عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_شش ♡﷽♡ لیوان نسکافه تقریبا داغم را به دست گرفتم و وارد محوطه بیمارستان
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هفت
♡﷽♡
یادم افتاد به ابوذر زنگ نزدم ...
شماره اش را گرفتم و پنجمین بوق بود که پاسخم را داد... صدایش عجیب خسته بود:
_سلام عزیزم
_سلام آقا ابوذر خوبی داداش؟ نخسته؟ چه صدای داغونی بهم زدے
خسته میخندد و میگوید: دارم از خستگے میمرم!! امروز حاج رضا علے رودمونو هم داشت میکشید
بیرون! از بس ازمون کار کشید
_براے مدرسه؟هنوز تموم نشده؟
_دیگه آخراشه راستش اصلا نیاز نبود ماها کار کنیم ولی حاج رضا علے حکم کرد که همتون یه
دستی به پی اینجا باید بکشید باقیات والصالحاته! وای آیه نا ندارم
_یعنے عاشق حاج رضا علے ام با این راهکار هاے عالمانه اش براے آدم کردن شماها!
حرصے میگوید:خیلی دلت خنکه نه؟
حرص در آور تر میگویم:خیلے راستے با تمام خستگیت امشب باید برے خونه ما به جاے مریم
شیفت وایستادم مامان عمه تنهاست
از روے بیچارگے مینالد:آیه..آیه... من به تو چی بگم! خداے من ...الان وقت از خود گذشتگے بود؟
آخه الان؟ نه الان؟
اینبار دلم واقعا برایش میسوزد دلجویانه میگویم: الهے فدات شم میخواے بگم کمیل بره؟ تو بری خونه بخوابے؟
حق به جانب میگوید:اولا خدا نکنه دوما لازم نکرده همینجوریشم از زیر بار درس خوندن در میره
همینم مونده بفرستیش خونه عمه
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هفت ♡﷽♡ یادم افتاد به ابوذر زنگ نزدم ... شماره اش را گرفتم و پنجمین بوق
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشت
♡﷽♡
لبخندے به روی لبم مینشنید از این به فکر بودنش و در دلم براے هزارمین بار قربون صدقه اش میروم و میگویم: مرسے عزیزم من دیگه باید برم کارے ندارے؟
_نه مواظ باش خدا حافظ
قبل از قطع کردن گوشی سریع میگویم:راستی ابوذر...
_جانم؟
_میخواستم بگم...برات متاسفم اونم از صمیم قلب خبر بدے برات دارم و اونم اینه که مامان عمه
دیروز یه سریال کره ای جدید گرفته!! پفک با خودت ببر لازمت میشه!
تقریبا فریاد میکشد:آیـــــــــه من زنده ات نمیزارم
بے توجه به داد و بیدادهایش تند و سریع میگویم: فدات بشم یاعلے خداحافظ
و گوشے را قطع میکنم... نگاهے به آسمان صاف و نگاهے به لیوان نسکافه سرد شده و غیر قابل
خوردنم مےاندازم و لبخندے میزنم و با خودم میشمارم... مبادا هنوز تعداد شکرهایم به هزارمینش در امروز نرسیده باشد بابت تمام این داشته ها ...
میشمارم بابت این پرخورے که خدا نصیبم کرده پرخورے حسرت... میشمارم مبادا کم شود شکر
هایم بابت نداشته هایم... لیوان نیمه خورده را به سطل آشغال می اندازم و در حالی که خودم جانم را بابت این اسراف ملامت میکنم به بیمارستان برمیگردم..
_____________
ابوذر با لبخند گوشی را قطع میکند . مثل تمام روزهاے عمرش اعتراف میکند به خودش براے
داشتن اینچنین خواهرے تا عمر دارد سپاسگزار خدا باشد کم نیست!
کتابهایش را جمع میکند و این اعتراف را هم بے ربط پیوست میکند به اعتراف قبلے که واقعا
نمیتواند با این حال خسته درس بخواند ترجیحا دور نمره بالاتر از 8 را در ذهنش خط میکشد ...
