی هستند که با آلمانی های نازی مبارزه می کنند. لئون، مسئول سازمانی مارتین است. این مکالمه در قالب فصل های طولانی روایت می شود اما رمان، فصل های کوتاه یک یا دو صفحه ای هم دارد که در آن ها صدای راوی را هم می شنویم. پاینده گفت: ما در این رمان، ۲ راوی داریم؛ یکی آن راوی که صحبت لئون و باربارا را روایت می کند و یک راوی دیگر که فراداستانی است و به نویسنده کتاب می گوید که تو توانایی پایان دادن به این داستان را نداری. به هر حال، راوی دوم، یک راوی دوم شخص است. در پایان داستان می فهمیم هم مارتین هم لئون توسط آلمان‌ها دستگیر شده‌اند و قرار است روز بعد اعدام شوند. رمان به این ترتیب پایان می پذیرد. نکته ای که وجود دارد این است که این رمان، مانند یک نمایشنامه نوشته شده است. جای تعجب هم ندارد چون دورفمن یک نمایشنامه‌نویس است. یعنی صدای راوی دوم شخص، شبیه توضیح صحنه در یک نمایشنامه است. فضای گفتگوها هم شبیه نمایشنامه‌های بکت و آثار معناباخته یا ابسورد (پوچ). باربارا چیزی می‌گوید و گویی لئون چیز دیگری که ارتباطی به حرف او ندارد، در جوابش می‌گوید. از این مساله هم نباید تعجب کنیم چون پایان نامه دانشگاه دورفمن، درباره نمایشنامه های هارولد پینتر بوده است. در مواقعی «سکوت» معناآفرین‌تر از صحبت است مولف کتاب «داستان کوتاه در ایران» در ادامه گفت: در این رمان، در بسیاری از مقاطع، سکوت وجود دارد. می دانیم در مواقعی سکوت، حتی القاکننده تر و معناآفرین تر از صحبت کردن است. نویسنده در نوشتن رمان، از ۲ راوی استفاده کرده که هیچ کدام جزو شخصیت های داستان نیستند. راوی اول، نمایشی و دراماتیک است و راوی دوم هم حرف های فراداستانی می زند و از نوع راوی های برون رویداد و برون داستانی است. دورفمن در نوشتن این رمان، تکنیکی به کار برده که اگر درکش کنیم، شاید کلید درک کل کتاب باشد و آن هم دوگانگی است. صادق وفائی
وقتی هنوز بوی بهشت می‌داد. فی الحال بوی خاصی می‌دهد که قادر به بیانش نیستم. مخصوصا حدود ساعت ده صبح🙄🤔
در پیکان سفیدمان نشستیم. دستانم را تند تند بهم می‌کشم بلکه جرقه‌ای بزند و کمی گرم شوم. به قطرات باران بر روی شیشه ی ترک خورده نگاه می‌کنم. بوی تخم مرغ تمام ماشین را پر کرده بود. من و برادرم تخم مرغ های آب‌پز شده داشتیم و دوستم و برادرش، الویه. هیچ جوره نمی‌توانستیم از دسته این بوی بد نجات پیدا کنیم. یا باید بوی تخم مرغ را تحمل می‌کردیم، یا سرمای بیرون. همانطور که تخم مرغم را در مشته کوچکم گرفتم که نشکند، تسخ گفتم: -هی حسن و امیرخان. نگاه کنید. روز تخم مرغ داریم ولی روز پسر نداریم. بعد با دوستم خندیدیم. مادرم هم نگاهی به آینه بغل انداخت و لبخندی زد. برادرم و امیر نگاهی بهم انداختند. حسن سرش را زیر گوش امیر برد و آرام چیزی گفت. جفتشان با هم لبخندی زدند. بلند و یک صدا گفتند: -پسرا شیرن، مثه شمشیرن. دخترا پنیرن دست بزنی میمیرن. مادرم ارام خندید. نگاهی اخمالود به مریم انداختم. خواستم چیزی زیره گوشش بگویم که همان لحظه به دبستانشان رسیدیم. به عشق باران سریع پیاده شدند. در را نیمه باز کردم. همانطور که قطرات باران روی صورتم می‌نشست با عصبانیت گفتم: -ظهر که میبینمتون. اون موقع جوابتونو میدیم.
