[• #ویتامینه ღ •]
🏴🍃
"یاد بگیریم اینگونہ در خانہ
همدیگر را صدا ڪنیم"
حضرت علے(ع) وقتے مےخواستند
حضرت زهرا(س) را صدا ڪنند؛ مےفرمودند:
••[جان علے بہ فدایت،
••[حبیبتے زهرا
••[بنت رسول اللــہ
••[زهرا جان
جوابـے ڪہ از حضرت زهرا مےشنیدند:
••[روحم بہ فدایت علے
••[ابوتراب
••[ابالحسن
••[علے جان....
متاسفانہ تو بعضے خونہ ها
اسم همسر «ببین» است!😐
ببین بیا اینجا، ببین آب بده و....
زیبا صداڪردن همسر، بهترین شیوه
براے #ابراز_محبت است و نوعے
شخصیت دادن بہ طرف مقابل است...
#ببین🙄
#نگو_ببین😐
🏴🍃
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
° 🏴 °
#طلبگی
#اول_رضایت_امام_زمان💚
آیتالله بهجت قدسسره:
چقدر سخت است، اگر برای ما این امر ملکه نشود که در هر کاری که میخواهیم اقدام کنیم و انجام دهیم، ابتدا رضایت و عدم رضایت امام زمان علیهالسلام را در نظر نگیریم و رضایت و خوشنودی او را جلب ننماییم!
در محضر بهجت، جـ۱ـ، صـ۸۹ـ
◾️ @asheghaneh_halal ◾️
° 🏴 °
🍃🌼
#چفیه
بعد از اتمام جلسه گفت: امروز هم جلسه اداری نبود، حرف شخصی هم زدیم. هزینه جلسه رو بذار به حساب من و فاکتورش رو برام بیاورید.
#امیرشهیدعلیصیادشیرازی🌹
#مسئولبیادعا
@asheghaneh_halal
🍃🌼
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
عجب کانااااااال خوووووبیه😃
افشاے #تحریفات و راه هاے #خانهدارے😍
چقدر #شبهہ ها رو جواب میده😃
ڪلی چیز یـــاد میگیری😀🍃
اگر میخواے پاسخ سؤالاتت رو پیدا ڪنے
زود تند سریع بزن رو لینڪ زیر😍👇
http://eitaa.com/joinchat/2882142216C2d2fbbea47
زووووود عضو شید تا برنداشتم😱
پـیشنهاااد عضویـــت😎✋
#ریحانه
پَـــــرچَمِ حُسیـــــــــن (ع)
بــــــه دَســـتِـــ عباس استــ ...🏴
بَـــــر سَرِ زِینبــــــ(س)💚
اینجاستــــــ ڪه کشف حجابــــ
استِــراتِــــژی دُشْـــــمَـن مے شود...😓
آرے!
چـــــــادُر یَعنے بیرق حُـــسیـــــن(ع)...😌
جَـنگ بــــا چــــــــادُر قِــدمَتے دیرینه دارد...☝️🏻
مَگَـــر نَشـــنیده اے در روضـــه ها....😥
ڪہ چِگونه چـــادُر از سرِ اهلِ حَــ❤ــرَم
مےڪشند عَصـرِ "عـــــاشـــــورا"؟!؟😢
پــَـــس بیــــــا وَ دُرســـتـــــ
#پَــرچَمدارِ_این_نِهضت_باش✌️🏻
•[🏴]• @Asheghaneh_halal
🌼•🏴
•🏴
#قائمانه
یارب چہشودزآنگلنرگسخبر آیـد💌]°
آنیارسفر ڪردهٔ ما از سفر آیـد🎁]°
شامسیہغیبتڪبری بہسر آیـد🌤]°
امید همہ منتظران منتظر آیـد💚]°
#السلامعلےالمهدےوعلےآبائہ
#اللهمعجللولیڪالفرج
#آجرکاللهیاصاحبالزمان
#جمعہهاےبےقرارے
@asheghaneh_halal
•🏴
🌼•🏴
#پروژه_متغیره_شماره_28
#مهر_حسینی_2
سلام علیکم
سال قبل با توکل بخدا و
توسل به حضرت رقیه س
توانستیم در قالب طرح مهرحسینی 600 بسته لوازم التحریر و کیف بین 600 دانش اموز نیازمند توزیع کنیم
امسال هم با توسل به حضرت رقیه تصمیم داریم تا آنجایی که میتوانیم با توجه به گران شدن اجناس و خالی بودن دست مردم اقدام به جمع اوری کمک برای تهیه لوازم التحریر کنیم
عزیزانی که دوست دارند در این
امر خیر ما رو همراهی کنند لطفا
به شماره کارت زیر واریز نمایند
👇👇👇👇👇
▪️6280231228292172▪️
بانک مسکن
ابوطالب رنجبر.
نذر امسال ما شاد کردن دل یک کودک با خرید یک بسته لوازم التحریر باشد
⚪️جهت کسب اطلاعات بیشتر به ایدی زیر پیام بدهید👇
🆔@ranjbar_admin
یا با شماره زیر تماس بگیرید .
09384501026
✋منتظردستان یاری گرشما دراین راه خیر هستیم.
✅ ما را در شبکه اجتماعی زیر دنبال کنید.
🔹ایتا:
eitaa.ir/abootaleb_ranjbar
eitaa.ir/abootaleb_ranjbar
عاشقانه های حلال C᭄
#پروژه_متغیره_شماره_28 #مهر_حسینی_2 سلام علیکم سال قبل با توکل بخدا و توسل به حضرت رقیه س توانستی
پیشنهاد عضویت👌☺️
مطمئن و قابل اعتماد!