از پشت ویترین مغازه بیرون مے آید و چراغ هارا یکے یکے خاموش میکند و بعد از قفل در شیشه
اے مغازه کر کره هاے آن را پایین میدهد!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشت ♡﷽♡ لبخندے به روی لبم مینشنید از این به فکر بودنش و در دلم براے هزا
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_نه
♡﷽♡
حتے ناے رانندگے کردن هم ندارد به زحمت ماشین را روشن میکند و به سمت خانه عمه عقیله اش حرکت میکند و با همان حال خسته نذر و نیاز میکند که عمه عقیله به عادت همیشگے مجبورش نکند سه قسمت فیلمهاے مورد عالقه اش را یکجا باهم ببینند!
نزدیک خانه عمه که رسید تلفن همراهش زنگ خورد... با دیدن نام خانم مبارکے سریع دکمه سبز رنگ را فشرد:
_سلام علیکم بفرمایید خانم مبارکے
صداے نازک دختر پشت خط درگوشش پیچید: سلام آقای سعیدی ببخشید دیر وقت مزاحمتون
شدم میخواستم بگم یه مشکل برام پیش اومده و نمیتونم فردا بیام ممنون میشم اگه با مرخصیم موافقت کنید...
ابوذر نگران میپرسد:اتفاقی افتاده خانم مبارکے کمکے از دست من بر میاد؟
لبخندے ناخود آگاه بر روے لبهاے دخترک مینشیند از این لحن نگران مرد پشت خط هیجانش را کنترل میکند و میگوید: نه راستش مادرم یکم حالش خوب نیست بهتر دیدم که تو خونه بمونم و ازش مراقبت کنم البته با اجازه شما ابوذر جدی میگوید: این چه حرفیه خانم مبارکے مادرتون از هرچیزے واجب تره مشکل جدے که نیست؟ کمکی از دست من بر نمیاد؟
دخترک دستش را روی قلبش میگذارد و در حالے که سعے میکند با التماس به آن توده ماهیچه ای
حالی کند اینقدر تند نکوبد مبادا مرد پشت خط متوجه این هیجان شود آرام با ترس به اینکه نکند صدایش بلرزد میگوید: نه...نه آقاے سعیدے مشکل اونقدرا حاد نیست یه سرما خوردگے ساده است ...
ابوذردر ماشین را میبنند و آنرا قفل میکند و درهمان حال میگوید: از نظر من مشکلے نیست اگر میخواید میتونید بیشتر هم بمونید من میتونم با آیه صحبت کنم که چند روزے جاے شما بایسته اگر کمے بیشتر از این مکالمه شان طول بکشد بعید نیست که عنان از کف بدهد... برای همین هول
شده گفت:نه... گفتم که نیازے نیست...ببخشید آقاے سعیدی مادرم صدام میکنه کارے با من
ندارید
_نه بفرمایبد به مادرتون برسید بازهم مشکلے بود خبرم کنید درخدمت هستم
_چشم حتما خداحافظ
_خدا نگهدار خانم...
ابوذر زنگ در را فشرد و دردلش اعتراف کرد هنوز هم براے این دختر نگران است هنوز هم
میترسد...از راه کجے که قبلا دیده بود میترسد...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🌸🍃 🍃 °| #خادمانه✨ |° سلام به کاربرانِ پرانرجےـمونـ☺️✋🏻 اومـدم بگم الــوعده وفــا✋🏻😌😍 رمــان فوق ال
#خادمانه
سلام
شبتون بهشت☺️
زود بگم و برم
رمان قبلے رو " #خدا_تورا_به_من_داد"
بہ درخواست نویسنده و ڪامل نبودن ،از گذاشتن ادامہ ش معذوریم...