شرح سیر محتوایی جشنواره همۀ گرفتاری ما از نقطه‌ای شروع شد که ندانستیم که هستیم و کجای عالم ایستاده‌ایم. دنیا را یک‌ کُرۀ گرد وسط کهکشانی بزرگ دیدیم که در آن صرفاً ‌می‌توانیم بخوریم و بیاشامیم، تفریح کنیم، ازدواج کنیم، علم بیاموزیم و بعد از مدتی زندگیِ خوب یا بد، تمام شویم! ندانستیم، نه زنیم و نه مرد… فقط یک انسانیم! ندانستیم زمین، این کرۀ گرد، مسافرخانۀ ماست؛ ما را تا مدتی مشخص در خود جای داده و از ما میزبانی می‌کند، تا بتوانیم روح انسانی‌مان را به تکامل برسانیم! دقیقاً شبیه جنینی که در رحِم مادر، مسیر رشدِ «از نطفه تا انسانی کامل» را طی می‌کند و در پایانِ چهل‌ هفتگی، زمانی‌ که آمادهٔ استفاده از نعمت‌ها و امکانات دنیا شد، به دنیا متولد می‌گردد. ما بزرگ شدیم و در هر مرحله از زندگی، به هر الگوی عجیب و غریبی که رسیدیم، دل به او دادیم و به سمت ناکجاآباد رفتیم؛ یادمان رفت ما شبیه یک دانهٔ سیبـــــیم که در باطنش جنگلی از درختان سیب نهفته است؛ دانه‌ای که اگر به دست باغبانی بلندنظر بیفتد می‌تواند بی‌شمار میوه بدهد. ما بزرگ شدیم و یادمان نماند که تمام صفات خداوند را در خود نهفته داریم، و می‌توانیم به‌قدری بزرگ شویم که شبیه او رحمان، جواد، ستار، رئوف، مونس و رفیق باشیم. و یادمان رفت که شبیه خدا جاودانه‌ایم و اگر خودمان را به دست مربیِ کارآزموده‌ای، که این مسیر را طی کرده است، بسپاریم می‌توانیم در آرامش و نشاطی دائمی غرق شویم. همان‌جایی که برای پیمودن این مسیر، خود را بی‌نیاز از مربیِ آشنا با ساختار باطنــمان احساس کردیم؛ همان‌جا که ضرورتِ وجود یک معلم، که بتواند به اندازۀ شأن یک انسان، بزرگــمان کند را نادیده گرفتیم، کم‌کم اتصالمان با آسمان قطع شد، و مژدۀ «نَفَخْتُ فِیه مِنْ رُوحِی» را فراموش کردیم! قصۀ تردیدهای گاه‌گاه ما به امام غایب از نظرمان، از آنجا شروع شد که از خودمان به‌عنوان یک «انسان» فاصله گرفتیم و به‌تدریج محدود در چارچوب همین بدن، با نیازهای خورد و خوراک و ازدواج و کار شدیم. و این در حالی‌است که خدا، بسیار بزرگ‌تر از این نگاهمان کرده؛ او ما را جز برای وارد شدن به ماجرای عاشقی نیافریده بود! آن‌قدر که بزرگ‌ترین و کلیدی‌ترین پیام رسولانش را «لا اله الا الله» قرار داد. یعنی یادتان باشد؛ تنها سرمایۀ شما «دل» است! آن را به هر که از راه می‌رسد نسپارید؛ تنها موجودِ شایستۀ دل سپردن، «الله» است. الله؛ دلبری که طرف حسابش، باطن انسانیِ ماست و فقط دل از «انسان» می‌برد، نه از یک زن، یا یک مرد! دلبری که از همهٔ کوچک زیستن‌ها آزادمان می‌کند؛ از همهٔ حسادت‌ها، کینه‌ها، غرورها، قضاوت‌ها و تنگناها. اگر باور کرده باشیم که ما یک روح ممتد و بی‌نهایتیم، حتماً برای رشد و تکامل این حقیقتِ جاودان، برنامه می‌خواهیم. اصلاً دین الهی برای همین این‌همه راه آمده؛ که برای انسانی که قصد رفتن تا آخر این جاده را دارد برنامه‌ریزی کند؛ آخر جادۀ لا اله الا الله! آمده تا من