eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وچهار •فصل هشتم• - قبول نیست تقلب کردیمن دیدم،سعید به توپت ضربه ز
🍃🍒 💚 - این بار بابک هست - من بدون پول بازی نمی کنم. آدم هایی که کم بیارن دنبال بهونه ان که از زیر پول دربرن شروین که از این حرف عصبانی شده بود: -از تو می ترسم؟ حالا نشونت می دم کی کم می آورده! دست کرد توی جیبش و تراولی درآورد و گذاشت روی میز. بابک گفت: -50 تومن؟ زیاده! سعید سوتی زد و شروین همان طور عصبانی گفت: -من اینو پیشنهاد می دم هرکی نداره هری آرش نگاهی به بابک کرد. بابک آرام سری تکان داد. قبول کرد و گفت: - این شد. حالا می شه بازی کرد بازی را شروع کردند. آرش با نگاههایش از بابک خط می گرفت. بابک که سیگاری گوشه لبش گذاشته بود با اشاره هایش مسیر بازی را مشخص می کرد. آرش از نگاه بابک چیزی را فهمید که عصبانی اش کرد اما سعی کرد خونسرد باشد. شروین آن قدر غرق بازی بود که اصلاً متوجه نگاه ها نشد. بازی تمام شد و شروین برد. بابک شروع کرد به دست زدن. -حالا چی می گی آرش؟ -می گم آدم خر شانسیه، همین! سعید رو به آرش گفت: -خودت گفتی پول. چرا مثل بوقلمون باد کردی؟ آرش اخمی به سعید کرد و رفت. بابک پول را درآورد و به شروین دراز کرد. -من با آرش شرط بستم -به جای تو ازش می گیرم شروین پول را گرفت، سعید پول را از دستش قاپید. -ببینم واقعیه؟ از در سالن که بیرون می آمدند شروین گفت: -باورش نمی شد هر دو بار ازش ببرم بچه قرتی -خب راه افتادیا، نه به اولش که به زور می اومدی نه به حالا که شرط بندی هم می کنی بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وپنج - این بار بابک هست - من بدون پول بازی نمی کنم. آدم هایی که کم
🍃🍒 💚 -اشکالی داره؟ -اینقدر که تو با این مهدوی جینگ شدی گفتم دیگه به جای سالن می ری مسجد شروین خندید. -گاهی می رم خونش. آرامشش رو دوست دارم -آخرش با همین آرامشش کار دستت می ده. بپا چیز خورت نکنه سعید این را گفت و سیگارش را روشن کرد و پاکت را به شروین تعارف کرد. شروین سوئیچ را چرخاند. -نمی خوام... * با هم دست دادند.سعید گفت: - کجا بودی؟ تو مگه کلاس نداشتی؟ -قراره به تو گزارش روزانه بدم؟ -ببین مادر! من باید بدونم بچم کجا می ره، با کی می گرده، چه کار می کنه، فردا بزنن پسرم رومعتاد کنن تو جوابشو میدی؟ شروین سری تکان داد و خندید: -ننه جون تو خودت مارو معتاد نکن، بقیه کاری با ما ندارن. از باشگاه چه خبر؟ بیکاری یه سر بریم؟ - من بیکارم اما رفتن یا نرفتن رو جیب تو تعین می کنه -آرش؟ آره. پول دارم. از کنف کردنش حال می کنم - کلاً کنف کردن حال میده -بریم؟ - الان کلاس دارم -مثبت بازی در نیار غیبت رو برا همین روزا خلق کردن دیگه -باور کن جا ندارم. همین جوری هم نمره نمی آرم، بابا تو می خوای انصراف بدی، من که مخم تاب بر نداشته -خیلی خب، اینقدر زَنجَموره نکن، برو سعید رفت و شروین رفت سراغ شاهرخ. در زد: - بیا تو در را باز کرد.لبخند شاهرخ با دیدنش پر رنگ شد. -سلام آقای کسرائی، بفرمائید بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍃🍒 💚 شروین نشست. -حال شما خوبه؟ -خوب یا بدش فرقی نداره. مهم اینه که میگذره -یه روز کاملاً سرحال، یه روز هم عین قهوه بدون شکر تلخ. یا صفری یا به سمت بی نهایت میل می کنی. این همه تغییر چطور اتفاق می افته؟ - اگر فهمیدم حتماً بهت می گم -خب؟ - خب به جمالت -چه کار داشتی؟ شروین کمی ساکت ماند بعد در حالیکه چشم هایش این سو و آن سو می دوید گفت: -اِ ... راستش ... آها ... اون کتاب ها که بهم دادی، اون جلد سبزه، مال خودته؟ -آره. چطور؟ -دیشب داشتم ورقش می زدم چند تا از برگه هاش جدا شد. تقصیر من نبود. خودش کهنه بود -آره، زهوارش در رفته. از بس توش چرخیدم تا سئوال پیدا کنم -سئوال پیدا کنی؟ شاهرخ ابرویش را بالا برد و لبخندش معنی دار شد. -خیلی خب بابا، تو هنوز دلگیری؟ وقتی به آدم گیر میدی انتظار داری چه کار کنم؟ خب تلافی می کنم دیگه -دلگیر نیستم. فقط خواستم راحت باشی. اتفاقاً برام جالب بود. به اینکه دانشجوها دستم بندازن عادت دارم اما اینجوری کمتر دیدم. برام جالب بود که یکی مثل خودم پیدا کردم شروین چیزی نگفت. -کار دیگه ای نداشتی؟ همین؟ -ببین چقدر گیری -مسلماً تو نیومدی اینجا که راجع به جلد کتاب سبزه بگی -روی آدمو کم می کنی. خیلی خب تسلیم.سعید کلاس داشت. گفتم یه سر بیام ببینمت، بهتر از علافیه، نه؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] |• به پیش دیدهٔ‌منـ باش✋ |• تا تـــو را بینمـ😌 |• ڪه سیـر مےنشود👇 |• دیــدهٔ منـ از آیــات💚 #مولانا |✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(394)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
[• #سلام_حضرت_باران💐 •] .•👤•.شهید آویــنــے: سربازانِ امامـ زمان از هیچ چیز جز، گناهانِ خویش نمے‌هراسند!... #گناه_نڪنیم☺️✋ #اللّٰھـُــمـ_عـجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج . . هرشب ـرأس ساعت ۲۳😌👇 [•💚•] @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
--- 🌙💔 --- #پابوس من گرفتارے خود را مےبرم امشب نجف😭•° تا گره‌هاے مرا با دست حیدر وا ڪنے🙏•° #دل‌ِشکسته‌خریداری؟!💔😢 --- 🌙💔 @asheghaneh_halal ---
•••🏴••• #صبحونه روز بیستم از درد و غم و آه بگو|•😔 از غم انگیزترین روز و شبِ ماه بگو از یتیمے ڪه به شب منتظر و چشم به راه از در خانه و تنهایے این چاه بگو|•💔 #روز_بیستم @Asheghaneh_halal •••🏴•••
•[ 📖 •] . . ✨اَللّهُمَّ فَرِّج عَنّی کُربَتي و عَجِّل عافِیَتي و اَکشِف ضُرّي 🌟خداوندا غمها رو از من باز کن و در صحت و عافیت من تعجیل کن و آسیب ها و بلاها رو از من بزُدا . 📕|• . ص: ۱۰۲۸ سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇 [•🌙•] @asheghaneh_halal
°|🌙|° #همسفرانه 🌞|• بے هــــوا ☘|• اول صبــــــح 💕|• سخت هــوایت ڪردم #میثم_بشیرے.|✍|. #عــــــــــاشقــــتــــــــــم_همســرے❤️ ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 {🌻} @Asheghaneh_halal
تحدیر_تندخوانی_جز_بیستم_قرآن_کری.mp3
4.31M
••🍃🎙•• #سکینه 🌙: #ویژه‌برنامه‌ماھ‌مبارڪ‌رمضان تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖 بھ صورت تحدیر(تندخوانے) [• جزء بیستم •] @asheghaneh_halal ••🍃🎙••