از این پس با رمان #عقیق درخدمتیم😉👌
یاعلے💚
🌸🍃
🌹زیارتنامه حضرت
زینب کبری(سلام الله علیها)🌹
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ وَلِیِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ عَرَّفَ اللهُ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْفِی الْجَنَّةِ،وَحَشَرَنا فی زُمْرَتِکُمْ،وَاَوْرَدَنا حَوْضَ نَبیِّکُمْ،وَسَقانا بِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِنْ یَدِ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِب،صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ،اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنا فیکُمُ السُّرُورَ وَالْفَرَجَ،وَاَنْ یَجْمَعَنا وَاِیّاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُمْمُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ،وَاَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْرِفَتَکُمْ، اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ،اَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ بِحُبِّکُمْ،وَالْبَرائَةِ مِن اَعْدائِکُمْ،وَالتَّسْلیمِ اِلَی اللهِ راضِیاًبِهِ غَیْرَ مُنْکِروَلا مُسْتَکْبِروَ عَلی یَقینِ ما اَتی بِهِ مُحَمَّدٌ،وَ بِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یا سَیِّدی،اَللّهُمَّ وَ رِضاکَ وَالدّارَ الآخِرَةَ،یا سَیِّدَتی یا زَیْنَبُ، اِشْفَعی لی فِی الْجَنَّةِ،فَاِنَّ لَکِ عِنْدَ اللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ،اَللّهمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ،فَلاتَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ،وَ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ،اَللّهمَّ اسْتَجِبْ لَنا وَ تَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَ عِزَّتِکَ،و َبِرَحْمَتِکَ وَ عافِیَتِکَ،وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّد وَآلِهِ اَجْمَعینَ،و سَلَّمَ تَسْلیماً یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
🍃🌺 میلاد جـانِ جانــان مـبارڪ باد🌺🍃
تعجــیل در فرج🌹🍃
امـام زمان عجل الله، صلوات🌹🍃
🌸🍃 @asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
😔…| چون اوایل از رفتن ناگهانیاش ناراحت بودم،
با شوخی سعی میکرد دلم را به دست بیاورد...
🛫…| تا قبل از پرواز، چند مرتبه از فرودگاه تماس گرفت.
☎️…| میخواست تلفنی رضایت مرا بگیرد.
با اینکه خیلی از دستش عصبانی بودم، زود سلام کرد!!
😄…| مثل همیشه سلامی پرانرژی. وعده میداد تا دلم را بدست بیاورد.
🕌…| گفت : «وقتی برگردم، باهم پابوس امام رضا میرویم.»
😢…| گفتم : «مرتضی، من مشهد هم نمیخواهم. فقط تو را میخواهم...»
👌…| سفارش بچهها را کرد. گفتم :
«مرتضی، دلم میخواهد در یک چادر کوچک، من و تو و بچهها زندگی کنیم، فقط تو را داشته باشم. تجملات و قشنگیهای زندگی را بدون تو نمیخواهم!»
😓…| اما این رفتن خیلی طول نکشید و تنها ۱۱ روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
😭…| وقتی رفت به این فکر میکردم که طی ۱۳-۱۴ سال بعد از ازدواج شاید یک روز هم زندگی سیر نداشتیم...
🌹…| مرتضی تماماً خودش را وقف انقلاب کرده بود. آموزش، مانور، مأموریت، رزمایش و... آنقدر از او زمان میگرفت که زمان بسیار بسیار کمی برایش باقی میگذاشت...
#زندگےبه_سبڪ_شہـدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_مرتضی_کریمی_شالی 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
@Asheghaneh_halal ﴾💖﴿
#ریحانه
وقٺے ڪانونہــا؎ سٻـ🔊ـاسے ضــد اٻرانے،
برا؎ نابـ❌ـود؎ چــادر شب و روز ندارن،
معلــوم مٻشہ چــادر دٻگہ
ٻہ پارچــہ مشڪـ⚫️ـے ســاده
برا؎ حفــظ حجــاب نیسٺ‼️
ٻہ اسلحـ🔫ـہ اسٺ... 💜
اسلحٺــو زمٻــن نـ✋ـذار بانــو!
شاٻد بدون چـ🌼ـادر حجــابٺ ڪامل باشہ،
ولے مبــارزهاٺ چے⁉️
#تا_آخرین_قطره_خونم_نگهدارت_هستم ✊
🌸🍃🌸🍃🌸
@Asheghaneh_halal
🌸🍃🌸🍃🌸
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_اول ♡﷽♡ همیشه قدم زدن در خیابان شلوغ منتهے به بیمارستان را دوست داشت! ای