و تو را به دلبرمان برساند؛ دلبری که در آغوشش از همۀ فشارهای روحی که پیامد خیالاتِ منفی، گفتن‌ها و شنیدن‌های تاریک، خیانت‌ها و عملکردهای ناپسند است، رها شویم. او که ما را آفرید، می‌دانست برای ما، طی این جادۀ ناشناخته‌ ممکن نیست! حرکت در جادۀ «انسان تا الله»، بدون راهنمایی که تمامِ این مسیر را می‌شناسد، محال است. راهنمایی که به همۀ خطرات و انحرافات راه آگاه باشد، قدم‌به‌قدم دستمان را بگیرد و آن‌قدر ما را به تکامل برساند که برای هم‌آغوشی با تنها اله و معشوقمان ساخته و پرداخته شویم. و اینجاست که نیاز به حضور و راهبریِ «انسان کامل»، در درون‌مان خودنمایی می‌کند؛ جایی که عقل‌ها کامل می‌شوند و نیاز به هم‌آغوشیِ بالاتری از هم‌آغوشی‌های دنیایی را در خود احساس می‌کند. این احساس نیاز، یعنی: – من انسانم؛ – کارم عاشقی‌است؛ – دلبرم همه‌چیزتمام است؛ – من برای آموختنِ این عاشقی نیاز به مربی دارم؛ – و من بدون او، ناتمام می‌مانم! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ جشنوارۀ هنری «انسانِ تمام» با این هدف کار خویش را آغاز کرده است. محور محتوایی پایۀ این جشنواره از «من کیستم» شروع شده و به «انسانِ کامل کیست؟» ختم می‌شود. دعوت می‌کنیم از تمامی هنرمندانی که، قصد کرده‌اند هنر را به استخدام درآورند! هنرِ انسانی، بدون او، ناتمام می‌ماند
💠 جایگاه تربیت مادرانه 🔻امام خمینی: اگر این بچه‌‏اى که شما تربیت کردید یک تربیت صحیح باشد و آن وقت آن بچه در رأس جامعه واقع بشود، یک ملت را سعادتمند مى‌کند؛ و آن شرفش مال شماست؛ یعنى شما این سعادت را براى یک ملت بیمه کردید. ✍ وقتی که جایگاه مادری و تربیت مادرانه را پایین ببینید و داشتن شغل و کار خارج از منزل را ارزش و منزلت زن به حساب آورید، دیگر تربیت صحیح و اهمیتی که تربیت مادر دارد ازبین می رود ولی وقتی نوع نگاه را تغییر دادید و به این مسئله توجه داشتید که با یک تربیت صحیح مادر و وقت گزاری برای فرزند یک ملت بیمه می شود. به راحتی دست از تربیت مادرانه نمی کشید. https://eitaa.com/joinchat/531693662C368233543a
بسم الله الرحمن الرحیم 📣 اطلاعیه دعوت به همکاری دفتر مرحوم آیت الله حائری شیرازی جهت تکمیل کادر تدوین کتب مرحوم استاد، نیاز به ویراستار متخصص و باتجربه دارد. آن دسته از عزیزانی که شرایط زیر را دارا می باشند، لطفاً به ادمین (@haeri1395) پیام بدهد. حتماً مختصری از سوابق و تجربیات کاری خود را نیز ذکر بفرمایید. 🔸 شرایط همکاری: 1️⃣ تحصیلات حوزوی 2️⃣ تجربۀ کافی در حیطۀ ویراستاری 3️⃣ ساکن قم @haerishirazi
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
بسم الله الرحمن الرحیم 📣 اطلاعیه دعوت به همکاری دفتر مرحوم آیت الله حائری شیرازی جهت تکمیل کادر تد
من ساکن قم نیستم وگرنه خودم می‌رفتم. از بس که آقای حائری رو دوست دارم می‌خوام هرچه زودتر کلام و مرام ایشون در جهان منتشر بشه...قمی ها بشتابند که فرصت ها زود دیر میشه.