بسم الله مؤمن✋🏻
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_پنــجـاه_ششـم «آخرین حماسہ» راوی : (رحیماثنیعشرے) خدا را
🍃🎀
#عشقینه
#عارفانه💚
#قسمت_پـنجـاه_و_هـفـتم
«شهادت»
[رحیم اثنی عشری]
گردان ما با عبور از نخلستان ها خودش را به جاده مهم خور عبدالله رساند.
حرکت نیروها پشت سرهم در یک ستون آغاز شد.
بردار میرکیانی جانباز بود و نمی توانست پا به پای بچه ها حرکت کند برای همین برادر مظفری گردان را هدایت میکرد.
رسیدیم به مواضع بچه های گردان حمزه.
بارش خمپاره در اطراف ما شدت یافته بود.
اکثر خمپاره ها داخل منطقه باتلاقی می خورد و منفجر نمیشد!
آن شب دسته سی نفره ما در سر ستون گردان حرکت میکرد.
برادر نیری هم که جانشین مسئول دسته بود جلوتر از بقیه قرار داشت.
ما به سلامت از این مرحله گذشتیم.
ساعتی بعد با سکوت کامل خودمان را به مواضع دشمن نزدیک کردیم.
صدای صحبت عراقی ها را می شنیدم.
در زیر نور منورها سنگرهای تیربار دشمن را در دو طرف جاده می دیدم.
نفس در سینه من حبس شده بود.
بچه ها همین طور از راه می رسیدند
وپشت سرهم می نشستند.
یاد ساعتی قبل افتادم که همه بچه ها از هم حلالیت مےخواستند.
یعنی کدام یک از بچه ها امشب به دیدار مولایشان نائل می شوند؟!
در همین افکار بودم که یک منور
بالای سرِ ما روشن شد!
تیربارچی عراقی فریاد زد :
قِف قِف(ایست)
همه بچه ها روی زمین خیز رفتند.
یکباره همه چیز بهم ریخت.
هر دو تیربار دشمن ستون بچه های ما را به رگبار بستند.
شدت آتش بسیار زیاد بود.
صدای آه و ناله بچه ها هر لحظه بیشتر میشد.
در همین گیر و دار سرم را بلند کردم.
دیدم برادر نَیِّری روی زانو نشست و با اسلحه کلاش به سمت تیربارچی سمت چپ نشانه گرفته.
چند گلوله شلیک کرد.
یکدفعه دیدم تیربار دشمن خاموش شد!
برادر مظفری خودش را به جلوی ستون رساند وفریاد زد :
بچه ها امام حسین(ع)منتظر شماست.الله اکبر...
خودش به سمت دشمن شلیک کرد و شروع به دویدن نمود.
همه روحیه گرفتند.
یکباره از جا بلند شدیم و دنبال او دویدیم.
خط دشمن شکسته شد.
بچه ها سریع به سمت پل حرکت کردند.
اما موانع دشمن بسیار زیاد بود.
درگیری شدت یافت.
بارانی از گلوله و خمپاره و نارنجک روی سر ما باریدن گرفت.
ما به نزدیک پل مهم منطقه رسیدیم.
هنوز هوا روشن نشده بود که به ما دستور دادند برگردید.
گردان دیگری برای ادامه کار جایگزین ما شد.
وقتی شدت آتش دشمن کم شد،آن ها که سالم بودند از سنگر ها بیرون آمدند.
در مسیر برگشت،نگاهی به جمع بچه ها کردم.
آن ها که بازمی گشتند کمتر از شصت نفر بودند!
یعنی نفرات گردان سیصدنفره ما در کمتر از چند ساعت به یک پنجم رسید!
همین طور که به عقب برمیگشتیم به سنگر های تیربار دشمن رسیدیم.
جایی که از همان جا کار را شروع کردیم.
جنازه تیر بار چی عراقی روی زمین افتاده بود.
از آن جا عبور کردیم.
هنوز چند قدمی دور نشده بودم که در کنار جاده پیکر یک شهید جلب توجه کرد!
جلو رفتم.
قدم هایم سست شد.
کنار پیکرش نشستم.
هنوز عینک بر چهره داشت.
در زیر نور ماه خیلی نورانی تر شده بود.
خودش بود.
برادر نیری.
همان که از همه ما در معنویات جلوتر بود.
همان که هرگز او را نشناختیم.
کمی که عقب تر آمدم پیکر مهدی خداجو را دیدم.
بعد طباطبایی(مسئول دسته).
بعد میرزایی.
خدای من چہ شده؟!
همه بچه های دسته ما رفته اند.
گویی فقط من مانده ام!
نمیدانید چه لحظات سختی بود.
وقتی به اردوگاه برگشتیم سراغ بچه های دسته را گرفتم.
از جمع سی نفره ما که سه ماه شب و روز باهم بودیم فقط هشت نفر برگشته بودند!
نمی دانید چه حال و روزی داشتم.
یاد صحبت های مسئول دسته افتادم که می گفت:
(شهادت را به هرکسی نمی دهند.بایدالتماس کنی)
بعد ها شنیدم که یکی از بچه ها گفت :
برادر نیری وقتی گلوله خورد روی زمین افتاد.
بعد بلند شد و دستش را روی سینه نهاد و گفت :
السلام علیک یا ابا عبدالله...بعد روی زمین افتاد و رفت.
#ادامــہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمبنعشرعاحــــراماست☺️
#تایپڪتابهادرمجازےباڪسباجازه
#ازانتشاراتومولفبلامانعاست
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🎀