eitaa logo
به امید خدای مهربان🌴🇮🇷🌷
46 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5.1هزار ویدیو
137 فایل
🌴🇮🇷با توکل بخدای بخشنده مهربان + توسل به مقربان الهی(کتاب الله و عترتی)🇮🇷🌷 یا علی(ع) گفتیم و عشق آغاز شد،ان شاءالله......
مشاهده در ایتا
دانلود
کلام امام زمان أکثروا الدعاء بتعجيل الفَرج فإنَّ ذلک فرجُکُم ای شیعه ما براى تعجيل فَرَج زياد دعا كنيد، زيرا همين دعا كردن، فَرَج و گشايش شماست. منابع:الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) / ج 2 / 471 / احتجاج الحجة القائم المنتظر المهدي صاحب الزمان صلوات الله عليه و على آبائه الطاهرين ..... ص : 461الوافي / ج 2 / 425 / بيان ..... ص : 419بحار الأنوار (ط - بيروت) / ج 52 / 92 / باب 20 علة الغيبة و كيفية انتفاع الناس به في غيبته صلوات الله عليه ..... ص : 90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از جهاد تبیین
4_5895726685533243184.mp3
5.03M
⬆️⬆️⬆️ حجت الاسلام قرائتی سوره مبارکه و بخش اول و
هدایت شده از جهاد تبیین
4_5895726685533243185.mp3
4.63M
⬆️⬆️⬆️ حجت الاسلام قرائتی سوره مبارکه و بخش دوم و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از جهاد تبیین
*صبحانه ای با شهدا* 📌 *مامان جان از این پسرت (داداش حسن) بگذر ! دعا کن شهید شوم* | چگونه سردار شهید حسن ترک مادر خود را راضی کرد که برای شهادت او دعا کند | 🔹️ *مادر شهید* روایت میکند: اسمش را *حسن* گذاشتم ، چون به *امام حسن علیه‌السلام* ارادت خاصی داشتم . برادر نداشتم و او را *"داداش حسن"* صدا می کردم ... ◇ خیلی دوستش داشتم . همه اهل خانه دوستش داشتند . همه از قول من به او می گفتند: *داداش حسن* ! ◇ هروقت که به جبهه می‌رفت از زیر قرآن ردش میکردم و می‌نشستم برایش دعا می‌خواندم . از خدا می‌خواستم بچه‌ام را سالم نگه دارد. 🔹️ یک بار که به مرخصی آمد گفتم : « *داداش حسن‌!* شب و روزم شده دعا کردن برای سلامتی‌ات» ◇ لبخند زد . مثل همیشه ملیح و نمکین . سرش را پایین انداخت و گفت : *« پس مامان جان همه اش زیر سر شماست . چند بار می خواستم شهید شوم اما نشدم . خیلی عجیب بود . »* ◇ سرش را که بالا گرفت ، چشم هایش نمناک بود . صدایش می لرزید . گفت : *« مامان جان از این پسرت بگذر ! دعا کن شهید شوم . تو راضی شوی برگه عبورم را می دهند ! دعا کن به آرزویم برسم ! »* ◇ داشت به من التماس می‌کرد . بغض کردم ! فهمید ناراحت شدم. خواست از دلم در بیاورد. نگاه کرد توی چشم‌هایم و با خنده گفت : *« اگر زحمتی نیست ، دعا کن اسیر نشوم ! »* 🔹️ دیگر برای سلامتی اش دعا نکردم . انگار از ته دل راضی شده بودم . راضی به رضای خدا ! پسرم بود ؛ جگر گوشه ام ؛ پارۀ تنم ، اما هر وقت می خواستم دعایش کنم یاد لحن صدایش می‌افتادم و تصویر چشم های نمناکش می نشست توی خانۀ چشم هایشم . آن وقت زیر لب می‌گفتم : *خدایا ! بچه‌ام به اسارت عراقی‌ها در نیاید !* 🔹️ آن روز سه شنبه بود . آمدند و گفتند: چهارشنبه مراسم *شهید* برگزار می شود ، بروید *فرزند شهیدتان* را ببینید . من که برای *حسن* می مُردم ، خدایی بود که سکته نکردم . ◇ ما را بردند *بالای سر حسن* . با همان لباس پاسداری اش خوابیده بود . صورتش سرخ و سفید بود . نمی دانم چطور شد تا دیدمش گفتم : « *داداش حسن !* خوش به حالت مادر جان ! به آرزویت رسیدی ؟! مبارکت باشد» 🔹️🔹️ صدایت در گوشم می‌پیچد : *« خدایا ! تنها تو را می خواهم . می خواهم با تو تنهای تنها باشم . فقط با تو . »* و با این ندای آسمانی آرامش در وجودم نشست ** *۳۲_انصارالحسین* 🔹️ یکی از یادداشت های معروف *شهید حسن ترک* : « *به هنگام طلوع و غروب خورشید که آسمان رنگ خون می گیرد به یاد شهدا باشید .* » 🔹️ *سردار شهید حسن ترک* سال 1341 در همدان متولد و در ۱۷ سالگی وارد عرصه دفاع مقدس شد و در سال 1360 با عضویت در سپاه پاسداران در آمد ◇ این *شهید والام مقام* که از زبان همرزمان خود به عارف واقعی از ایشان یاد می شود، در عملیات والفجر (8) بود که مسئولیت طرح و عملیات تیپ انصارالحسین (ع) را بر عهده داشت و در دوم اسفند ماه سال 64 در منطقه فاو *شهادت* را در آغوش کشید *صبحانه ای با شهدا*