وقتی روی برف یخ زده راه می‌رود و خش خش برف تو را یاد پاییز عمر می‌اندازد. پ.ن امیرمهدی و دیدن اولین برف عمرش از نزدیک.
🔰 مردی که مبارزه برایش تمام نشد 👈🏻 مروری بر زندگی مجاهدانه امیر سعیدزاده، راوی کتاب «عصرهای کریسکان» 🔻 روح امیر سعیدزاده (سعید سردشتی) راوی کتاب «عصرهای کریسکان»، آزاده و جانباز جنگ تحمیلی صبح ۲۹ دی‌ماه ۱۴۰۰ به دوستان شهیدش پیوست. رهبر انقلاب در تقریظی که بر کتاب «عصرهای کریسکان» نوشته بودند راوی این کتاب را یک «جوان آزاده کُرد» توصیف کردند. پایگاه KHAMENEI.IR به همین مناسبت در گزارشی به مرور دوران زندگی و مبارزه راوی کتاب «عصرهای کریسکان» پرداخته است. 🔹 «کُرد وطنش را نمی‌فروشد. به کُردبودن خودم افتخار می‌کنم و از کُردِ ایرانی که تمامیت ارضی ایران را پاس بدارد هم دفاع و حمایت می‌کنم.» سال ۹۹، به بهانه رونمایی از تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «عصرها کریسکان» رفته بودیم مصاحبه با امیر سعیدزاده؛ رزمنده اهل ‌تسنن از شمال‌غرب ایران که حاضر نشده بود وطنش را بفروشد و سرباز استعمار و استکبار شود. 🔍 ادامه را بخوانید👇 https://farsi.khamenei.ir/others-report?id=49426
تمام زیر و بم جزییات زندگیم رو نوشته. 😃 همه‌ی هنر منو هم توی داستان سگ و گربه خلاصه کرده(چون نشانه گ رو کار کردن) چه همش چه اون ماشین شستن🤣 صداقت از این بیشتر. 😅 خداوند پشت و پناه همه فرزندانمون باشه که بتونیم نسلی محب اهل بیت علیهم السلام تربیت کنیم🙏 ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @khoodneviss
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
تمام زیر و بم جزییات زندگیم رو نوشته. 😃 همه‌ی هنر منو هم توی داستان سگ و گربه خلاصه کرده(چون نشانه گ
خداقوت میگم به همه باغبانان به ویژه خانم‌ها. لاسیما خانم های متأهل و به طور خاص مادران. همه بچه ها یکسان نیستند. بعضی برونگرا هستند و بعضی توگرا🤓. مردها هم گنده هستند ولی بچه هستند در واقع. پس اگر مردی توگرا بود در همون حد یک جمله تبریک روز زن ازش قبول کنید. به نوبه خودم تبریک میگم این روز رو... و امیدوارم سایه چادر بی‌بی دو عالم سلام الله علیها بر سرمون باشه. و سرور زنان بهشت دست ما رو بگیرن و از منجلاب انفعال و یأس و ضعف نجات بدهند. آمین
مداحی آنلاین - دوست دارمو دلم می خواد باشم زیر پر تو - جواد مقدم.mp3
7.44M
🌸 میلاد_حضرت_زهرا(س) 💐دوست دارم و ... 💐دلم می خواد باشم زیر پر تو جواد_مقدم سرود
🌸✨🍃 ✨ 🍃 بانوی مهر و ماه! تو ڪہ هستی ڪہ آسمان آیینه چشمان مهربانت و خورشید وام دار تَلألوء نوࢪِ✨ وجودِ تو در عرش‌ است؟ از ازل بوده‌ای! از قبل از پیدایش جهان و خدا با خلقتت، در خانه بهترینِ آفریدگانش نوࢪ را مجسم کرد(: حوری از جنس بشر🌸 با آمدنت عرش را به مدینه آوردی! ام ابیها شدی که بهشتِ پیامبر در زیر قدم هایت جا بگیرد🍃 و محمدﷺ هر بار با آمدنت برخیزد، برای توشہ برداشتن از جنّت خم شود و بر دستانت بوسہ بنشاند💕! انگار وجودت آبگینہ عطر تمام ناشدنی از بهشتـ🌸 بود! بانوی من! ای افتخار آفرینش! ای ڪسی کہ مهر تمام مادران گوشه ای محبت توست💕! بهترین گوهر خلقت! خوش آمدی✨! [سالروز زمینی شدن بانوے‌ مھر و ماه و روز زن مبارڪ💕:)]
هدایت شده از قادری
سلام بر پشتک ... نه ببخشید سلام بر فرسایندگان ذهن و قلم حیات آفرینندگان از ناسوت و عدم الهام که رخ بوسِ شمایند البته همان فرشته که مقبول طبع علیای شما ک زیبنده رو سفلای ماست ماست هم گران شده ای جان به قربان جان هم فکر کنم دارد سر کار می رود، کدام جان!؟ جااان، رفیقت ؛ جان اسمیت که عمری باهاش تو کافه های شهر آبگوشت تیلیت کرده و به ریش روزگار ملیله دوختید، به همین زودی یادت رفت. هییی. تقصیر تو نیست این رسم روزگاره تا دست کسی به جایی بند میشه دیگه هیشکی رو بنده نیست، نمیدونم شایدم برای خدا بندگی میکنه... راستی شنیدم حروف الفبا رو تا "واو" بلد شدی یکم دیگه بجنبی تا "یاء" هم میرسی چای که میخوری؟... از دیشب مونده باید تا الان خوب دم کشیده باشه. قند هم ندارم میخای یه لیوان آب بیارم ؟ عه آب هم قطعه این بود انشای من خوش بود الهام من "هزیانلوگ" ارادتمند وارو...
سلام بر قادریِ جان. فرشته ها سلام رساندند و گفتن قادری را یک فصل ماچ کن. فرشته های آسمان هنوز به الهام امیدوراند و دل در گرو انارهای سرخ دارند. درختانی هستند که قادرند و عاشق. دیشب ملکه الیزابت به پادشاه لویی چهاردهم نامه نوشته بود که قهوره قجری ریخته ام بیا و بخور و فیلان و بیسار و ال و بل و شنگل و قادری هم اینجاست. کنار همه فیله های مرغ، کباب بُناب گذاشته ام برای تمام پادشاهان برعکس و انگشتر پادشاه افتاد جلوی فورودو و سام به گاندولف گفت هِی یو. و من همچنان داشتم با سارامون می‌جنگیدم که گالوم های اسراییلی خودشان را خیس کردند و گنبد آهنین هزار تا سولاخ داشت. قادری قلم در دست گرفته بود و از واو می گفت و تمام گنجشکهای آتلانتا و جورجیا و می‌سی‌سی‌پی و علی‌آباد‌کتول و حاجی‌آباد‌بندر و فسای شیراز داشتند خیره نگاهش می‌کردند.
هدایت شده از قادری
و علیکم السلام ای استاد ِ عمران سلام خداوند بر شما باد که همت در ساختن صرف می نمایید از روزی که در کوی عشق ورزی‌تان به وقوف نشسته ام بر کرامت روح در سایه سبوح به مرتبه اذعان رسیده ام و اگر چه نه آشکار مستاجر محله ارادت‌تان گردیده ام و روز به روز بیش میردی در کیش الیزابت را به عقد ملک سلمان معدوم درآوردیم و محصول مشترکشان را در اطراف پراکندیم تا میوه نفاق را در سایه کابالا و در قاب تصویر و رمان و ... به خورد طبقه بردگان دهیم در این مهم از حلقه های عرفان گذشته و به آبکش های یهود برنج خیسانده و به انتظار شب های قدر نشستیم تا در طلوع فجر پیام سجیل را برای برپایی کلاس های شنای در استخر مدیترانه به یاد غریق کوشک ترانه رهایی سر دهند اما این ارادتمند به حق استاد عارفم و به نقصان خویش واقف اما ارادت به الهام و فرشته واداشت تا عرض اردات خود را به محضر بزرگان برسانم و شب عیدی موجبات مسرت اهل عقبا را فراهم دارم نمک در نمکدان شوری ندارد دل من طاقت کوری ندارد
شب رنگارنگیست و قادری به لهجه سلیس ترکی می‌خندد و من هنوز کبابهای بناب را دولپی نخورده ام که کسی می‌زند روی شانه ام و می‌گوید سوسانو سلام سفت رسانده و گفته نمکهای پوسان شکرشکن شده‌اند از این قند مراغه که به باغ انار می‌رود. تمام مادران پوسان و بویو و چوسان قدیم دارند جلوی خانه امام حسن مجتبی سبزی پاک می‌کنند تا حضرت برای شام سبزی تازه به مستمندان بدهند. امام مجتبی علیه السلام امشب به مناسبت میلاد مادرشان برای هفت میلیارد آدم سفره انداخته است. من از شیوه سفره آرایی به نظرم شام کباب بناب است با دوغ ندوشن و گردوی همدان را چرخ کرده اند و ریخته اند روی زیتون رودبار. جومونگ به آنخ ماهو پیام داده که چه نشسته ای که زلیخا به سمت خانه یوسف روان است و مختار سقفی یه دستی تیر می‌اندازد به حرمله و دل من یکی که خنک می‌شود. شب میلاد است و دلم یک پارچ تگری آلوئورا تگری می‌خواهد با چهارتخم. تمام کره جنوبی را گشته ام برای عَشَقه...آخرش یک زن کره ای آدرس کوچه بنی هاشم را روی پاپیروس نوشت و گفت انوشیروان دادگر دستور داده صهیونیسم را نابود کنی تا به عشقه حلال و طیب برسی. و من اکنون تمام زمین های بایر را با چند کارشناس زبده گشته ام. کالاهاری را انتخاب کرده ام برای اینکه تبدیلش کنم به یک باغ انار چند میلیارد هکتاری. آبش را قرار است پوتیفار از نیل بیاورد. آخ‌ناتون، آمن هتپ چهارم سلام سفت رساند و گفت ما هرچه داریم از حاج قاسم شما داریم و هرچه خواستید می‌توانید آب از نیل ببرید تا تمام کالاهاری را تبدیل کنید به باغ انار‌ نامه ای از یوزارسیف اصیل به دستم رسیده که در آن به من و قادری و خانم نورای و همه شما گفته از احوال ما غافل نیست و برای ما دعا می‌کند. و ما غافلیم و مدام به کباب بناب فکر میکنیم و سوسانو و دوغ و زلیخا و فیلان و بیسار و ال و بل و شنگل.